eitaa logo
مجله خردسالان
35.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
31 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
مامانای مهربون😍 خوبه از این مازهای خوشگل پرینت بگیرین و کوچولوتون رو سرگرم کنین 😊 👫@majaleh_khordsalan
🧓 مخترع کوچولو مادر علی گفت: "زود باش پسرم، دیر میشه". قرار بود علی با مادرش به خانه ی وحید که همسایه ی جدیدشان بود، بروند. چند هفته ای بود که به آن آپارتمان آمده بودند. مادر علی داخل یک ظرف کمی شیرینی گذاشت و به خانه ی وحید رفتند. علی کنار مادرش نشست، علی و وحید خیلی دوست داشتند هر چه زودتر با هم بازی کند اما کمی خجالت می کشیدند. چند دقیقه بعد، مادر علی گفت:"علی جان، برو با آقا وحید بازی کن دیگه". علی و وحید از جایشان بلند شدند و با همدیگر به اتاق وحید رفتند. اتاق وحید پر از اسباب بازی های جورواجور بود. علی نمی دانست به کدام نگاه کند و با کدام بازی کنند. بالاخره تصمیم گرفتند با ماشین ها و خانه سازی یک پارکینگ بزرگ بچینند. وقتی پارکینگ را چیدند، وحید گفت: " چقدر گرمم شده، بذار پنکه بیارم خنک شیم". بعد یک پنکه ی اسباب بازی که رنگش آبی و زرد بود را آورد. دکمه اش را زد و آن را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست و گفت:" آخیش خنک شدم". بعد وحید پنکه را جلوی صورت علی گرفت و گفت:" بیا تو هم خنک شو." علی که خیلی از پنکه خوشش آمده بود، گفت: " چقدر خوب خنک می کنه، می دونی با چند تا باتری کار می کنه؟" وحید گفت:" نمی دونم، مامان بزرگم خریده". یکدفعه مادر، علی را صدا کرد:" علی، باید بریم خونه، بعدا باز باهم بازی می کنید". علی از وحید خداحافظی کرد. علی وقتی به خانه شان رسید به مادرش گفت: " مامان ، وحید یه پنکه قشنگ داشت، میشه یکی هم برای من بخرید؟" مادر گفت:" پسرم نمیشه که هر کی هر چی داره، شما هم داشته باشی". علی دیگر چیزی نگفت. چند دقیقه بعد علی از مادرش پرسید:" مامان اون ماشین شارژیم که خراب شده بود کجاست؟" مادر گفت: " با هواپیمات که شکسته بود زیر تخت گذاشتم". بعد زیرچشمی به علی نگاه کرد و گفت:" بگو ببینم چه فکری تو سرت داری؟" علی گفت:" مامان لطفا هواپیما و ماشین شارژی رو بیارید، باهاشون کار دارم". علی با کمک مادرش، آرمیچر ماشین شارژی را درآورد. بعد پروانه ی هواپیمایش که شکسته بود را به سر آرمیچر زد. بعد آرمیچر را به یک باتری وصل کرد. پروانه شروع به چرخیدن کرد. علی بالا و پایین پرید و گفت :" آخ جون کار میکنه". بعد صورتش را جلو برد و گفت:" چه خوب هم خنک میکنه!" مادر علی را بوسید و گفت : " می بینی چقدر خوبه خودت چیزی را بسازی". ✍ نویسنده: خانم مریم فیروز 〰〰〰〰〰〰〰 👫@majaleh_khordsalan
گنجشکای خونه - @mer30tv.mp3
4.02M
گنجشکای خونه 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹نام : سلام دوست من 🔸داستانی درباره ی پسری 🙎است که با یکی از حیوانات مزرعه‌شان رفیق می‌شود و دوست ندارد پدرش آن را بفروشد. 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبحتون بخیر👋🏻 امروز زود بیدار شدم رفتم پیاده روی🚶🏻‍♀ 👫@majaleh_khordsalan
روباه را در تصویر بالا پیدا کنید. 🧠 جواب تست هوش ساعت18:00ارسال میشه😉 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بازی جذذذاب برای کودکان خلاق شما😍 هدف این بازی: افزایش تمرکز، کار گروهی و هماهنگی بدن و مغز هستش😍😍😍 حتماً ذخیره کنید و سر فرصت با بچه ها اجرا کنید چهارسال به بالا قابل اجراست این بازی❤️ 👫@majaleh_khordsalan
شعر پدر بزرگ با صورتی مهربون نشسته روی ایوون از گل یاس و پونه پدربزرگ میخونه میگه برای زری قصه دیو و پری قصه سنجاب و ماه قورباغه توی چاه حرفاش همیشه حرفه موهاش به رنگ برفه دوستش دارم فراوون با اون لبای خندون 👫@majaleh_khordsalan
🌸خسیس احسان عمویی خسیس داشت. او بسیار کم خرج می‌کرد. هیچ چیزی از پولش را نه خرج می‌کرد و نه به کسی می‌داد. به همین دلیل هیچ کس او را دوست نمی داشت. این بینوای خسیس هر چه داشت را با طلا معاوضه می‌کرد چون می‌خواست هرچه دارد را در مقابل چشمان خود ببیند. او تمام طلا را در باغچه‌ی خود قایم کرده بود. هر روز طلاها را از باغچه خارج می‌کرد و سکه به سکه‌ی آن را می‌شمرد. سپس دوباره آن‌ها را در همان جا خاک می‌کرد. یک روز، او دیگر نتوانست طلاهای خود را بیابد. یک نفر آنها را دزدید. او از بسیار عصبانی شد. احسان زمانی که از این اتفاق آگاهی یافت به دیدار عمویش رفت و گفت: "برای پول گریه نکن. مال تو نبود. اگر این پول مال تو می‌بود، تو آن را در باغچه قایم نمی کردی و آن را به نفع خود استفاده می‌کردی. " 🍃پیامبرمان درباره‌ی خساست می فرماید: فرد خسیس از خدا، بهشت و دیگر انسان‌ها دور است. البخیل بعید من الله بعید من الجنه بعید من الناس 👫@majaleh_khordsalan
95206_471.mp3
2.74M
اسم قصه: قصه صوتی تنور 🍬 گروه سنی: ۱ تا ۷ سال 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبحتون بخیر😘😍 به نظرتون از این رختخواب گرم و نرم بیام بیرون؟😁😁😂 👫@majaleh_khordsalan
شعر کودکانه صبح بیدار شو خوابالو , بیدار شو وقت بازی و کاره هر بچه ای بیداره بیدار شو تو از خواب ببین خاله آفتاب آروم آروم اومده خورشید 🌪🌝خانوم اومده صبح شده دیگه بسته چقدر می خوای بخوابی ؟😴 تو که خوابیدی شب تا صبح رو حسابی صبح بخیر کوچولو صبح بخیر خوابالو خودت را به خواب نزن به صورتت آب بزن یادت نره مسواک🪥 دندونات می شه پاک موهات رو شونه بزن آفرین خوشگل من😍 دست و صورت و دندونات چه تمیزه😁 الان تو شدی یک بچه پاکیزه صبحانه آمادست یک سفره سادست زود باش بیا عزیزم برات چایی بریزم نون و خامه و شیر 🍞🥛 یا که نون و پنیر 🍞🧀 نون و کره و چایی🍞🧈☕️ به به چه مربایی🍯 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی بازی لوازم مورد نیاز: یک تاس در هر سایزی حتی تاس دست ساز. تعدادی کش سر یا کش پول. یک قوطی کنسرو یا هر وسیله دیگری که قابلیت کش به دور آن انداختن را داشته باشد، به طور مثال لیوان، استند دستمال حوله ای آشپزخانه و یا هر چیز دیگری متناسب با جنس و‌ نوع کش ها. روش بازی: تاس انداختیم و به عدد روی تاس کش دور قوطی کنسرو انداختیم. 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بازی فوق العاده است برای افزایش توجه و تمرکز و همچنین هماهنگی نیمکره های مغز و و هماهنگی چشم و دست🌱 👫@majaleh_khordsalan
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر 🔸️این قسمت: جوجه‌ی تنها پیامبر عزیز ما خانه‌ی دوستش که رسید توی حیاط خانه‌اش جوجه خروس نازی دید گوشه‌ی خانه لانه داشت جوجه خروس نازنازی اما حسابی تنها بود نه دوستی داشت نه همبازی جوجه همیشه کز می‌کرد سر را لای پرها می‌برد نه خواندنی نه خنده‌ای از صبح تا شب غصه می‌خورد پیامبر عزیز ما جوجه‌ی تنها را که دید گفت: دو سه تا دوست و رفیق برای او بیاورید جوجه تا این حرف را شنید خندید و از جایش پرید جیک و جیک و جیک صدای او تا قلب آسمان رسید 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبح قشنگتون بخیر👋🏻 دیشب خوب خوابیدید دیگه🥰 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡هدف دست ورزی و تعادل وهماهنگی چشم ودست👀🤚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👫@majaleh_khordsalan