eitaa logo
مجله خردسالان
35.5هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
29 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
لطیفه کودکانه خنگول میره رستوران میگه: جوجه دارین؟ گارسون:آره میگه: دونه بش بدین نمیره! 👫@majaleh_khordsalan
من دوست ندارم به مدرسه برم - @mer30tv.mp3
5.35M
من دوست ندارم به مدرسه برم 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱🥱 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبحتون بخیر😘😍 به نظرتون از این رختخواب گرم و نرم بیام بیرون؟😁😁😂 👫@majaleh_khordsalan
💕💕 شعر سلام بچه ها جون صبح بخیر سلام گل توی گلدون🪴 بچه خوب و خندون👧 ماشاالله چه قدر قشنگی😍 چه باهوش و زرنگی تو خیلی دانا هستی خیلی توانا هستی واي كه چقدر تو ماهی بزرگ بشی الهی اي كه داري دو تا👂 گوش به حرف من بده گوش راه برو مثل اردك🐥 پرواز بكن با لك لك بگو صداي برّه🐑 بیا پیشم یه ذرّه چه روز خوبي داريم قصه و بازي داريم 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش کاردستی 🐐🦙🐑 تو این آموزش یاد میگیرید چطوری یه مزرعه جذاب برای گوسفندهای کاغذی درست کنید. 👫@majaleh_khordsalan
‍ 🎈🎂 کوشا و بهترین هدیه تولد🎂🎈 کوشا کوچولو جشن تولد را خیلی دوست داشت. کوشا می دانست چند روز دیگر تولد او است برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کند. آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند. کوشا می دانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد، به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنک ها را باد کند. وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید از خانه بیرون رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن خانه کرد. او می خواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند. کوشا می دانست که جشن تولد یعنی این که او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر می شود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد. وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند خانه تمیز و مرتب شده است و بادکنک ها گوشه ای کنار هم چیده شده اند. دوستان کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدند و هر کدام برای کوشا یک هدیه آوردند. کوشا بعد از این که شمع روی کیک را فوت کرد، هدیه هایش را باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد. بعد از تمام شدن مراسم جشن تولد، وقتی تمام مهمان ها خانه کوشا را ترک کرده و به خانه خود رفتند، کوشا با این که خسته بود، به مادر و پدرش در جمع کردن بشقاب ها و ظرف میوه، لیوان شربت و همه چیزهای دیگر کمک کرد. او با دقت تمام هدیه هایش را در کمد خود قرار داد. آن شب کوشا قبل از این که به خواب برود، با خودش احساس کرد، چقدر خوب است بچه ها همین طور که بزرگ می شوند، کارهای خوب و بزرگ هم انجام دهند. کارهایی که هم باعث خوشحالی خودشان و هم باعث شادمانی اطرافیانشان می شود. از آن شب به بعد بود که کوشا تصمیم گرفت هر روز یک کار خوب انجام دهد و شب ها قبل از خواب، با به یاد آوردن آن احساس خوشحالی کند. کوشا می دانست هر کار خوب یک ستاره می شود که در آسمان به او چشمک خواهد زد. شما تا حالا چندتا کار خوب انجام دادی؟ 👫@majaleh_khordsalan
دو درخت همسایه - @mer30tv.mp3
5.23M
دو درخت همسایه 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
چايمان سرد شد ایرادی ندارد دوستی هایمان سرد نشود کنار اجاق زندگی استکان استکان چاي دوستی بریزیم با کمی قند محبت... و از کنــار هــم بودن هایمان لذت ببریم ☕️🍂 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی کلبه روستایی 🏕🥰یاش بخیر همه مون تو بچگی ازینا میکشیدیم🥲 👫@majaleh_khordsalan
مامانای مهربون😍 خوبه از این مازهای خوشگل پرینت بگیرین و کوچولوتون رو سرگرم کنین 😊 👫@majaleh_khordsalan
🧓 مخترع کوچولو مادر علی گفت: "زود باش پسرم، دیر میشه". قرار بود علی با مادرش به خانه ی وحید که همسایه ی جدیدشان بود، بروند. چند هفته ای بود که به آن آپارتمان آمده بودند. مادر علی داخل یک ظرف کمی شیرینی گذاشت و به خانه ی وحید رفتند. علی کنار مادرش نشست، علی و وحید خیلی دوست داشتند هر چه زودتر با هم بازی کند اما کمی خجالت می کشیدند. چند دقیقه بعد، مادر علی گفت:"علی جان، برو با آقا وحید بازی کن دیگه". علی و وحید از جایشان بلند شدند و با همدیگر به اتاق وحید رفتند. اتاق وحید پر از اسباب بازی های جورواجور بود. علی نمی دانست به کدام نگاه کند و با کدام بازی کنند. بالاخره تصمیم گرفتند با ماشین ها و خانه سازی یک پارکینگ بزرگ بچینند. وقتی پارکینگ را چیدند، وحید گفت: " چقدر گرمم شده، بذار پنکه بیارم خنک شیم". بعد یک پنکه ی اسباب بازی که رنگش آبی و زرد بود را آورد. دکمه اش را زد و آن را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست و گفت:" آخیش خنک شدم". بعد وحید پنکه را جلوی صورت علی گرفت و گفت:" بیا تو هم خنک شو." علی که خیلی از پنکه خوشش آمده بود، گفت: " چقدر خوب خنک می کنه، می دونی با چند تا باتری کار می کنه؟" وحید گفت:" نمی دونم، مامان بزرگم خریده". یکدفعه مادر، علی را صدا کرد:" علی، باید بریم خونه، بعدا باز باهم بازی می کنید". علی از وحید خداحافظی کرد. علی وقتی به خانه شان رسید به مادرش گفت: " مامان ، وحید یه پنکه قشنگ داشت، میشه یکی هم برای من بخرید؟" مادر گفت:" پسرم نمیشه که هر کی هر چی داره، شما هم داشته باشی". علی دیگر چیزی نگفت. چند دقیقه بعد علی از مادرش پرسید:" مامان اون ماشین شارژیم که خراب شده بود کجاست؟" مادر گفت: " با هواپیمات که شکسته بود زیر تخت گذاشتم". بعد زیرچشمی به علی نگاه کرد و گفت:" بگو ببینم چه فکری تو سرت داری؟" علی گفت:" مامان لطفا هواپیما و ماشین شارژی رو بیارید، باهاشون کار دارم". علی با کمک مادرش، آرمیچر ماشین شارژی را درآورد. بعد پروانه ی هواپیمایش که شکسته بود را به سر آرمیچر زد. بعد آرمیچر را به یک باتری وصل کرد. پروانه شروع به چرخیدن کرد. علی بالا و پایین پرید و گفت :" آخ جون کار میکنه". بعد صورتش را جلو برد و گفت:" چه خوب هم خنک میکنه!" مادر علی را بوسید و گفت : " می بینی چقدر خوبه خودت چیزی را بسازی". ✍ نویسنده: خانم مریم فیروز 〰〰〰〰〰〰〰 👫@majaleh_khordsalan
گنجشکای خونه - @mer30tv.mp3
4.02M
گنجشکای خونه 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹نام : سلام دوست من 🔸داستانی درباره ی پسری 🙎است که با یکی از حیوانات مزرعه‌شان رفیق می‌شود و دوست ندارد پدرش آن را بفروشد. 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبحتون بخیر👋🏻 امروز زود بیدار شدم رفتم پیاده روی🚶🏻‍♀ 👫@majaleh_khordsalan
روباه را در تصویر بالا پیدا کنید. 🧠 جواب تست هوش ساعت18:00ارسال میشه😉 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بازی جذذذاب برای کودکان خلاق شما😍 هدف این بازی: افزایش تمرکز، کار گروهی و هماهنگی بدن و مغز هستش😍😍😍 حتماً ذخیره کنید و سر فرصت با بچه ها اجرا کنید چهارسال به بالا قابل اجراست این بازی❤️ 👫@majaleh_khordsalan
شعر پدر بزرگ با صورتی مهربون نشسته روی ایوون از گل یاس و پونه پدربزرگ میخونه میگه برای زری قصه دیو و پری قصه سنجاب و ماه قورباغه توی چاه حرفاش همیشه حرفه موهاش به رنگ برفه دوستش دارم فراوون با اون لبای خندون 👫@majaleh_khordsalan