eitaa logo
مَحـــروق
60 دنبال‌کننده
1هزار عکس
239 ویدیو
23 فایل
و کسی که در آتش عشق بسوزد را محروق گویند....🌿 محروق دگر جز محبوب نمی بیند و جز معشوق نمی خواهد و ما آفریده شده ایم تا در آتش عشق خدا مَحروق شویم⚘ میشنوم: https://harfeto.timefriend.net/16445110906354
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید مصطفی صدرزاده
🎤 بہ مادر شهید گفتم : اگر خاطره ای حرفی از این روز دارید برامون بگید :) اینو فرستادن 👇🏻 اولین صبحی که چشم باز کردم و را کنارم دیدم آنقدر لذت بخش بود که مدام به خودم می گفتم نکند رؤیا باشد؟ تمام را فراموش کردم و دست کوچکش را می بوسیدم. نگاهم به علامت روی دستش افتاد؛ اول فکر کردم شاید ضربه ای خورده با نگرانی از پرستار پرسیدم. گفت: "نگران نباش" این یک علامت است. خیالم راحت شد. در مقایسه با شبی که دوست نداشتم سپیده صبح را ببینم و مدام با خود می گفتم ای کاش تمام این چیزها خواب باشد. صبحی که باورش برایم خیلی سخت و نفس گیر بود. من که طاقت کوچکترین ضربه را روی دستش نداشتم حالا باید تحمل کنم تیر در....😔 ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠· @ShahidMostafaSadrzadeh ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
❤️ سر داشت.🌹 هروقت اراده می کرد ، کاری انجام بده ،قطعا انجام می داد،🙏 واین چیزی بود که مصطفي را ، از همسالانش می کرد. 🌹 مصطفي دوران پرجنب جوشی داشت وبسیار زرنگ وباهوش بود.💕 زمانی که می خواستم براش خرید کنم، باوجوداینکه می دونستم سلیقش چیه، ولی اجازه نمی داد براش انتخاب کنم،😊 حتی برای جزیی ترین لوازمش ، از همان کودکی مستقل بود.👏🌹 راوی✍ : مادر بزرگوار شهید ♥️ 💗 @sayedebrahim
🌸 مصطفی باوجود مشغله ای که داشت، اگر فرصتی دست می داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی کرد👌 یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار، مشغول شستن ظرفها میشه عمه‌ی مصطفی اصرار میکنه بیا کنار ، خودم ظرفها رو می شورم🍽 مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه عمه بعدا اومد ، بگو ظرف هم می شست😊 ✍️ راوی مادر بزرگوار شهید ♥️ ╭═🌺━🌸═━╮ @sayedebrahim ╰═🌸━🌺═━╯
🎤 سال هشتاد حوزه علمیه بود ، می خواست بره نجف برای درست خوندن ، ولی جور نشد. خیلی تلاش کرد که بره ، یه جورایی احساس می کنم که سرنوشتش از همون سال ها گره خورده بود و بار ها رفته بود زیارت . یه دفعه روز عاشورا بمب گذاشته بودن نزدیک حرم . من اون موقع گفتم مصطفی دیگه رفت ! از اون موقعی که به دنیا اومد من همش در استرس بودم ولی ... کاش هنوز تو همون استرس بودم و امید برگشتنش رو داشتم . 💔 ♥️ 💛❯─────「🌸」 @sayedebrahim 🌸❯─────「💛」
🎤🌸 یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت: ⚡داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر می خوره و شهید نمی شین؟ 💥عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت: ⏪حاجی تو صف وایستادیم تا نوبت مون بشه ... 💞شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن ...😂 ♥️ ◦•●◉✿💖♡💜 @sayedebrahim 💖♡💜✿◉●•◦
💔 ابوعلی تعریف میکرد میگفت بعد از پیروزی توی هرعملیات، با بچه های گردان جمع میشدیم و یه عکس دسته جمعی(مثل این عکس) ، توی منطقه میگیرفتیم.... یادم نمیره وقتی این عکس رو برام فرستاد، هنوزم بغض داشت.... گفت این عکس رو بعد از پیروزی توی عملیاتی که شهید شد گرفتیم و اگر دقت کنید اینجا توی عکس، من جای خالیش رو با لباس خونیش پر کردم و دست دور گردنش انداختم😭 راوی : 💔 ♥️ ✿❯─────「🖤」 @sayedebrahim ✿❯─────「🖤」
❤️🎤 یک شب یه موردی پیش اومد که یه ماشینی میخواست به زور دو تا دختر سوار کنه. ما این ها رو گرفتیم و بردیم پاسگاه تحویل بدهیم. مصطفی توی راه به دخترها گفت: شما برای چی این وقت شب بیرون هستید؟ دخترا گفتند: ما جایی نداریم که بریم. مصطفی بهشون گفت:من شماره خانمم را میدم ، باهاشون صحبت کنید. دخترها خیاط بودند. مصطفی میگفت: من براتون مغازه می گیرم ،چرخ خیاطی هم می گیرم که کار کنید، شب ها هم توی مغازه بخوابید. دخترها خنده شون گرفته بود ، فکر نمی کردند یک نفر انقدر دلسوز باشه. ✍جانباز مدافع حرم امیرحسین حاج نصیری  ♥️ ╔═════🕊⚘ ═╗ @sayedebrahim ╚═ ⚘🕊═════╝
یه روز حاج قاسم برا جلسه ی عملیاتی اومدن حلب... بعد جلسه،رفقا شروع کردن با حاجی عکس گرفتن... کم کم اطراف حاجی خلوت شد... سید گفت حالا بریم خدمت حاجی... ۴ نفری ایستادیم و سید با حاجی گرم صحبت شد... بعد صحبت ،میخواستیم عکس بگیریم که متوجه شدیم حاجی خیلی فکرش درگیره و سرش پایین و به یه نقطه خیره شده... یه دفعه سید رو به حاجی گفت: حاجی سرتو بگیر بالا، اینجوری فک میکنن که آویزونت شدیم...😂 ✍🏻راوی : ❤️ 💔 ‌ ❤️ ·٠•●✿♡♥●•٠· @sayedebrahim ·٠•●♡✿🌿♥●•٠·
💔 شهید مصطفي صدرزاده درحال ساختن مسجد ( حضرت علی اکبر) البته حسنییه مسجد @sayedebrahim 🌸
🎶 مصطفی عاشق خانواده بودو برخوردش با خانمش بسیار جالب وبا احترام کامل بود و همیشه خانمش را ، عزیز صدا می کرد واز اون دسته از آقایونی بود که بسیار زیاد به خانم ها بها میداد 👏 گاهی وقتا اگر حواسم نبود سریع خم میشد پای منو می بوسید ، ناراحت میشدم، گاهی وقتا اخم میکردم و می گفت : چرا میخوای منو از این محروم کنی؟ راوی✍🏻 مادر شهید ❤️ ༺🔷 ‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌ @sayedebrahim ‌‌‌═══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══ 🔷‌‌‌‌‌‌‌༺