🌙رمضان ،عید اولیاء خدا.....😊😌
🔻اساساً مهمانی برای افرادی است که مزه ی حضور در این مهمانی را درک میکنتد و مابقی مردم ،در حاشیه ی این مهمانی اند.اصل ضیافت برای آن است که اینها به نیازشان پاسخ گفته شود و بعد از کناره های این سفره پر برکت است که اهل عالمی بهره می برند.
🔻مضاعف شدن پاداش اعمال در رمضان،در اصل برای پر کردن ظرفیتهای معنوی بی پایان این گونه آدم های نورانی و بزرگ است. گویا نازک دلی ایشان باعث سهولت هر چه بیشتر استجابت دعاها در رمضان شده است و بالهای ایشان چون گستردهتر از فضای تنگ دنیاست و پرواز و اوج گرفتن در وضعیت عادی برایشان به سهولت امکان پذیر نیست، درهای آسمان در این ماه برایشان گشوده می شود و به همین دلیل رمضان عید اولیای خدا نام گرفته است.
🔻 مهمانان خاص پروردگار از روز اول، ماه را با شوق مضاعفی آغاز میکنند و با شور و شوق برتری وارد شهر میشوند. با تمام شهر آشنایی کامل دارند؛ می دانند باید به کدام کوچه ها سر بزنند و در کدام خانه ها قرار بگیرند. آنها برای کنجکاوی سرک نمی کشند، و ذوق و شوق شان از باب جدید و جالب بودن صحنه ها و تصاویر شهر خدا نیست. بال می گشایند و گویا می خواهند تمام شهر را در آغوش بکشند ،و روی ماه اورا ببوسند. هر چند به چهره هایشان که نگاه می کنی، طعم غم غروب آخرین روز رمضان را می توانی در مزه ی اشک شوق شان ببینی:
🔻 السلام علیک من مطلوب قبل وقته، و محزون علیه قبل فوته "؛سلام بر تو ای ماهی که قبل از آمدنش دلها او را طلب میکنند و قبل از تمام شدنش در او محزون می شوند.》
🔻 آنان به سبب ایام باقی مانده از ماه، از رفتنی بودن رمضان غافل نمی شوند. از همان روز اول، مانند کسی می مانند که در آخرین لحظات ماه تنها به خدا امید دارد که از شهر خدا بی بهره نماند .و از همین اول به خدای روز آخر امید دارند و به توانایی خود برای عبادت و مهارت خود در طاعت نمی نازند....!!
#شهر_خدا ❣
🌼🌟🌼🌟🌼🌟🌼🌟
@sayedebrahim
🌙آیه گرافی 🌙
❄️و افوض امری الی الله ❄️
(غافر ۴۴)
کارم را واگذار کردم به خدا......
خدایا سپردمش به خودت ،
توی این شب نامه اعمالم رو پاک کن تا از اول بنویسم،،🖊
با اون پاکن جادویی که داری جوری دفتر دلمو پاک کن که هیچ رد سیاهی باقی نمونه 🗒
میخوام از اول شروع کنم.......1️⃣
@sayedebrahim
1_26112851.mp3
1.22M
🎙صوت دعای عهد
#دعای_عهد
👆👆👆
💠 باصدای ملکوتی استاد فرهمند
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
علاقه به امام زمان ارواحنا له الفداء بدون مرز است:
اين علاقه بدون مرز، از کجاي دعاي عهد فهميده ميشود؟
اين جمله كه ميگويد: «فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا» در مشرقها و مغربها، «وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا» زمينهاي هموار و کوهستاني، «وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا» دريا و خشکي،
ببينيد اين دعا چقدر سازنده است. چه اصراري داريم که بگوييم من چه هستم و من چه هستم؟ همه، دريا و خشکي. سطحي و کوهستاني، مشرق و مغرب، علاقه بدون مرز. خيلي قشنگ است.
🔸️حجتالاسلام والمسلمين محسن قرائتي
🔸@sayedebrahim
لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد😢
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین😇
سلام ای سرور خوبان عالم ✋🏼
♥️ @sayedebrahim ♥️
شهيد صدرزاده به روايت غلامرضا صابري پدر شهيد مهدي صابری🕊
سيدابراهيم مانند پسرم بود😊
مهدي و سيدابراهيم با هم بسيار صميمي 👬بودند، به قدري كه يكديگر را داداش صدا ميكردند و بسيار با هم در ارتباط بودند. نوع رفاقت و جنس دوستيشان خيلي معنوي و زيبا بود. من گاهي كه از چرايي اين همه ارتباط سؤال ميكردم🤔، پسرم مهدي ميگفت پدر جان سيدابراهيم فرمانده گردان عمار لشكر فاطميون است و من هم زير دستش. مهدي آن زمان فرماندهي يكي از گروهانها را بر عهده داشت
بعد از شهادت مهدي، رفتوآمدهاي سيدابراهيم به خانه ما بيشتر شد. ايشان من را پدر و همسرم را مادر خطاب ميكرد. من هم مانند مهدي وابسته منش و رفتار سيدابراهيم شده بودم و تعلق خاطر خاصي به سيد داشتم 😇و به داشتن فرزند ديگري چون سيدابراهيم افتخار ميكردم. او مانند پسرم مهدي بود كه توانست مدتها جاي خالي او را برايم پر كند.
آنچه در خصوصيات اخلاقي سيدابراهيم بيش از هر چيزي نمايان بود، تبعيت محض از ولايت فقيه بود. ايمان و تقواي سيدابراهيم مثالزدني بود. شهيد مهدي يك هيئت به نام هيئت علياكبر داشت كه سيدابراهيم ميآمد و در آنجا براي جوانان صحبت🎤 ميكرد. سيد خطاب به جوانان ميگفت اگر بخواهيم به جايي برسيم بايد كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا را در جامعه محقق كنيم.☝️ بايد از ولايت تبعيت كنيم زيرا در اين صورت است كه به پيروزي خواهيم رسيد.
#خاطرات_شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
💗🌼💗🌼💗🌼💗🌼
@sayedebrahim
🌼♥️🌼♥️🌼♥️🌼♥️
کتاب دلم پرواز میخواهد هدیه ای است به ارواح پرفتوح شهدای جامعه پزشکی و پرستاری👩⚕️👨⚕️ انقلاب اسلامی، به ویژه شهید محمد حسن قاسمی اولین شهید امدادگر مدافع حرم🕊
روحیه انقلابی ،شهادت طلبی و فرهنگ پاسداری آن شهید، نمونه ای بارز از سخنان سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی است که در وصف رزمندگان اسلام گفت:《ما در رکاب امام حسین علیه السلام، جنگیدیم. ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم!》
🔹️قسمتی از کتاب به قلم🖋 شهید مدافع حرم #محمد_حسن_قاسمی
👈امروز بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۵، سه روز است که بیمارستان میدانی عامر را تحویل گرفته ام.
مشکلات زیاد است اما من، تقریباً مشکلی ندارم🙂 چون برایم اهمیتی ندارد که روی خاک بخوابم یا روی تشک ابری. حتی اهمیتی ندارد که بخوابم یا نخوابم...😴
شاید دلیل اینکه معمولاً مسئول راه اندازی بیمارستان های میدانی هستم، همین است.
برای ذائقه من جای راحت مناسب نیست.
چند وقتی است فکر می کنم ای کاش تیر نخورم، ای کاش صدمه ای به من وارد نشود .
نه برای اینکه از جانم ترس دارم یا...،نه، برای اینکه دشمنی که مرا میکشد، خوشحال خواهد شد.😓
دوست دارم شهید شوم😇 ولی نه با گلوله، دوست دارم اینقدر در راه اسلام زحمت بکشم که بمیرم.
#نذر_کتاب📖📚
♥️🌼♥️🌼♥️🌼♥️🌼
@sayedebrahim
🌱دعای هفتم صحیفه سجادیه:
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، ویَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.🌿
🌱ترجمه دعای هفتم صحیفه سجادیه :
✨ای آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده میشود، وای آن که سختیِ دشواریها با تو آسان میگردد، وای آن که راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست. سختیها به قدرت تو به نرمی گرایند و به لطف تو اسباب کارها فراهم آیند. فرمانِ الاهی به نیروی تو به انجام رسد، و چیزها، به ارادهی تو موجود شوند. و خواستِ تو را، بی آن که بگویی، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نیست، بی آن که بگویی، رو بگردانند. تویی آن که در کارهای مهم بخوانندش، و در ناگواریها بدو پناه برند. هیچ بلایی از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگردانی، و هیچ اندوهی بر طرف نشود مگر تو آن را از دل برانی.ای پروردگار من، اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینیاش مرا به زانو درآورده است، و به دردی گرفتار آمدهام که با آن مدارا نتوانم کرد. این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آوردهای و به سوی من روان کردهای. آنچه تو بر من وارد آوردهای، هیچ کس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوی من روان کردهای، هیچ کس برنگرداند. دری را که تو بسته باشی. کَس نگشاید، و دری را که تو گشوده باشی، کَس نتواند بست. آن کار را که تو دشوار کنی، هیچ کس آسان نکند، و آن کس را که تو خوار گردانی، کسی مدد نرساند. پس بر محمد و خاندانش درود فرست.ای پروردگار من، به احسانِ خویش دَرِ آسایش به روی من بگشا، و به نیروی خود، سختیِ اندوهم را درهم شکن، و در آنچه زبان شکایت بدان گشودهام، به نیکی بنگر، و مرا در آنچه از تو خواستهام، شیرینیِ استجابت بچشان، و از پیشِ خود، رحمت و گشایشی دلخواه به من ده، و راه بیرون شدن از این گرفتاری را پیش پایم نِه؛ و مرا به سبب گرفتاری، از انجام دادنِ واجبات و پیروی آیین خود بازمدار.ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بیطاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایستهی آن نباشم،ای صاحب عرش بزرگ.🌿
#پویش_دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#توصیه_مقام_معظم_رهبری
@sssshahed313🖋
#داستان_ادامه_دار_نسل_سوخته 🔻
#قسمت_صد_و_نهم
👈 این داستان ⬅️بی عرضه؟ ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎الهام روحیه لطیف و شکننده ای داشت ... فوق العاده احساساتی ... زود می ترسید ... و گریه اش می گرفت ...
چند لحظه همون طوری آروم نگاهش کردم ...
ـ به داداش نمیگی چی شده؟ ...
- مامان قول گرفت بهت نگم ... گفت تو کنکور داری ...
یه دست کشیدم روی سرش ...
ـ اشکال نداره ... مامان کجاست؟ ... از خودش می پرسم ...
ـ داره توی پذیرایی با عمه سهیلا تلفنی حرف میزنه ... حالش هم خوب نبود ... به من گفت برو تو اتاقت ...
رفتم سمت پذیرایی ... چهره اش بهم ریخته بود ... و در حالی که دست هاش می لرزید ... اونها رو مدام می آورد بالا توی صورتش ...
ـ شما اصلا گوش می کنی من چی میگم؟ ... اگر الان خودت جای من بودی هم ... همین حرف ها رو می زدی؟ ... من، حمید رو دوست داشتم که باهاش ازدواج کردم ... اما اگه تا الان سکوت کردم و حتی به برادرهام چیزی نگفتم ... فقط به خاطر بچه هام بوده ... حالا هم مشکلی نیست اما باید صبر کنه ... الان مهران ...
و چشمش افتاد بهم ... جمله اش نیمه کاره توی دهنش موند ... صدای عمه سهیلا ... گنگ و مبهم از پای تلفن شنیده می شد ...
چند لحظه همون طور ... تلفن به دست، خشکش زد ... و بعد خیلی محکم ... با حالتی که هرگز توی صورتش ندیده بودم بهم نگاه کرد ...
ـ برو توی اتاقت ... این حرف ها مال تو نیست ...
نمی تونستم از جام حرکت کنم ... نمی تونستم برم ... من تنها کسی بودم که از چیزی خبر نداشتم ... بی معطلی رفتم سمتش و محکم تلفن رو از توی دستش کشیدم ...
ـ چی کار می کنی مهران؟ ... این حرف ها مال تو نیست ... تلفن رو بده ...
و با عصبانیت دستش رو جلو آورد و سعی کرد تلفن رو از دستم بیرون بکشه ... اما زور من ... دیگه زور یه بچه نبود ...
عمه سهیلا هنوز داشت پای تلفن حرف می زد ...
ـ این چیزها رو هم بی خود گردن حمید ننداز ... زن اگه زن باشه ... شوهرش رو جمع می کنه نره سراغ یکی دیگه ... بی عرضگی خودت رو به پای داداش من نبند ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ادامـــــــــہ_دارد....
🌹 @seyedebrahim 🌹
#داستان_ادامه_دار_نسل_سوخته 🔻
#قسمت_صد_و_ده
👈 این داستان⬅️ اولاد نااهل
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بدون اینکه نفس بکشه بی وقفه حرف می زد ... و مادرم هم از این طرف تلاش می کرد تلفن رو از دستم بگیره ...
ـ بهت گفتم تلفن رو بده ...
این بار اینقدر بلند گفت که عمه هم شنید ... ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود ... یه قدم رفتم عقب ...
ـ خوب ... می گفتید عمه جان ... چی شد ادامه حرف تون؟... دیگه حرف و سفارش دیگه ای ندارید؟ ...
حسابی جا خورده بود ...
- مرد اگه مرد باشه چی؟ ... اون باید چطوری باشه؟ ... به مادر من که می رسید از این حرف ها می زنید ... به شوهر خودتون که می رسید ... سر یه موضوع کوچیک ... دو تا برادرهاتون ریختن سرش زدنش ...
- این حرف ها به تو نیومده ... مادرت بهت ادب یاد نداده توی کار بزرگ ترها دخالت نکنی؟ ...
- اتفاقا یادم داده ... فقط مشکل از میزان لیاقت شماست ... شما لیاقت عروس نجیب و با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید ... مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید که می گفت ... الهی بمیرم از شر اولاد نا اهلم راحت بشم ... راستی ... زن دوم برادرتون رو دیدید؟ ... اگه ندیدید پیشنهاد می کنم حتما ببینید ... اساسی بهم میاید ...
این رو گفتم و تلفن رو قطع کردم ... مادرم هنوز توی شوک بود ... رفتم توی حال، تلفن رو بزارم سر جاش ... دنبالم اومد...
ـ کی بهت گفت؟ ... پدرت؟ ...
ـ خودم دیدم شون ... توی خیابون با هم بودن ... با بچه هاشون ...
چشم هاش بیشتر گر گرفت ...
ـ بچه هاش؟ ... از اون زن، بچه هم داره؟ ... چند سال شونه؟...
فکر می کردم از همه چیز خبر داشته باشه ... اما نداشت ... هر چند دیر یا زود باید می فهمید ... ولی نه اینطوری و با این شوک ... بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم حالش بدتر شد ... اون شب ... با چشم های خودم ... خورد شدن مادرم رو دیدم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ادامـــــــــہ_دارد....
🌹 @seyedebrahim 🌹