#قسمت_پنجاه_و_هشت
#مردی_در_آینه
نیم ساعت بیشتر بود که نشسته بودم و پشت سر هم توپ بیسبال رو پرت می کردم سمت دیوار ..🧱.⚾️ می خورد بهش و برمی گشت ... حوصله انجام دادن هیچ کاری رو نداشتم ...😶 قبل از اینکه آنجلا ترکم کنه ... وقتی سر کار نبودم یا اوقاتم با اون می گذشت ... یا برنامه می ریخت همه دور هم جمع می شدیم ...
اون روزها همیشه پیش خودم غر می زدم که چقدر این دورهمی ها اعصاب خورد کنه ... اما حالا این سکوت محض داشت از درون من رو می خورد ... 🤐
توپ رو پرت می کردم سمت دیوار ... و دوباره با همون ضرب برمی گشت سمتم ... و من غرق فکر بودم ... 🤔
به زنی فکر می کردم که بعد از سال ها زندگی و حتی زمانی که رهام کرده بود هنوز دوستش داشتم ... 💑اونقدر که بعد از گذشت یه سال هنوز نتونسته بودم حلقه ازواج مون رو از دستم در بیارم ...💍 واسه همین هم، همه مسخره ام می کردن ...
غرق فکر بودم و توی ذهنم خودم رو توی هیچ شغل دیگه ای جز اداره پلیس نمی تونستم تصور کنم ... بیشتر از ده سال از زمانی که از آکادمی فارغ التحصیل شده بودم می گذشت ... 🎓شور و شوق اوایل به نظرم می اومد ... با چه اشتیاقی روز فارغ التحصیلی یونیفرم پوشیده بودم و نشانم رو از دست رئیس پلیس گرفتم ...
غرق تمام این افکار و ورق زدن صفحات پر فراز و نشیب زندگیم ... صدای زنگ تلفن بلند شد ... از اداره بود ...📞
- خانواده کریس تادئو برای دریافت وسائل پسرشون اومدن ... برای ترخیص از بایگانی به امضا و اجازه شما احتیاج داریم کارآگاه ... 📝
- بدید اوبران امضا کنه ... ما با هم روی پرونده کار کردیم ...
- کارآگاه اوبران برای کاری از اداره خارج شدن ... اسم شما هم به عنوان مسئول پرونده درج شده ... اگه نمی تونید تشریف بیارید بگیم زمان دیگه ای برگردن؟ ...
چشم هام برق زد ...🤩 انگار از درون انرژی تازی ای وجودم رو پر کرد ... از اون همه بیکاری و علافی خسته شده بودم ... سریع از جا پریدم و آماده شدم ... هر چقدر هم کار توی اون اداره برام سخت و طاقت فرسا شده بود از اینکه بیکار بشینم ... و مجبور باشم به اون جلسات روان درمانی برم بهتر بود ...✅💡
حالا برای یه کاری داشتم برمی گشتم اونجا ... هر چقدرم کوتاه می تونستم یه چرخی توی محیط بزنم و شاید خودم رو توی یه کاری جا کنم ... اینطوری دیگه رئیس هم نمی تونست بهم گیر بده ... به خواست خودم که برنگشته بودم ...🙃
وارد ساختمون که شدم تو حتی دیدن چهره مجرم ها هم برام جذاب شده بود ... جذابیت و انرژی ای که چندان طول نکشید ... ☹️
از پله ها رفتم پایین و راهروی اصلی رو چرخیدم سمتِ ...
خنده روی لبم خشک شد ...😟 دنیل ساندرز همراه خانواده تادئو اومده بود ... 😨باورم نمی شد ... اون دیگه واسه چی اومده بود؟ ... تمام انرژی ای رو که برای برگشت داشتم به یکباره از دست دادم ... حتی دیدن چهره اش آزارم می داد ... 😰
خیلی جدی ادامه راهرو رو طی کردم و رفتم سمت شون ... اون دورتر از بخش اسناد و بایگانی ایستاده بود و زودتر از بقیه من رو دید ... با لبخند وسیعی اومد سمتم ... سلام کرد و دستش رو بلند کرد ...😆
چند لحظه بهش نگاه کردم ... در جواب سلامش سری تکان دادم و بدون توجه خاصی از کنارش رد شدم ... این بار دوم بود که دستش رو هوا می موند ...
#ادامه_دارد
#شهید_سید_طه_ایمانی
#قسمت_پنجاه_و_نه
#مردی_در_آینه
جا خورده بود اما نه اونقدر که انتظارش رو داشتم ... دستش رو جمع کرد و با حالتی گرفته و جدی پشت سرم راه افتاد ...😒
آقای تادئو و همسرش با دیدن من به سرعت اومدن سمتم ... حالت شون به حدی گرم و با محبت بود که از این حس، وجود خالی من پر می شد ... 😊😍
- کارآگاه ما واقعا متاسفیم ... نمی خواستیم مزاحم شما بشیم اما گفتن برای اینکه بتونیم وسائل کریس رو بگیریم به امضای شما نیاز داریم ... 📝
لبخند زدم و رفتم سمت افسر بخش اسناد و فرم ترخیص رو ازش گرفتم ...📑
- زحمتی نیست ... بیکار بودم ... به هر حال کمک به شما بهتر از بیکار گشتنه ... 😉
همین طور که قلم رو از روی میز برمی داشتم نیم نگاهی هم به ساندرز انداختم ...🤭 ساکت گوشه راهرو ایستاده بود ... آقای تادئو متوجه نگاهم شد ... 😲
- یه امانتی پیش کریس داشتن ... نمی دونستیم لازمه ایشون هم درخواست ترخیص اموال رو پر کنن یا همین که ما پر کنیم همه وسائل رو می تونیم بگیریم ...
نگاهم برگشت روی برگه ها ... پس دلیلش برای اومدن و خراب کردن بقیه روزم این بود ... 😏
- نیازی به حضورش نبود ... درخواست شما کفایت می کرد ... با همون یه درخواست می تونیم تمام وسائل رو آزاد کنیم ... البته چیزهایی که به عنوان مدرک پرونده ضبط شده غیرقابل بازگشته و باید بمونه ...
فرم رو امضا کردم و دادم دست افسر بایگانی ...
فضای سنگینی بین ما حاکم شده بود ... جوی که حس حال من از دیدن ساندرز درست کرده بود ... خودشم دیگه کامل فهمیده بود من اصلا ازش خوشم نمیاد ... و فکر کنم آقای تادئو هم این رو متوجه شده بود ... یه گوشه ایستاده بود و به ما نزدیک نمی شد ... و هر چند لحظه یک بار نگاهش رو از روی یکی از ما می گرفت و به دیگری نگاه می کرد ...
بالاخره تموم شد و افسر با پاکت وسائل کریس اومد ... همه چیزش رو جزء به جزء لیست کردیم ... و آخرین امضاها انجام شد ... اونها با خوشحالی دردناکی وسائل رو تحویل گرفتن ... 🙂💔
ساندرز هنوز با فاصله ایستاده بود و به ما نزدیک نمی شد ...
آقای تادئو از بین اونها یه دفتر چرمی رو در آورد ... ساندرز با دیدن اون چند قدمی به ما نزدیک شد ... زیر چشمی نگاهی به من کرد و جلو اومد ... 🚶♂
دفتر رو که گرفت دیگه وقت رو تلف نکرد ... بدون اینکه بیشتر از این صبر کنه از همه خداحافظی کرد و اونجا رو ترک کرد ...
چند دقیقه بعد خانواده تادئو هم رفتن ... منم حرکت کردم ... اما نه سمت آسانسور تا برم بالا پیش بقیه ... رفتم سمت سالن ورودی تا از اداره خارج بشم ... در حالی که به قوی ترین شکل ممکن حالم گرفته بود ... و هیچ چیز نمی تونست اون حال رو بدتر کنه ... جز دیدن دوباره خودش توی سالن ... 🤢
منتظر من یه گوشه ایستاده بود ... سرش پایین بود و داشت نوشته های دفترش رو می خوند ... اومدم بی سر و صدا ازش فاصله بگیرم از در دیگه سالن خارج بشم ... که ناگهان چشمش به من افتاد ...👀
- کارآگاه مندیپ ...!
________________
#ادامه_دارد
#شهید_سید_طه_ایمانی
امربه معروف ونهی ازمنکر.pdf
17.61M
انسان مصلح .فایل رنگی بصورت یکجا و فشرده جهت انتشار در فضای مجازی
1743789825_-210037.pdf
1.04M
انسان مصلح. فایل سیاه و سفید بصورت یکجا و فشرده جهت پرینت
#حکمتانہ
امام علے(؏) :عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الاِسْتِغْفَارُ :
ڍࢪݜگفٺم از آن كه نۆمید اسٺ و آمڕزش خواستن تواند🌱
✨@sayedebrahim 🍃
*السلام علیک یا ابا عبدالله*
۴۰روز اشک...
۴۰روز ناله و شیون...
۴۰روز مردن و زنده شدن...
روحمان پر می کشد برای حرمت؛ اما شرایطی که بر ما تحمیل شده است اعماق وجودمان را می سوزاند...
برای تسکین نهادمان قراری بگذاریم تا از دور به آقایمان عرض ادب و احترام کنیم.
*وعدهی ما پنجشنبه ساعت ۱۰ صبح بر پشت بام و ایوان های منازلمان.*
قرائت زیارت اربعین همنوا با رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) در سراسر کشور
*با این پویش همراه شوید...*
#به_تو_از_دور_سلام
رفقای همراه سلام🍃
یکی از ادمینامون نائب الزیاره همگی مشهد مشرف شدن😢
خانم های عزیز میتونید باهاشون ارتباط تصویری بگیرید و حرف دلتون رو به امام رئوف بگید 🌹
خانم ها تشریف بیارین آیدیشون :
@CiefKomeyl
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جامونده ...
🔸(پيشنهاد مى كنم توو خلوت تون ببينيد)
#Arbaeen2020
☑️ @Masaf
هنگامےڪهیزیدبااشعـاری کـفرآمیز،
اندیشهـ هاۍباطل خـود را آشکارساخت وهمگاݩ فهمیدند که مبـ⚔ـارزه امام #حسینعلیهالسّلام در برابر یزیـد،
مصافجبهه °حقوباطل° بوده است،آن بزرگپرچمدارنهضتعاشورا،
#حضرتزینبسلاماللهعلیها
با کمالشهامتبهپاخاستوخطبه معروف خود را درمجلسیزیدایراد فرمود.
بخشی از
#خطبـه_حضرت_زینبسلاماللهعلیها
#شـام 🌪
………………………………
@ayatollahshojae
'''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''
کتابصوتیقراربیقرار11.mp3
3.89M
📚کتاب صوتی #قراربیقرار🎧
✨بچه های لوای امام حسین ✨
فصل شانزدهم #قسمت_چهل_و_سوم
از زبان آقای مسعود نعمتی دوست و همرزم شهید 🕊
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@sayedebrahim
🤲خدایا!توبهٔ مرا قبول کن در اینوقت سحر،مرا دوست بدار و به نزدخود ببر🙏
سلام🖐️ یه خبر خوب واستون دارم😍 بیاین به یه کانال شهدایی🤩 اینجا با شهدا زندگی کنید👌اگه نیاین از دستتون میره ها ‼️‼️
✅پس سریع بزنید رو لینک زیر و بیاید تو کانال، 🙏یه دیقه پستامونو ببینید اگر خوشتون نیومد میتونین نیاین💗
💢ما منتظر حضور گرم شهدا تو این کانال هستیم♥️
✋تا دیدار بعد کانال 💫سردار شهید آقا مصطفی کلهری💫
🌹|.🍂@mostafa_kalhori🛑
⭕✋سلام رفیق یه دیقه وایسا بخون بعد برو:
🔱ببین رفیق یه کانالی داریم به اسم سردار شهید آقا مصطفی کلهری(از سردارای غیور دفاع مقدس) 👌 پر از پست مخصوص شهدا😍😍😍 یعنی یه سره توش ✅عکس و✅ فیلم از شهدا میزاریم با کلی ♥️دلنوشته، تازه چالشهای شهدایی مونم به راهه🤩🤩 اگه نیای از دستت میره ها‼️‼️ بیا یه دیقه وقت بزار😉 یه نگاهی کن اگه خوشت نیومد نیا🙂
🌈ولی خدایی، بیا یکمم از وقتتو که میزاری تو فضای مجازی، یه ذرشو جدا کن برا این کانال شهدایی که انشاالله زندگیتو شهدایی بکنی، دمت گرم💞
یه بسم الله... 💪بگو و بزن رو لینک و بیا تو یه دنیای دیگه🌍✌️
🌹|.🌷@mostafa_kalhori🛑
🔥🔥اینجا مطالب داغ و دوست داشتنیه😉
💥یه جرقه کافیه تا زندگیتو از این رو به اون رو بکنه💫
💢پس یه لطفی کن بیا🙏🙏وگرنه از دستت میره ☺️☺️
👏👏عجب کانالیه من رفتم😋
🖐️دیدار بعدی ما کانال شهید💖آقا مصطفی کلهری💖
😉یاعلی التماس دعا ✋