هدایت شده از شهید مصطفی صدرزاده
#کلام_یار 🎤
بہ مادر شهید گفتم :
اگر خاطره ای حرفی از این روز دارید برامون بگید :)
اینو فرستادن 👇🏻
اولین صبحی که چشم باز کردم و #مصطفی را کنارم دیدم آنقدر لذت بخش بود که مدام به خودم می گفتم نکند رؤیا باشد؟
تمام #دردها را فراموش کردم و دست کوچکش را می بوسیدم. نگاهم به علامت روی دستش افتاد؛ اول فکر کردم شاید ضربه ای خورده با نگرانی از پرستار پرسیدم.
گفت: "نگران نباش" این یک علامت است. خیالم راحت شد.
در مقایسه با شبی که دوست نداشتم سپیده صبح را ببینم و مدام با خود می گفتم ای کاش تمام این چیزها خواب باشد.
صبحی که باورش برایم خیلی سخت و نفس گیر بود.
من که طاقت کوچکترین ضربه را روی دستش نداشتم حالا باید تحمل کنم تیر در....😔
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
@ShahidMostafaSadrzadeh
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
#کلام_یار ❤️
سر #نترسی داشت.🌹
هروقت اراده می کرد ،
کاری انجام بده ،قطعا انجام می داد،🙏
واین چیزی بود که مصطفي را ،
از همسالانش #متمایز می کرد. 🌹
مصطفي دوران #کودکی پرجنب جوشی
داشت وبسیار زرنگ وباهوش بود.💕
زمانی که می خواستم براش خرید کنم، باوجوداینکه می دونستم سلیقش چیه،
ولی اجازه نمی داد براش انتخاب کنم،😊
حتی برای جزیی ترین لوازمش ، از همان کودکی مستقل بود.👏🌹
راوی✍ : مادر بزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
💗 @sayedebrahim
#کلام_یار 🌸
مصطفی باوجود مشغله ای که داشت، اگر فرصتی دست می داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی کرد👌
یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار، مشغول شستن ظرفها میشه عمهی مصطفی اصرار میکنه بیا کنار ، خودم ظرفها رو می شورم🍽
مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه
عمه بعدا #روایت_فتح اومد ، بگو ظرف هم می شست😊
✍️ راوی مادر بزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
╭═🌺━🌸═━╮
@sayedebrahim
╰═🌸━🌺═━╯
#کلام_یار 🎤
سال هشتاد حوزه علمیه بود ، می خواست بره نجف برای درست خوندن ، ولی جور نشد. خیلی تلاش کرد که بره ، یه جورایی احساس می کنم که سرنوشتش از همون سال ها گره خورده بود و بار ها رفته بود زیارت .
یه دفعه روز عاشورا بمب گذاشته بودن نزدیک حرم . من اون موقع گفتم مصطفی دیگه رفت !
از اون موقعی که به دنیا اومد من همش در استرس بودم ولی ... کاش هنوز تو همون استرس بودم و امید برگشتنش رو داشتم . 💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
💛❯─────「🌸」
@sayedebrahim
🌸❯─────「💛」
#کلام_یار 🎤🌸
یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:
⚡داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر می خوره و شهید نمی شین؟
💥عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:
⏪حاجی تو صف وایستادیم تا نوبت مون بشه ...
💞شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن ...😂
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
◦•●◉✿💖♡💜
@sayedebrahim
💖♡💜✿◉●•◦
#کلام_یار 💔
ابوعلی تعریف میکرد میگفت بعد از پیروزی توی هرعملیات، با بچه های گردان جمع میشدیم و یه عکس دسته جمعی(مثل این عکس) ، توی منطقه میگیرفتیم....
یادم نمیره وقتی این عکس رو برام فرستاد، هنوزم بغض داشت....
گفت این عکس رو بعد از پیروزی توی عملیاتی که #سید_ابراهیم شهید شد گرفتیم
و اگر دقت کنید اینجا توی عکس، من جای خالیش رو با لباس خونیش پر کردم و دست دور گردنش انداختم😭
راوی : #شهید_مرتضی_عطایی 💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
✿❯─────「🖤」
@sayedebrahim
✿❯─────「🖤」
#کلام_یار ❤️🎤
یک شب یه موردی پیش اومد که یه
ماشینی میخواست به زور دو تا دختر سوار کنه. ما این ها رو گرفتیم و بردیم پاسگاه تحویل بدهیم.
مصطفی توی راه به دخترها گفت: شما برای چی این وقت شب بیرون هستید؟
دخترا گفتند: ما جایی نداریم که بریم.
مصطفی بهشون گفت:من شماره خانمم را میدم ، باهاشون صحبت کنید.
دخترها خیاط بودند. مصطفی میگفت: من براتون مغازه می گیرم ،چرخ خیاطی هم می گیرم که کار کنید، شب ها هم توی مغازه بخوابید.
دخترها خنده شون گرفته بود ، فکر نمی کردند یک نفر انقدر دلسوز باشه.
✍جانباز مدافع حرم
امیرحسین حاج نصیری
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
╔═════🕊⚘ ═╗
@sayedebrahim
╚═ ⚘🕊═════╝
#کلام_یار
یه روز حاج قاسم برا جلسه ی عملیاتی اومدن حلب...
بعد جلسه،رفقا شروع کردن با حاجی عکس گرفتن...
کم کم اطراف حاجی خلوت شد...
سید گفت حالا بریم خدمت حاجی...
۴ نفری ایستادیم و سید با حاجی گرم صحبت شد...
بعد صحبت ،میخواستیم عکس بگیریم که متوجه شدیم حاجی خیلی فکرش درگیره و سرش پایین و به یه نقطه خیره شده...
یه دفعه سید رو به حاجی گفت: حاجی سرتو بگیر بالا، اینجوری فک میکنن که آویزونت شدیم...😂
✍🏻راوی : #شهید_مرتضی_عطایی ❤️
#شهید_قاسم_سلیمانی 💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
·٠•●✿♡♥●•٠·
@sayedebrahim
·٠•●♡✿🌿♥●•٠·
#کلام_یار
#دلتنگی_شهدایی 💔
شهید مصطفي صدرزاده درحال ساختن مسجد ( حضرت علی اکبر)
البته حسنییه مسجد
@sayedebrahim 🌸
#کلام_یار 🎶
مصطفی عاشق خانواده بودو برخوردش با خانمش بسیار جالب وبا احترام کامل بود
و همیشه خانمش را ، عزیز صدا
می کرد
واز اون دسته از آقایونی بود که بسیار زیاد به خانم ها بها میداد 👏
گاهی وقتا اگر حواسم نبود سریع خم میشد پای منو می بوسید ،
ناراحت میشدم، گاهی وقتا اخم میکردم و می گفت : چرا میخوای منو از این #توفیق محروم کنی؟
راوی✍🏻 مادر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
༺🔷 ═════
@sayedebrahim
══════ 🔷༺