eitaa logo
مجله خردسالان
35.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
31 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای سنجاب و خرگوش و کانگورو👇 سنجاب و خرگوش و کانگورو کوچولو‌ها با هم قرار گذاشتند که فردا به پارک بروند. صبح که شد سنجاب کوچولو فندق‌هایش را ریخت توی کوله‌پشتی‌اش و گفت: «من آماده‌ام.» خرگوش کوچولو صدای سنجاب کوچولو را شنید، هویج‌هایش را ریخت توی جیبش و گفت: «من هم آماده‌ام.» کانگورو کوچولو هم صدای خرگوش کوچولو را شنید. سیب‌هایش را ریخت توی کیسه‌اش و گفت: «من هم آماده‌ام.» و هر سه راه افتادند. کلاغ از بالای درخت قارقاری کرد و گفت: «هی یادتان رفت کیسه زباله با خودتان ببرید. پارک را کثیف نکنید.» اما آنها صدای کلاغ را نشنیدند چون گل می‌گفتند و گل می‌شنیدند و می‌خندیدند. وقتی به پارک رسیدندزیر سایه یک درخت نشستند. سنجاب نشست و فندق‌هایش را خورد و پوستش را پرت کرد پشت سرش. درخت عصبانی شد اما چیزی نگفت.خرگوش هویج‌هایش را خورد و ته هویج‌ها را پرت کرد آن طرف‌‌تر. درخت باز هم نگاهی کرد ناراحت شد اما چیزی نگفت. کانگورو کوچولو هم سیب‌هایش را خورد و آشغال‌هایش را پرت کرد طرف دیگر. درخت باز هم ناراحت شد. پشت حیوانان‌ها تپه‌ای از آشغال‌ها جمع شد. درست زیرخانه موش‌کور. موش‌کور خواست ازخانه‌اش بیرون بیاید، نمی‌توانست. سقف خانه‌اش پر از آشغال شده بود. موش‌کور سقف خانه‌اش را با زحمت کند. زمین لرزید. حیوانات فکر کردند زلزله شده‌ است. موش‌کور پرید بیرون و گفت: «آهای کجا می‌روید؟ زلزله نشده، این‌ها آشغال‌هایی است که من از روی سقف خانه‌ خودم بیرون کشیده‌ام. زود بیایید این‌ها را جمع کنید.» سنجاب و خرگوش و کانگورو خجالت کشیدند. زود آشغال‌ها را جمع کردند. درخت خوش‌حال شد. کلاغ قارقاری کرد و پر کشید. از آن به بعد آن‌ها هر جایی که می‌رفتند کیسه زباله را با خودشان می‌بردند. 👫@majaleh_khordsalan
بزغاله ای به نام قند عسل.mp3
3.19M
🐐بزغاله ای به نام قند عسل 👫@majaleh_khordsalan
سلام عزیزترینای من❤ صبحتون بخیر گل گلی های من🌻😍 😘امروز برای بهترین بابای روی زمین نفری سه صلوات بخونین🌺🌸ـ امام زمان عزیز ما پدر دلسوز ما ازت میخوایم برای همه ی مامان و باباهای آسمونی دعا کنی🌹 دوستت دارم امام زمانم❤ 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی گنجشک💫🌔🐦 با ما به راحتی برای بچه های دلبندتان نقاشی بیاموزید 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊آموزش قرآن برای کودکان ✨سوره زلزله بفرست واسه بچه دارها 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش ساعت با بازی: * با این بازی ساده می تونید بدون زور و فشار ساعت رو به بچه ها آموزش بدید حتی می تونید تاس ها رو بسازید و از یک ساعتی که در منزل دارید و خراب شده استفاده کنید. 👈 بهتره که در این بازی با بچه ها همراه باشید و نوبتی تاس ها رو بندازید و ساعت رو تنظیم کنید تا بچه ها بیشتر حس بازی داشته باشن نه آموزش. 📌 * پست های آموزشی رو برای دوستانتون که معلم هستن ارسال کنید شاید در آموزش بهتر مطالب به بچه ها براشون مفید باشه * 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی ماهی با کمک بادکنک یه ماهی بادکنکی بسازیم 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی کاکتوس با کمک دست فرشته های کوچولوتون یه گل کاکتوس جذاب بکشید 🌵🌵🌵🌵🌵🌵 👫@majaleh_khordsalan
📕 هیولای رنگ‌ها به مدرسه می‌رود «مدرسه‌هراسی» یکی از اختلال‌هایی است که ممکن است هر بچه‌ای به آن دچار شود. این اختلال ریشه در ترس از ناشناخته‌ها، اضطراب، ترس از محیط شلوغ، جداشدن از مادر و نگرانی از آزار و اذیت افراد غریبه دارد. ورود به فضاهای ناشناخته و تازه برای همه‌ی آدم‌ها چالش‌برانگیز است. بیشتر بچه‌ها می‌ترسند که از محیط امن و آشنای خانه خارج شوند، از آغوش امن پدر و مادر فاصله بگیرند و به محیط جدید و ناآشنای مهدکودک یا مدرسه قدم بگذارند. هیولای رنگ‌ها به مدرسه می‌رود کتابی است که دقیقاً برای همین گروه از بچه‌ها نوشته شده است؛ بچه‌هایی که نمی‌دانند مدرسه چه‌جور جایی است و قرار است آنجا چه تجربه‌هایی به دست آورند. این کتاب کمک می‌کند که فضای ذهنی بچه‌ها برای ورود به مدرسه آماده شود. 👫گروه سنی: شش تا دوازده سال 📖تعداد صفحات: ۳۸ ✍️نویسنده: آنا یناس 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروسک خیمه شب بازی فلامینگو* با استفاده از کاموا سیخ چوبی و نخ نامرئی این عروسک خیمه شب بازی رو بسازید و از بازی با اون لذت ببرید. 📌 دقت کنید سر دیگه ی نخ هایی که به چهار طرف سیخ های چوبی وصل کردید رو به سر فلامینگو، بدنش و دو تا پاش وصل کنید. 👫@majaleh_khordsalan
🔹️داستان کوتاه کودکانه باد و خورشید یک روز باد و خورشید سر اینکه کدامشان قویتر است باهم بحث میکردند. آخر سر تصمیم گرفتند باهم مسابقه بدهند تا ببینند کدام قوی تر است. مردی داشت از آن حوالی رد میشد خورشید گفت: "بیا ببینیم کدام از یک ما میتواند کت این مرد را از تنش دربیاورد؟" باد قبول کرد. اول قرار شد باد امتحان کند. باد همه ی قدرتش را جمع کرد و وزید و وزید و وزید. اما مرد نه تنها کتش را درنیاورد، بلکه کتش را بیشتر به خودش پیچید. بعد نوبت خورشید شد. قدرتش را جمع کرد و شروع کردن به تابیدن. خورشید انقدر تابید و آفتاب را پهن کرد روی زمین، تا مرد گرمش شد و کتش را درآورد. خورشید در مسابقه برنده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میان وعده مقوی و یک دسر شیک و سالم برای گول زدن فرزندان که صبحونه نمی خورند😋 مواد لازم 👇 ۸۰۰میلی لیتر شیر ۳عدد زرده تخم مرغ ۲قاشق غذاخوری نشاسته ذرت ۱ق غذاخوری پر شکر وانیل یا زعفران دلخواه طرز تهیه 🎥☝ نکته :اگر از نشاسته معمولی استفاده میکنید یک یا دو قاشق بیشتر بریزید برای طعم و رنگ ان از گلاب ، وانیل، پودر کاکائو و زعفران می تونید استفاده کنید با قالب بیسکوییت می تونید برش بزنید شیک تر میشه 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخت حلقه ها! * در این بازی بچه ها باید حلقه ها رو یکی یکی بیارن و دور بازوی فردی که نشسته بندازن هر کس زودتر این کار رو تموم کرد برنده اس. 👫@majaleh_khordsalan
🌞روزی که خورشید خانوم قهر کرد🌞 خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه ها دستهایشان رابه هم گره کرده بودند و میچرخیدند. گلها و درختان سرسبز، شبنم روی برگهایشان را نوازش میکردند. پروانه ها خنده کنان دور گلها پرواز میکردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش میخواست مثل همه موجودات، شاد و دوست داشتنی باشد وهمه او را دوست داشته باشند. خورشید خانم با دلخوری انگشتش را روی سر قورباغه ای که کنار برکه نشسته بود کشید و گفت: سلام دوست من. قورباغه جستی در برکه زد و بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد و گفت: آخی ...چقدر خنک شدم. خیلی گرمم شده بود. اشک در چشمهای خورشید خانم پیچید. با خودش گفت: مثل اینکه هیچ کس من را دوست ندارد. باهر کسی که میخواهم بازی کنم خودش را از من دور میکند. کسی از بودن من خوشحال نیست. آن شب خورشید خانم گریه کنان پشت کوهها رفت و تصیم گرفت دیگر هیچ وقت از خانه اش بیرون نیاید. آن شب حیوانها هر چقدر خوابیدند، صبح نشد. با اینکه ساعتها بود که از خوابشان میگذشت اما هنوز هم شب بود وهوا روشن نمیشد. حیوانها در تاریکی شب دنبال غذا رفتند اما چیزی برای شکار پیدا نکردند. بچه ها دیگر نتوانستند در دل شب دور هم جمع شوند و بازی کنند. گلهای رنگارنگ و قشنگ که هر روز با سپیده صبح گلبرگهایشان را باز میکردند دیگر نتوانستند گلبرگها یشان را باز کنند. خانم گنجشکه نمیتوانست در آن تاریکی غذایی برای بچه هایش پیدا کند و جوجه هایش گرسنه مانده بودند. بالاخره بعد از چند روز عقاب بزرگ روی شاخه درخت بلوط نشست و گفت: همه گوش کنید. به نظر من خورشید خانم با همه ما قهر کرده او تصمیم گرفته دیگر از خانه اش بیرون نیاد. همه با تعجب به عقاب نگاه کردند و گفتند: خواهش میکنیم پیش خورشید خانم برو و ازش بخواه که یک بار دیگر برگرده. اگر او از خانه اش بیرون نیايد همه ما میمیریم. عقاب به طرف کوههای بلند و دوردست پرواز کرد. چند روز در راه بود تا اینکه به پشت کوهها که خانه خورشید خانم بود، رسید. خورشید خانم را دید که غمگین و ناراحت نشسته بود. عقاب فریاد زد: آهای ...خورشید خانم! نمیخواهی از خانه ات بیرون بیایی؟ خورشید خانم با صدای غمگینی گفت: نه ...وقتی هیچ کس از بودن من خوشحال نمیشود برای چی برگردم. عقاب روی قله کوه نشست و گفت: وقتی تو نباشی هیچ کسی نمیتواند زندگی کند. همه از گرسنگی و تاریکی میمیرند. برگرد پیش ما تا یک بار دیگر شادی و زندگی شیرین را برای همه بیاوری. خورشید خانم گفت: یعنی الان که من نیستم شما دیگر شاد نیستید؟ شما از نبودن من ناراحتید؟ عقاب بالهایش را به هم زد و گفت: خب معلومه که همه ناراحتند. ما برای برگشتن تو لحظه شماری میکنیم. خورشید خانم لبخندی زد و آهسته از پشت کوه سرک کشید. آقا عقاب راست میگفت، چقدر دنیا عوض شده بود. هیچ کس و هیچ چیز سرجای خودش نبود. حالا دیگر خورشید خانم مطمئن بود که همه دوستش دارند و به او حتیاج دارند. آرام آرام از پشت کوه بیرون آمد و خودش را به وسط آسمان رساند. همه جا روشن و نورانی شد. حیوانها از خوشحالی شروع به جست وخیز کردند، گلها باز شدند. درختها شاخه هایشان را بالا گرفتند. بچه ها با صدای بلند فریاد کشیدند: خورشید خانم دوست داریم❤️ 👫@majaleh_khordsalan
Chatre Jadoei.mp3
6.43M
قصه چتر جادویی ☂ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👫@majaleh_khordsalan
شبتون بخیر👋🏻 مثل من شبا زود بخوابید صبح‌ها انرژی داشته باشید💪🏻 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبحتون بخیر👋🏻 من اول کار رفتم یه دوش گرفتم که حسابی انرژی داشته باشم💪🏻 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی 🔸️حتما برای کسب مهارت و خلاقیت بچه ها وقت بزارید🙂 🔹️توی این کلیپ با یه تیکه مقوا و مقداری کاموا یک کار خلاقانه انجام میده و در عین حال این کار برای مهارت دست ورزی بچه ها خیلی خوبه 🌺 👫@majaleh_khordsalan