eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.1هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹حسین موتور می‌راند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپه‌های ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟ از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟ گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده‌ام. تعجب کردم، وسط دشت و تپه‌های ذلیجان، جایی که کسی ما را نمی‌دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟ وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره می‌کرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده‌ایم. تا مدت‌ها سوار موتور نمی‌شد ... 🌹 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لَختی استراحت ؛ و دوباره آغاز نبردی چندین ساعته برای فتح خرمشهر ... اردیبهشت ۱۳۶۱ کنار شانه شرقی جاده اهواز_خرمشهر رزمندگان لشکر ۲۷ حضرت‌ رسول ﷺ @mahman11
راحلانِ طریق عشق می‌دانند که ماندن نیز در رفتن است ... یادشهداکمترازشهادت‌نیست @mahman11
گفتمش : زیباترین لبخند چیست .... گفت : لبخندی ست که عشق ، گاهِ جان دادن.... بر لب مردان نشاند... ‎‎‌‌‎ یادشهداکمترازشهادت‌نیست. @mahman11
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🟩 سبزیم که از نسل بهاران هستیم 🟨 پاکیم که از تبار یاران هستیم 🟦 دور است ز ما تن به مذلت دادن 🟫 ما وارث خون سربداران هستیم. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از دوران دفاع مقدس و حال و هوای رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل با نوحه ای بسیار حماسی و شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها 🎙اسلام اگر بیند خطر ، جان را نثارش می کنم با خون نگهداری من از مرز و دیارش می کنم سرباز جانباز جهاد فی سبیل الله منم فرمانبر قرآن و احکام رسول الله منم ثابت قدم دلبسته بر ارکان حبل الله منم تا پای جان با پایمردی پایدارش می کنم باشد امام و رهبرم پور امیرالمومنین فرزانه فرزند حسین ، کوبنده ی مستکبرین فرمانده ی کل قوا ، پیر حماسه آفرین من پیروی از دولت با اقتدارش می کنم باید امام خویش را تا کربلا یاری کنم اندر کنار مرقد جدش حسین زاری کنم با او زیارت خوانم و اشک از بصر جاری کنم سیر و سفر با لشگر پر افتخارش می کنم از هستی خود در ره یاری حق بگذشته ام متن شهادت نامه را با شوق جان بنوشته ام تا بر سر امیال نفس و آرزوها هشته ام گر نخل دین شد تشنه با خون آبیارش می کنم... @mahman11
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: اسیران را زندانی کردند نه در زندانی با سقف و در بلکه در خرابه ای که دیوارهای نیم ریخته داشت و سقف بالای سرشان آسمان و فرش زیر پایشان زمین بود، روزها از گزند آفتاب در امان نبودند و شبها از سرمای استخوان سوز شام در اذیت بودند و هنوز بودند مردم زیادی که اسرا را نمی شناختند و برای نگاه کردن و تمسخر به خرابه می آمدند. یزید هم شب و روز جشن داشت و باده می نوشید. چندین شب بود که کاروان اهل بیت در خرابه زندانی بودند، نه حق گریه و ناله داشتند نه حق اعتراض، با هر حرفی تازیانه ها بالا میرفت. نیمه شب بود، صدای آهنگ و رقص و شادی از قصر یزید به گوش میرسید، رباب گوشهٔ خرابه نشسته بود و به یاد علی اصغر و حسینش اشک میریخت، سکینه دست مادر را در دست گرفت و گفت: گریه نکن مادر، دیشب در عالم خواب میدیدم که محملی از نور از آسمان پایین آمد و بانویی پهلو شکسته از آن پیاده شد و بر سر میزد و گریه می کرد، جلو رفتم و از او نامش را پرسیدم و متوجه شدم مادربزرگمان فاطمه زهراست، من از ظلم این ظالمان و کشته شدن عزیزانمان به او شکایت بردم و حضرت زهرا با گریه فرمودند:«دخترم! آرام باش، قلب مرا سوزاندی! نگاه کن دخترم!این پیراهن خون آلود پدرت حسین است و من تا روز قیامت هرگز آن را از خود جدا نمی کنم» سکینه اشک چشم مادرش را پاک می کند و می گوید: گریه نکن مادر! عمه زینب تازه رقیه را که بی تاب پدر بود خوابنده، اگر هق هقت بلند شود ممکن است رقیه بیدارشود و باز بی تابی کند رباب کمی آرام شد، انگار نام زهرا هم آرامش بخش است، ناگهان صدای رقیه که از خواب پریده بلند میشود.. انگار خواب پدر را دیده، مدام نام پدر را میگوید و گریه می کند، سربازان به خرابه هجوم می اورند باید این بچه را ساکت کنند که مبادا صدایش به گوش یزید برسد و عیشش را بهم بزند. سربازان با تازیانه فریاد میزنند: خاموشش کنید تا کتک نخورده اید، رباب و سکینه، زینب و کلثوم به سمت رقیه می روند، هر چه نوازش می کنند کارساز نیست،ناگهان باران تازیانه بر سرشان باریدن میگیرد. گریه رقیه بیشتر شده و با زبان کودکی فریاد می زند: هر چه می خواهید بزنید، فقط پدرم را به من برسانید.. صدا به گوش یزید میرسد، سربازی با طشتی سرپوشیده وارد خرابه می شود، چندین روز است رقیه غذای درستی نخورده، رقیه نگاهی به تشت می کند و رو به زینب می گوید: عمه جان! من غذا نمی خواهم، من پدرم حسین را می خواهم، نمی دانم چه می شود انگار رقیه بوی پدر را حس کرده، خود را جلو میکشد و پارچه را کناری میزند، بوی بهشت در خرابه می پیچد،رقیه سر پدر را دیده، با دستان کوچکش او را در آغوش می گیرد، بر دندان شکسته پدر بوسه میزند، موهای به خون آغشته شده پدر را نوازش می کرد و واگویه می کرد، رقیه هم شاعر شده بود،شعر می گفت و رباب و زینب گریه می کردند: به فدای رخ چون ماه و به خون نشسته ات، به فدای مرواریدهای شکسته ات، به فدای این چشمان مظلومت ، العی به فدای لبهای خشکیده ات، کجا بودی بابا آن زمان که خارمغیلان به پایم فرو رفت؟!چرا نیامدی آتش دامنم را خاموش کنی؟! چرا نیامدی تا نگذاری آن مرد مرا تازیانه نزند؟! بابا! آن مرد مرا زد، حتی عمه هم زد، آنها چادر و معجر ما را بردند، پدر رقیه ات اینک بدون چادر است، عمه جان هم مثل من است، کجا بودی آن زمان که از ناقه افتادم و با پای شتر لگد کوب شدم؟ کجا بودی که کودکان کوفه و شام مارا نشان میدادند و میخندیدند...کجا بودی بابا... رقیه می گفت و همه اشک میریختند، انگار اینجا مجلس روضه حسین بود و رقیه هم روضه خوان مجلس.. رقیه آنقدر گفت که خاموش شد، سرباز یزید سر را از دامن رقیه برداشت و به زینب اشاره کرد، کودک خواب رفته مواظب باشید دوباره بیدار نشود. رباب پیش رفت تا رقیه را در آغوش بگیرد، دستش به دختر خورد، رقیه به پشت افتاد، او راحت خوابیده بود، خوابی که دیگر بیداری نداشت، رباب از هوش رفت و زینب جلو آمد و ناگهان خرابهٔ شام کربلای دیگری شد.. ادامه دارد.. به قلم:ط_حسینی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# فیلم " سرلشکر رحیم صفوی در حال دریافت آخرین وضعیت نیروها حین انجام عملیات پیروز بیت المقدس - قرارگاه فتح اردیبهشت ۱۳۶۱ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی: (حسین پسر غلامحسین) (به یاد عارف شهید محمد حسین یوسف الهی) 🚩 حسین: تو این عملیات قراره پیروز بشیم قاسم جان ▫️قاسم سلیمانی: دیوانه شدی حسین؟ عملیاتهای قبلی که آسون بود و هیچ مشکلی نداشتیم، نتونستیم کاری کنیم. این یکی که اصلا حرفشم نزن. نکنه سرت خورده به جایی؟ 🚩 حسین : حسین پسر غلام حسین داره بهت میگه، این عملیاتو برده تصور کن .............. 📢 سلسله داستانهای صوتی / دفاع مقدس @mahman11
۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۱ -سالروز شهادت رزمنده بسیجی عبدالحسین نوروزی نژاد 🌱 متولد دزفول-۱۳۴۳ 🕊عروج:مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس آشنایی او با احکام شرعی و تکالیف دینی همزمان با دوران نوجوانی و آغاز سن بلوغش بود با شروع جنگ تحمیلی سریعا خود را به ستاد نیروهای ذخیره سپاه معرفی کرد،آموزشهای نظامی لازم را دید و عضو فعال بسیج شد در مرحله دوم عملیات آزادسازی خرمشهر در اردیبهشت ۶۱ هنگامیکه عراق برای بازپس‌گیری مواضع خود، پاتک را آغاز کرد، او که فرمانده دسته بود، مجبور شد براثر فشار بی امان دشمن و بنا به دستور فرماندهی، نیروهای خود را عقب بفرستد. بقیه ماجرا از زبان شهید محمد گل اکبر: آنروز که دشمن پاتک سنگینی کرد.دشمن با تانک بما هجوم آورد، دستور عقب‌نشینی صادر شد، من معاون دسته بودم. عبدالحسین گفت: تو نیروها را به عقب ببر! و خودش با آرپی‌جی مقابل دشمن ایستاد وگفت من شلیک می‌کنم تا شما فرصت عقب رفتن پیدا کنید. و اینگونه او در آخرین لحظات، خود را سپر جان همرزمانش نمود و در عنفوان جوانی بال در بال ملائک گشود🕊🕊 فرازهایی از وصیتنامه شهید: درمکتب ما،در اسلام عزیز ما سکوت خوار وننگین است،پس بپاخیزیم و برعلیه کفر و علیه باطل بجنگیم که خدا با ماست و وعده خدا راست و درست است . . . و اما ای بازماندگان عزیز، شما که رسالت خون شهیدان را برعهده دارید باید با کمال صداقت آنرا انجام دهید و از آن غافل نشوید.امام را الگو وسرمشق خودقرار دهید و از رهنمودهای او پیروی کنید که راه امام، راه اسلام و قرآن است به پرورش چهره های تازه و اسلامی همت گمارید و مسجد را که بقول امام سنگر است حفظ کنید و آنرا خالی نگذارید
📆 اردیبهشت1361- نبرد بیت‌المقدس (آزادسازی خرمشهر) 💠 شلمچه، دفع پاتک دشمن در مرحله دوم عملیات @mahman11
💠 شلمچه- منطقه عملیاتی بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) – اردیبهشت ماه 1361 🔹خاکریز اول- رزمندگان اسلام در درگیری مستقیم با دشمن بعثی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جزیره ام الرصاصِ عراق دیماه 1395 دقیقا سی سال بعد از عملیات کربلای 4 هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان با ما سخن میگویند و حدیث عشق میسرایند. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب از تاکتیکهای فتح خرمشهر میگویند 🗓 به‌مناسبت ۱۶ اردیبهشت؛ سالگرد آغاز مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس 🔸دوران دفاع مقدس و فرهنگ جهاد و شهادت به روایت رهبر انقلاب @mahman11
وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه‌ها خالی‌ هستن. باید تا هور می‌رفتم، زورم اومد. یه بسیجی اون اطراف بود. گفتم دستت درد نکنه؛ این آفتابه رو آب می‌کنی؟ رفت و اومد. آبش کثیف بود. گفتم برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب می‌کردی، تمیزتر بود! دوباره آفتابه رو برداشت و رفت. بعدها شناختمش. زین‌الدین بود؛ فرمانده لشکر!!! @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ -- سالروز ولادت نوجوان پنجاه ساله !!! 🎥 | سخنرانی زیبا و حماسی بسیجی همدانی، شهید حمید هاشمی، قبل از عملیات والفجر ۸ ⚪️ دزفول - پایگاه قهرمان، در جمع بسیجیان و فرماندهان سپاه - سال ۱۳۶۴ آمریکا کیست؟! شوروی کیست؟! ابرقدرت‌ها کیستند؟! 💠 ابرقدرت خداست! این است آرمان و شعار و اهداف ما! 🌴 خلاصه جهان بینی و ایدئولوژی توحیدی👆👆 🎤 در بیان رسای رزمنده بسیجی، پیش از شهادت، در عملیات والفجر هشت 🌿 دوران جنگ تحمیلی 👇👇ادامه پست
در باره شهید:👇 🌷شهید حمیدهاشمی داستان زندگی خود را اینگونه نقل میکند: «در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ درهمدان در خانواده ای کم بضاعت و در عین حال مستغنی از معنویت و روحانی زاده بدنیا آمدم. از زمان کودکی چیزی بیاد ندارم و چیز مهمی نیز از خانواده نشنیده ام. دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه باباطاهر پشت سر گذاردم سال چهارم ابتدایی بودم که پدرم را از دست دادم و از وجود این نعمت بزرگ محروم شدم ونتوانستم استفاده چندانی از ایشان ببرم. پدرم کسبه بازار و فردی مؤمن و همیشه بیاد خدا و معاد بود و در زندگی اش، بخود اجازه اینکه پا از گلیمش بیرون ببرد نداد از راه حلال کسب میکرد و راه حرام را بر خود بسته بود. با وجود اینکه با سختی امرار معاش می کرد و ناراحتی مزاجی نیز داشت، ولیكن به لقمه نان اندک خود عادت و قناعت کرد و به ما نیز حلال زندگی کردن را آموخت. ایشان عاشق ائمه اطهار(ع) بودند وهنگام وفات با اندک مالی که داشت، در حالی که آسوده خیال بود، ما را بخدا سپرد و دنیا را وداع کرد» حمید در نهمین بهار زندگی، پدرش را از دست داد، اما این واقعه نه تنها او را متزلزل نکرد، بلکه با فداکاری های مادر، محکم تر و با صلابت تر شد او دیگر کودک نبود، بلکه از همان لحظه بزرگ شد و مانند بزرگان می اندیشید. هرگز در دوران طفولیت حالات کودکانه ای از خود نشان نداد و اگر در جمع بچه ها قرار می گرفت، نقش رهبری آنها را عهده دار می شد. از همان اول، ابهت و نورانیتی در سیمایش بچشم می خورد از وقایع این دوران از زندگی او رویای حقّه ای است که تعبیر آن ده سال بعد، یعنی شهادت اوست.در همان زمانی که حمید پدرش را از دست داد شبی در خواب دید که پدرش به ملاقاتش آمده و به او می گوید: حمید جان!! ناراحت نباش، اولین کسی که از این خانواده بمن ملحق شود تو هستی! این خواب را حمید نیمه شب،برای مادرش نقل میکند و جز این دو کسی از آن خبر نداشت، تا اینکه در جریان شهادتش نقل قول شد و تعجب همگان را برانگیخت حمید همچنین در نقل خود از معلمی در دوران تحصیل ابتدایی اش یاد می کند که گویا در روحیه اش تاثیر داشته. شعر فرشته زندانی را برایش خوانده و میگوید که در همین دوران، مسائلی راجع به حکومت شاه را فهمیده بود حمید هاشمی که از استعداد سرشار خدادادی برخوردار بود، دوران تحصیل ابتدایی را بدون وقفه با موفقیت پشت سر گذاشت و به تحصیلات راهنمایی پرداخت. این برهه مصادف بود با بهار انقلاب اسلامی. دوران نوجوانی او مصادف بود با شکوفایی انقلاب و با اینکه سن کمی داشت، در تمام راهپیمایی ها و فعالیت های نهضت حضوری جدی داشت. آنطور که خودش می گوید در مدرسه با نوشتن مقاله های انقلابی و اسلامی و در محله نیز با شرکت در فعالیت های مسجد و کتابخانه، به ایفاء نقش پرداخته... پس از دوره راهنمایی، وارد دبیرستان شد. این زمان مصادف بود با فعالیت های شدید گروهک ها در کشور، بخصوص در مراکز آموزشی. حمید وجهه اصیل اسلامی داشت و با اسلام ناب از طریق خانواده آشنایی پیدا کرده بود. در مقابل هیچ یک از گروهک ها کوتاه نیامد، بلکه رویاروی آنها نیز ایستاد و به مقابله و مبارزه با آنها پرداخت در همه جا افشاگر توطئه گروهکها و فرصت طلبان بود. با پیوستن به انجمن اسلامی دبیرستان، صف مقابله با خطوط انحرافی را قوت بخشید و چون از استعدادی سرشار و روحیاتی ممتاز برخوردار بود، دیری نپایید که در انجمن اسلامی بصورت یک محور در آمد، طوری که دیگران گردش جمع شدند و همچون کانونی گرم و پر حرارت و پر جاذبه بود هر چقدر از عمر گرانبارش را پشت سر می گذاشت، مشعل وجودش فروزان تر می شد، طوری که سال های پایانی دبیرستان که مسئولیت انجمن دبیرستان را پذیرفته بود، کمتر به خانه می آمد و یکپارچه فعالیت شده بود و هیچ چیز جز حرکت ورزشی تلاش در راه انقلاب، در نظر او مفهوم نداشت. در سالهای آخر، با اینکه سنی نداشت، به یکی از مدارس استان همدان نیز میرفت و تدریس می کرد. او همواره در فکر جوانان و نوجوانان بود و به آنها می اندیشید. ☀️در تابستان پایانی عمرش احساس کرد که در محله منوچهری بچه ها در کوچه سرگردان می شوند و کانونی نیست که آنها را دور خود جمع کند. بنابراین سریع با وجود اینکه امکاناتی نداشت، چند چادر به صورت خیمه تهیه کرد و در زمین های خالی محله، بچه ها را جمع کرد و برای آنها کلاس و جلسات و اردو تشکیل داد بعد از اتمام تابستان، تصمیم گرفت به جبهه برود. در آنجا بجز کارهای رزمی به فعالیت های فرهنگی می پرداخت، از جمله سخنرانی در جمع رزمندگان که در آنزمان زبانزد بود. وی پس از چند ماه حضور پرشور در منطقه، در ادامه عملیات والفجر ۸ ( ) در بهمن ماه ۱۳۶۴ در طی رزم شجاعانه با کفار بعثی بفیض شهادت نایل آمد🕊🕊 این شهید عزیز تا ۱۰سال مفقودالجسد بود تا اینکه درخرداد ۷۴ پیکر مطهرش در منطقه شناسایی و موطن به بازگشت و در طی تشییع باشکوهی در گلزار شهدای باغ بهشت همدان بخاک سپرده شد
...و سلام بر او که می گفت: «شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» 🕊🕊🌘 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)