🔰 نقدی بر نقد
🔺1.بیماری ایدز که یک بیماری مسری است و جدی بودن تهدید ایدز قطعا بالاتر از کروناست، هم از لحاظ ماهیت بیماری و هم از لحاظ روانی
آیا وقتی به شخصی میگویند کرونا نداری، اما ایدز و سرطان داری، آن شخص خوشحال میشود؟!! پس چرا میفرمایید که کرونا تهدیدش بیشتر از ایدز است
چرا سرطان، سقط جنین برای شما کم اهمیت شده است؟!چرا برای جنین معصوم ارزشی قائل نیستید؟!
چرا کرونا برای شما عمیقتر از ایدز است؟!!!! آیا تا بحال با یک فرد سرطان خونی صحبت کرده اید؟!
🔻2.میفرمایید کرونا معیشت مردم را به شدت تحت تاثیر گذاشته است اما سرطان و ایدز و... خیر
شما مطمئنید معیشت تخریب شده مردم در ایام کرونایی بخاطر کروناست؟! یا بخاطر سوء مدیریت بهداشت؟!
بیماران سرطانی که زندگیشان بخاطر خرید دارو و شیمی درمانی مختل شده است را دیده اید؟!
⚠️3. آمار فوتی های کرونا زمانی پذیرفته است که آمار فوتی بخاطر دیابت و فشارخون و دیگر بیماریهای زمینه ای نیز داده شود، شما که میدانید این آمارهای فوتی کرونا ساختگی است،تا میتوانند هر کسی را بعنوان فوتی کرونایی ثبت میکنند که شواهد مردمی و مستندات نیز موجود است
آیا آنفولانزا هر ساله این تعداد فوتی را نداشت؟!
🔸4. آیا ایدز یک پاندمی جهانی نیست؟! چرا سقط جنین را بعنوان پاندمی جهانی نمیدانید!
آیا آنفولانزا که ماهیت و ذاتش با کرونا یکی است دارای اپیدمی و پاندمی درخشانی است؟
بررسی و مقایسه ایدز و سرطان و آنفولانزا با کرونا بعنوان بیماری بودن و شیوع بهیچ عنوان قیاس مع الفارق نیست، زیرا دارای وجوه مشترک اند
🔹5. واقعا در تعجبیم که شما بیماری ایدز را یک انتخاب میدانید!!!!!!!!! یعنی ایدز سرایت ناآگاهانه ندارد؟
کمی فکر کنید لطفا آیا سقط جنین و سرطان نیز صرفا سهل انگاری و انتخاب است؟
🔸6.اگر #کروناهراسی را روند درمان میدانید، بفرمایید که اولا این نوع هراس طبق کدام منابع پزشکی است و آیا جنبه علمی دارد، ثانیا اگر هراس راه حل خوبی بود، چرا هراس درباره سیگار و سقط جنین و دیگر بیماریها جواب نداده است، سرطان و ایدز که حتی اسمش هراس دارد و نیاز به هراس دیگر ندارد، چرا آمارش روز به روز افزایش پیدا میکند
⭕️7.بین #کروناهراسی فعلی که در کشور در حال اجرا است با مدیریت صحیح این بیماری زمین تا آسمان تفاوت است، #کروناهراسی از اساس یک مدیریت و تفکر اشتباه است
این تشدید بیماری در کشور نتیجه هراس و بگیر و ببند غلط سیاستهای بهداشت است
🔺8.برای ما که ثابت شده است کروناهراسی استرس زا و بیماری زاست و دولت با تمام توان به فشار بر مردم پرداخته است و حتی به چندرغاز یارانه نیز رحم نکرده است و ضمان شرعی جان و مال مردم، متوجه بانیان این جریان و طرفداران این جریان است نه کسانی که در حال درمان مردم با شیوه های صحیح طب سنتی اسلامی هستند
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
═════●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥᪥════
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢تیر خلاص دکتر انوشه به #کاسبان_کرونا در برنامهی زندهی صداوسیما
📍باید به این فکر کنیم که چه کسانی از #کروناهراسی سود سیاسی و اقتصادی میبرند؟!
🏴@gamedovomeenqelab
⭕️ حریرچی: جریمه ها از یارانه افراد کسر میشود!!!
🔹 وزارت بهداشت این بار برای تأمین بودجه خود دست در جیب مردم می کنند!!
🔹 مسئولان وزارت بهداشت! کار، تحصیل، تفریح و همه امور مردم را هشت ماه تعطیل کردید، به یارانه مردم آن هم در این شرایط اقتصادی رحم نمی کنید؟!
#کاسبان_کرونا
🚩 @IslamlifeStyles
این جور عکسا چه قدر دردناکن ...
از ۴ تاشون سه تا شهید شدن ...
" فقط " یکی جا مونده 💔
اِ درد آشناییه ...
ان شالله عادت نشه :)
#دلتنگی_شهدایی 💔
-
-
همہ یڪ¹ سو و |تُ|
یڪ سو..!
چہ بگویم دیگر..♥️
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_احمد_مکیان
•┈┈•••✾•♥️♡♡♡♡♡°•✾•••┈┈•
@ShahidMostafaSadrzadeh
•┈┈•••✾•°♡♡♡♡♡♥️•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ واکنش مجری تلویزیون به جریمه ماسک نزدن و کسر آن از #یارانه
🙄
🔷 @IslamlifeStyles
#قسمت_شصت
#مردی_در_آینه
چند بار صدام کرد ... اما گذاشتم پای فاصله زیاد و سرعتم رو بیشتر کردم ... از در خارج شدم، از پله ها رفتم پایین و بی توقف رفتم سمت پارکینگ ... 🏃♂
پشت سرم دوید تا خودش رو بهم رسوند ... بی توجه ... برنگشتم سمتش و کلید رو کردم توی قفل ...
- می خواستم چند لحظه باهاتون صحبت کنم ... 😌
سرم رو آوردم بالا و محکم توی چشم هاش زل زدم ... 😠
- آقای ساندرز ... اگه شما وقت واسه تلف کردن دارید من سرم شلوغ تر از این حرف هاست ...
کلید رو چرخوندم ... اومدم در رو بکشم سمت بیرون تا بشینم ... که دستش رو با فشار گذاشت روی در ... دستش سنگین تر از این بود که بتونم بدون هل دادنش در ماشین رو باز کنم ... 🚗
پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد ...😏 انگار شیطان درونم منتظر چنین فرصتی بود ... 👿
- جلوی افسر پلیس رو می گیری؟ ... می تونم به جرم اخلال در امور، همین الان بازداشتت کنم ... 😑
- شنیدم که به خانواده ساندرز گفتید الان در حین انجام وظیفه نیستید ... فکر نمی کنم در حال ایجاد اخلال توی کار خاصی باشم ... 🤨
در نیمه باز ماشین رو محکم کوبیدم بهم ... و رفتم سمتش ...
- برای من توی اداره پلیس قلدر بازی در میاری؟ ... فکر کردی چون توی قسمت بچه پولدارهای شهر خونه داری و ... وکیل چند هزاردلاریت با یه اشاره ... ظرف چند ثانیه اینجا ظاهر میشه، ازت حساب می برم؟ ...
اشتباه می کنی ... هر چقدرم که بتونی ژست جسارت و شجاعت به خودت بگیری ... می تونم تو یه چشم بهم زدن لهشون کنم ... 👊
اومد جلو ... تقریبا سینه به سینه هم قرار گرفته بودیم ... نفس عمیقی کشید ... و خیلی جدی توی چشم هام زل زد ... محکم تر از چیزی که شاید در اون لحظات می تونست بهم نگاه کنه ...👁👁
- من توی یه تریلر یه وجبی کنار بزرگراه ... زیر پل بزرگ شدم ... توی جاهایی که اگه اونجا صدای گلوله بلند بشه ... هیچ کس جرات نمی کنه پاش رو اونطرف ها بزاره ... و نهایتا پلیس فقط برای جمع کردن جنازه ها میاد ...
جسارت توی خون منه ... اینکه الان آروم دارم حرف میزنم به خاطر حرمتیه که برای خودم و برای شما قائلم ... و فقط ازتون می خوام چند لحظه با هم صحبت کنیم ... نه بیشتر ... فکر نمی کنم درخواست سختی باشه ... 😶
خوب می دونستم از کدوم بخش های شهر حرف می زد ... و عمق جسارت و استحکام رو می تونستم توی وجودش ببینم ... 😌
ولی یه چیزی رو نمی تونستم بفهمم ... چشم هاش ناراحت بود اما هنوز آرامش داشت ... در حالی که اون باید تا الان باهام درگیر می شد ... چطور چنین چیزی ممکنه بود؟ ... 😧
افرادی که توی اون مناطق زندگی می کنن یاد می گیرن وسط قانون جنگل از خودشون دفاع کنن ... اونجا تحت سلطه گنگ ها و باندهای مافیایی و خیابونیه ... بعد از تاریکی هوا کسی جرات نداره پاش رو از خونه اش بزاره بیرون ... 😱
توی خونه های چند وجبی قایم میشن و در رو چند قفله می کنن ...🔑
بچه ها اکثرشون به زور مدرسه رو تموم می کنن ... 🙍♂️🙍♀️جسور و اهل درگیری ... و گاهی وحشی بار میان ... با کوچک ترین تحریکی بهت حمله می کنن و تا لهت نکنن بیخیال نمیشن ...
هر چند بین خودشون قوانینی دارن اما زندگی با قانون جنگل کار راحتی نیست ... جایی که اگه اتفاقی بیوفته فقط و فقط خودتی که می تونی حقت رو پس بگیری ... اونم نه با شیوه های عصر تمدن ... یا کمک پلیس ... 😣
اون آرام بود ... 😌
ناراحت بود ... اما آرام بود ... 😔
چند لحظه بی هیچ واکنشی فقط بهش نگاه کردم ... چه تضاد عجیبی ...🤔
- اگه هنوز نهار نخوردی ...🍔 این اطراف چند تا غذاخوری خوب می شناسم ... 🤗
همیشه حل کردن معادلات سخت برام جذاب بود ... رسیدن به پاسخ سوال هایی که مجهول و مبهم به نظر می رسید ... و اون آدم یه معادله چند مجهولی زنده بود ...😆
@sayedebrahim
#شهید_سید_طه_ایمانی
_______________
🍎🍎🍎🍎🍎🍎
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#قسمت_شصت_و_یک
#مردی_در_آینه
هر دو سوار ماشین من شدیم ...🚗
- ممنون از پیشنهادتون اما همون طور که می دونید من مسلمانم ... ما هر جایی نمی تونیم غذا بخوریم ... هر چیزی رو نمی تونیم بخوریم ...🥣🚫
توی مسیر که می اومدیم چند بلوک پایین تر یه فضای سبز بود ... اگه از نظر شما اشکال نداره بریم اونجا ...
هنوز نمی تونستم باور کنم مال اون نقطه شهره ... زیر چشمی بهش نگاهی کردم و استارت زدم ... 🤨
تمام طول مسیر ساکت بود ...🤫 پشت چشم هاش حرف های زیادی بود ... حرف هایی که با استفاده از فرصت و سکوت ... داشت اونها رو بالا و پایین می کرد ... ⬆️⬇️
با هر ثانیه ای که می گذشت اشتیاق بیشتری برای کشف حقیقت در من ایجاد می شد ... حس و شوری که فقط می شد توی نوجوانی درک کرد ... 🤩
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم توی پارک ... چند متر بعد، گوشه نسبت دنج و آرام تری نظر ما رو به خودش جلب کرد ... 🏞
چند ثانیه گذشت ... آرام نشسته بود و از دور به مردم نگاه می کرد ...👀 اگه جلسات روانکاوی پلیس برای حل مشکلات من سودی نداشت ... حداقل چیزهای زیادی رو توی اون چند سال یاد گرفته بودم ... یکی استفاده از این سکوت های کوتاه و بلند ... و صبر ... تا خود اون فرد به صحبت بیاد ...✅
نگاهش برگشت سمت من ...
- چرا با من اینطور برخورد می کنید؟ ... 😥من شاهد تفاوت برخورد شما بین خودم و بقیه بودم ... با من طوری برخورد می کنید که ... 😓
خنده ام گرفت ... 😂پریدم وسط حرفش ...😐
- همه اش همین؟ ... فکر نمی کنی برای اون جایی که بزرگ شدی این رفتارت یکم شبیه دختر بچه هاست؟ ...👱🏻♀️
باورم نمی شد حرفش رو با چنین جملاتی شروع کرد ...🤐 خیلی احمقانه بود ...😏 و احمقانه تر اینکه از حرفی که بهش زدم خنده اش گرفت ...😅 توی اوج ناراحتی و عصبانیت داشت می خندید ... خنده ای که از سر تمسخر نبود ... 🙄
- شاید به نظرتون خیلی احمقانه بیاد ... اونم از مرد جوانی توی این سن ... و اون جایی که بزرگ شده ... 😊
آدم های اونجا ... به آخرین چیزی که فکر می کنن ... اینه که بقیه در موردشون چی فکر می کنن ... برای افراد مهم نیست که کی در موردشون چی میگه ... 😑
اما همه چیز بی اهمیته تا زمانی که مسلمان نباشی ... 😉
به پشتی نیمکت تکیه داد و کامل چرخید سمت من ...
- من دارم توی کشوری زندگی می کنم ... که وقتی می خوان یه تروریست یا آدم وحشی رو توی فیلم هاشون نشون بدن ... اولین گزینه روی میز یه عربه ... چون عرب بودن یعنی مسلمان بودن ... دیگه اهمیت نداره مسیحی ها و یهودی هایی هم هستن که عربن ... 🤕
و این چیزی بود که اولین بار گفتی ... به جای اینکه فکر کنی مسلمانم ... از من پرسیدی یه عربی؟ ... 🙁
من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افکارت رو دیدم ...😌 دیدم که دستت رفته بود سمت اسلحه ات ... برای همین نشستم روی صندلی و دست هام رو گذاشتم روی پیشخوان ... 🙌
باورم نمی شد ... 😦اونقدر عادی باهام برخورد کرده بود که فکر می کردم نفهمیده ... و متوجه حال اون شب من نشده ... 😖
هر چقدر شنیدن اون جملات و نگاه کردن توی چشم هاش برام سخت بود ... اما از طرف دیگه آروم شده بودم ... اون فشار سخت از روی سینه ام برداشته شده بود ... ☺️
و از طرف دیگه فهمیده بودم چرا اونجاست ... می خواست بدونه من در موردش چیزی توی پرونده نوشتم یا نه؟ ... 📝و اگر نوشتم، اون کلمات چی بوده ...⁉️
@sayedebrahim
#شهید_سید_طه_ایمانی
✈️
✈️
✈️
#قسمت_شصت_و_دو
#مردی_در_آینه
خیلی آرام و خونسرد به پشتی نیمکت تکیه دادم ... انگار نه انگار چی داشت می گفت و درون من این روزها چه حال و غوغایی بود ... نمی تونستم عقب بکشم ...
می دونستم اشتباه کرده بودم و تحت شرایط سختی ... حتی نزدیک بود اون بچه رو با تیر بزنم ... بچه ای که مال اون بود ...😨 اما اذعان به اون اشتباه یعنی تمام شدن اعتبارم و پایین اومدن از موضع قدرت ... 😣
برای چند لحظه نگاهم توی پارک چرخید ... با فاصله چند متری از ما فضای بازی بچه ها بود ... داشتن بین اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازی می کردن ... و صدای خنده و شادی شون تا نیکمت ما می رسید ... بچه هایی هم سن یا بزرگ تر از نورا ... 🙂
- قبول دارم اون شب فضای سنگینی بین ما به وجود اومد ... اگه می خوای این رو بشنوی باید بگم بابتش متاسفم ... اما من فقط داشتم به وظیفه ام عمل می کردم ... و به خاطر عمل به وظیفه ام متاسف نیستم ... 😏
جدی توی صورتم زل زد ...😐 چشم هاش از شدت ناراحتی و عصبانیت می لرزید ... 😠حس می کردم داره محکم دندان هاش رو روی هم فشار میده ...🥶 و من فقط داشتم ارزیابیش می کردم ... استاد ریاضی ای که خودش وسط یه معادله گیر کرده بود ... 🤦♂️
- منظورم این نبود ...
- پس تا منظورتون رو واضح نگید نمی تونم کمکی بکنم ...
تظاهر کردم نمی دونم چی توی سرش می گذره ... اما دروغ بود ... می خواستم حلش کنم و به جواب برسم ... می خواستم افکارش رو خودش از اون پشت بیرون بکشه ... 🧐
گام بعدی، شکست حالت کنترلیش بود ... یعنی نقش بستن یک لبخند آرام و با اطمینان خاطر روی چهره من ... 😎
با دیدن اون حالت ... چند لحظه با سکوت تمام بهم نگاه کرد ... می دیدم سعی داشت دست های نیمه مشت اش رو از اون حالت بسته باز کنه ... اما انگشت هاش می لرزید ... 🤛
موفق شده بودم ... چند لحظه تا شکسته شدن گارد روانیش فاصله بود ... چند لحظه تا دیوارها فرو بریزه ... و بتونم همه چیز رو ببینم ... اما یهو از جاش بلند شد ... نه برای حمله کردن به من ... یا ...
بلند شد و یه قدم ازم فاصله گرفت ... چرخید سمتم ... هنوز به خودش مسلط نشده بود ... ولی ...
- متشکرم کارآگاه ... 🙏🏻و عذرمی خوام از اینکه وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ... 😌
باورم نمی شد چی دارم می شنوم ..👂😳
من می خواستم مثل یه معادله، تمام مولفه ها رو از هم باز کنم و راه حلش و پیدا کنم ... اما اون دیگه یه معادله چند مجهولی نبود ... جلوی چشم هام به یه ساختار چند بعدی ناشناخته تبدیل شد ... یه کدنویسی غیر قابل هک ... برنامه ای که کدهاش غیر قابل نفوذ بودن ... 🚫
عجیب ترین موجودی که در مقابلم قرار داشت ... چیزی که تا به اون لحظه ندیده بودم ... اون از من دور می شد و حتی نگاه کردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت می انداخت ... 😨😱ترس رو با بند بند وجودم حس می کردم * ... و این قانون ناشناخته هاست ...😬
پ.ن نویسنده: این قسمت از داستان، به شدت من رو به یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت که خداوند می فرمایند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل های اونها می اندازیم تا جایی که در برابر شما احساس عجز و ناتوانی کنند.😍
@sayedebrahim
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهید_سید_طه_ایمانی
مَحـــروق
#قسمت_شصت_و_دو #مردی_در_آینه خیلی آرام و خونسرد به پشتی نیمکت تکیه دادم ... انگار نه انگار چی داش
رفقا این رمان واقعی به قلم سید طه ایمانی داره به جاهای خوب میرسه و به آشنایی ایشون با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میرسه☺️