#خندوانه_شهدایی
دعاي وقت خواب😴
تازه چشممان گرم شده بود كه يكي از بچهها، از آن بچههايي كه اصلاً اين حرفها بهش نميآيد، پتو را از روي صورتمان كنار زد و گفت: بلند شيد، بلند شيد، ميخوايم دسته جمعي دعاي وقت خواب بخوانيم.😳
هرچي گفتيم: بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار براي يك شب ديگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصلهاش را نداريم.🤫
اصرار ميكرد كه: فقط يك دقيقه، فقط يك دقيقه. همه به هر ترتيبي بود، يكييكي بلند شدند و نشستند😐
شايد فكر ميكردند حالا ميخواهد سورهي واقعهاي، تلفيقي و آدابي كه معمول بود بخواند و به جا بياورد، كه با يك قيافهي عابدانهاي شروع كرد بسم الله الرحمن الرحیم همه تكرار كردند🧐 بسم الله الرحمن الرحيم... و با ترديد منتظر بقيهي عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه كرد: «همه با هم ميخوابيم»
بعد پتوراكشيدسرش😅.
😂
بچهها هم كه حسابي كفري شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با يك جشن پتو حسابي از خجالتش در آمدند.
@sayedebrahim
#خندوانه_شهدایی
من بعد خودت با صدای خوش تحریرت اذان بگو😳
یکی از خصوصیتهای بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود، همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم میگفت.🤩
ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام میدادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر میکردیم نمیتوانستیم روزه بگیریم اما او روزه میگرفت و برای سحری بیدار می شد🤗
یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم،
توی مقر قدم میزد و لابه لای هر بند از اذانش فریاد میزد و میگفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است.😍
ما هم از آن به بعد سر به سرش میگذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) میگفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو!😂
🌸 @sayedebrahim 🌸
#خندوانه_شهدایی
پا خروسی:
با آن سیبیل چخماقی، خط ریش پت و پهن که تا گونه اش پایین آمده بود و چشم های میشی، زیر ابروان سیاه کمانی و لهجه غلیظ تهرانی اش می شد به راحتی او را از بقیه بچه ها تشخیص داد.😧
تسبیح دانه درشت کهربایی رنگی داشت که دانه هایش را چرق چرق صدا می داد
اوایل که سر از گردان مان درآورد همه ازش واهمه داشتند. هنوز چند سال از انقلاب نگذشته بود و ما داش مشدیهای قداره کش را به یاد داشتیم که چطور چند محله را به هم می زدند و نفس کش می طلبیدند و نفس داری پیدا نمی شد. 😐
اسمش «ولی» بود. عشق داشت که ما داش ولی صدایش بزنیم. خدایی اش لحظه ای از پا نمی شست. وقت و بی وقت چادر را جارو می زد، دور از چشم دیگران ظرف ها را می شست و صدای دیگران را در می آورد که نوبت ماست و شما چرا؟🤗
یک تیربار خوش دست هم داشت که اسمش را گذاشته بود: بلبل داش ولی! اما تنها نقطه ضعفش که دادِ فرماندهان را در می آورد فقط و فقط پا مرغی نرفتنش بود.😳 مانده بودیم که چرا از زیر این یکی کار در می رود. تو ورزش و دویدن و کوه پیمایی با تجهیزات از همه جلو می زد. مثل قرقی هوا را می شکافت و چون تندبادی می دوید. تو عملیات قبلی دست خالی با یک سر نیزه دخل ده، دوازده عراشهدارا درآورده بود و سالم و قبراق برگشته بود پیش ما.👌👏🏻 تیربارش را هم پس از اینکه یک عراقی گردن کلفت را از قیافه انداخته و اوراق کرده بود از چنگش درآورده و اسمش را با سرنیزه روی قنداق تیربار کنده بود. با یک قلب که از وسطش تیر پرداری رد شده بود و خون چکه چکه که شده بود: داش ولی
آخر سر فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پا مرغی برویم و طبق معمول داش ولی شانه خالی می کرد، گفت:«برادر ولی، شما که ماشاءالله بزنم به تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب می گذارید. پس چرا پامرغی نمی روید؟» داش ولی اول طفره رفت اما وقتی فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: «راسیاتش واسه ما افت داره جناب
فرمانده با تعجب گفت..یعنی چی؟
- آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟بگو پاخروسی برو، تا کربلاش هم میرم😅
زدیم زیر خنده. تازه شصت مان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده خنده خنده گفت: پس لطفا پاخروسی بروید.. داش ولی قبراق و خندان نشست و گفت: صفاتو عشق است و تخته گاز همه را پشت سر گذاشت
😁
@sayedebrahim
♥️🍃
🍃
.
| #خندوانه_شهدایی|
.
.
ترڪش خمپاره پیشونیش رو چاڪ
داده بود.روے زمین افتاده و زمزمہ
مےکرد. دوربین رو برداشتم و رفتمـ
بالا سرش.داشتآخرین نفساشو مےزد
ازش پرسیدم:
.
+:این لحظات آخر
چہ حرفے براے مردم دارے؟🙁
.
بالبخندگفت:
_:از مردم ڪشورممےخوام وقتے براے
خط ڪمپوتــ مے فرستند عڪس روے
ڪمپوت ها رو جدا نڪنند.😅
.
+:دارهضبطمیشہبرادر
یڪحرفبهترے بگو.😶🎥
.
با همون طنازے گفت:
_:آخہ نمیدونے !!
سہ بار بهمـ رب گوجہ افتاده.😂
.
.
.
| #شهداییمـ | #بخندبسیجے ]
| #اخراجےها | #حرفآخر ]
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🦋🕸
#صڵۆاٹبفږښبسێـجے💜☂
•🌤
•🕸
•🍄
@seyedebrahim
#خندوانه_شهدایی
#حضرت_آقا
رانندگی مقام معظم رهبری😍!!!!
محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد؛میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید...
توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره بگذارید کمی هم من رانندگی کنم.
من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت ماشین نشستند و شروع به رانندگی کردند.
میگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود و تا آقا رو دید هل شد.😃
زنگ زد مرکزشون گفت:
قربان یه شخصیت اومده اینجا...
از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟ !!
گفت نمیدونم کیه اما خیلی آدم مهمی هست خیلیییی
گفتن:چه شخصیت مهمی هست که نمیدونی کیه؟؟؟
سرباز گفت:نمیدونم؛ولی گویا که آدم خیلی مهمیه که حضرت آقا رانندشه!!😂😂😂
این لطیفه رو حضرت آقا توجمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.
"برگرفته از خاطرات مقام معظم رهبرى مجله لثارات الحسین علیه السلام"
علمدار انقـلاب❤️
🌱 @seyedebrahim
#خندوانه_شهدایی
بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا می دادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوییم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد.
یکی میگفت:سلام برحسین(ع)، لعنت بر یزید
دیگری می گفت:سلام برحسین (ع)، لعنت بر صدام
اما از همه با مزه تر عبارتسلام بر حسین(ع) لگد بر یزید بود که برای همه بسیار جالب بود.
#لبخند بزن بسیجی
@seyedebrahim
#خندوانه_شهدایی
سال61 پادگان21 حضرت همزه، آقای فخر الدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.😊
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند:من بند کفش شما بسیجیان هستم.😱
یکی از برادران که نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشده بودازآن ته مجلس با صدای بلندو رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت؛😂 جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن ایشان را تایید کردند!🤣
@seyedebrahim
#خندوانه_شهدایی
سر به سر عراقی ها😱
هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم. گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: صفر من واحد. اسمعونی اجب بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد: الموت لصدام😁
تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت. از رو نرفتم و گفتم: بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم. به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم:انت جیش الخمینی
😆
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت: الموت بر تو و همه اقوامت
همین که دیدم هوا پس است، عقب نشینی کرده، گفتم: بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم. ولی او عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت:مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها..." دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم.😅
@sayedebrahim
زمان:
حجم:
859.6K
#خندوانه_شهدایی
حاج آقا انجوی نژاد خاطره خنده دار 😂😂😂😂
خاطره ای از شهید جلیل گندمکار
@seyedebrahim
😅😅😅😅😅😅
#خندوانه_شهدایی
بدبخت ها اینقدر نماز شب نخوانید😳
جدی جدی مانع نماز شب و شب زنده داری بچه ها می شد. تا جایی که می توانست سعی می کرد نگذارد کسی نماز شب بخواند😱
گاهی آفتابه آبهایی که آنها از سر شب پر می کردند و پشت سنگرمخفی میکر دند خالی می کرد؛ اگر قبل از اذان صبح بیدار می شد ⛅️پتو را از روی بچه ها که در حال نماز بودند می کشی
اگر به نگهبان سپرده بودند که صدایشان کند و می خواست به قولش وفا کند، نمی گذاشت و خلاصه هر کاری از دستش می آمد کوتاهی نمی کرد😞
با این وصف یک وقت بلند می شد می دید ای دل غافل! 😣حسینیه پر است از نماز شب خوانها.📿 آن وقت بود که خیلی محکم می ایستاد و داد و بیداد می کرد😩
ای بدبخت ها! چقدر بگویم نماز شب نخوانید
اسلام والله به شما احتیاج دارد. فردا اگر شهید بشوید کی می خواهد اسلحه هایتان را از روی زمین بردارد؟☹️
چرا بیخودی خودتان را به کشتن می دهید؟
بچه ها هم بی اختیار لبخندی بر لبانشان می نشست و صفای محفل می شد😁
منبع :برنامه خندوانه با شهدا😃
❄️ @sayedebrahim❄️
#خندوانه_شهدایی😄
#حضرت_عباس
🔸اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے بچه ها مجبور بودند در حضور افسران👮عراقے مصاحبه کنند...
▪️میکروفون🎤را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها افسر 👮عراقے پرسید:
پسر جان اسمت چیه؟
▫️عباس
▪️اسم پدرت چیه:
▫️مش عباس
▪️اهل کجایے:
▫️بندر عباس
▪️کجا اسیر شدے:
▫️دشت عباس
▪️افسر👮 عراقے که فهمید پسر او را دست انداخته با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد: دروغ میگے😡
▫️اسیر جوان در حالے که خنده اش گرفته بود گفت: نه به حضرت عباس😊 😄
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
عــۺاقﭐلشـــهــادتـــ❥
@seyedebrahim
💞 هَشتَک های کانال "سَیِد اِبراهیم" 💞
🌹🌹____________♡___________🌹🌹
درباره سید ابراهیم: #معرفی_شهید👮♂
سلام بر شهیدان: #زیارت_نامه📖
خاطرات شهید: #خاطرات_شهید✍
کتاب صوتی خاطرات شهید #قراربیقرار😢
تصاویر شهید:#دلتنگی_شهدایی😭
صوت شهید:#نوای_ملکوت🎶
رمان های واقعی ( نوشته شهید مدافع حرم) :
راه خود سازی:
#داستان_ادامه_دار_نسل_سوخته📔
شهید علی حسینی به روایت همسر:
#بدون_تو_هرگز 💞
دختر مسیحی که مسلمان شد:😳
#همه_زندگی_من
پسر وهابی که به عنایت امام رضا شیعه شد😊 :
#جنگ_با_دشمنان_خدا
ازدواج دختری مسیحی با پسر مسلمان:
#عاشقانه_ای_برای_تو❤️
سیاه پوستی که با راه امام خمینی آشنا شد:
#سرزمین_زیبای_من
مسیحی ای که برای یافتن امام زمان به جمکران آمد:😢#مردی_در_آیینه
تلنگر: #تلنگرانه🤩
خندوانه: #خندوانه_شهدایی😅
چراغ راه : #حدیث💡
کلام حق: #آیه_گرافی🖋
امام من: #امامانه😍
دلنوشته:#دلانه♡
پروفایل: #پروفایل🤩
راهی که رفتیم: #قدم👞
کلام بزرگان: #عارفانه❤️
تم شهید : #تم_رفیق_شهید☺️
کتاب خوب😇:#نذر_کتاب
ویدیو : #کلیپ📽
ماهـِ میهمانیــ🌙:#شهر_خدا
اینمـ لینکِ ناشناسمون😍
https://harfeto.timefriend.net/838897063
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
@sayedebrahim
🌸🌸🍃🍃🌸🌸