12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽کلیپ
#خودشهید 👣مصطفی صدر زاده👣
معرفی کردن خودشون....
چیشد که رفتن....
ثبت نام کردنشون....
چرا ایران اجازه نمیداد....
#شهدا_برای_ما_حمدی_بخوانید_که_شما_زنده_اید_و_ما_مرده
🌷 @majles_e_shohada🌷
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷صحبت های همسر شهید در روز تشییع پیکر ایشون🌷
✨«فاعتبروا» یعنی مصطفی....
یعنی من.....
✨مگر نه این است که امام خامنهای حسین زمان است....
✨مگر نه این است که داعش و صهیونیسم فرزندان آمریکا هستن....
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چفيهای که رهبری بر دوش حلما، نوه جانباز ٧٠٪ انداختند.😊
در دیدار جانبازان با امام خامنه ای
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#ســـیـــره_شهدا♥️
سه روز بود که به شناسایی رفته بود..
بعد از شناسایی با خستگی زیاد نقشه را
پهن کرد و نقطه ای را نشان داد و گفت:
اگر من در این عملیات زنده ماندم
که هیچ..!! اگر شهید شدم اینجا از روی
چند خوشه گندم رد شدم !!
به صاحبش بگویید که از ما راضی باشد..
#شهید_حسین_خرازی
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🕊شهیـد🕊:
🍃🌺🍃🌺
ده سال بعد از شهادت مهدی و مجید #زین_الدین، پدر بزرگوارشون میگفت:
من در این مدت طولانی بارها نشسته و به خاطرات گذشته بازگشتهام. اما هر چه فڪرڪردم تا یڪ خطا و یا گناهی از مجید و مهدی به یاد بیاورم ، چیزی پیدا نڪردم ، نمی خوام بگم معصوم بودند ، اما من ڱه پدرشون هستم، به خداییِ خدا #گناهی ازشون سراغ ندارم...
📌شهیدان مهدی و مجید زینالدین
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🕊شهیـد🕊: 🍃🌺🍃🌺 ده سال بعد از شهادت مهدی و مجید #زین_الدین، پدر بزرگوارشون میگفت: من در این مدت طو
📖 #خاطرات_شهدا
🌷 #شهید_مجید_زین_الدین 🌷
بی نهایت عشق 🕊
🔹دلش نمی خواست ڪارهایش جلوی دید باشد، مدتی را ڪه در جبهه بود، اجازه نداد حتی یڪ عڪس یا فیلم از او تهیه شود.
🔸آخرین بار ڪه به مرخصی آمده بود، قبل از رفتن همه ی عڪس هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند.
🔹همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یڪ عڪس هم در خانه نداشتیم.
🔸همیشه پنهان ڪار بود. حتی زخمی شدنش را هم از دیگران پنهان می ڪرد.
🔹یڪ بار ڪه به مرخصی آمده بود، احساس ڪردم هنگام بلند شدن به سختی حرڪت می ڪند، ولی چیزی را بروز نداد.
🔸وقت نماز شد. وضو ڪه گرفت، رفت توی اتاق و در را قفل ڪرد. از این ڪارش تعجب ڪردم، خواهرش ڪه ڪنجڪاو شده بود، از بالای در، داخل اتاق را نگاه ڪرد و متوجه شد ڪه مجید نماز را به صورت نشسته می خواند .
🔹مجید از ناحیه ی پا مجروح شده بود، اما اجازه نداد حتی ما ڪه خانواده اش بودیم متوجه شویم🌺
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت پنجاه و نه
#به_همین_سادگی
وارد حیاط دانشگاه شدم و نگاهی به آسمون پرستاره ی بالای سرم انداختم.
-کشته مرده این مهمون دعوت کردنتم.
-من همین مدلی بلدم، میای دیگه؟
نفسم رو با صدا بیرون دادم و بخار بزرگی جلوی دهنم شکل گرفت. برای رفع دلتنگی که خوب بود این
دعوتی.
-باشه ممنون، از عمه تشکر کن.
-خب دیگه خیلی حرف میزنی، از درسهام افتادم، اگه رتبه م خراب بشه امسال؛ گردن توئه.
-نه این که خیلی هم درس خونی.
-از تو درس خونترم. خداحافظ محی جون.
خنده م گرفته بود و خواهر شوهر بازیهای عطیه جاهایی به درد میخورد.
-خداحافظ دیوونه.
خودتی ای گفت و تماس قطع شد.
از سرمای زیاد کمی توی خودم مچاله شدم و قدم هام رو تند کردم، کاش این سرما الاقل با خودش برف و
بارون میآورد. به قسمت شلوغ حیاط دانشگاه رسیدم انگار همیشه تو این محوطه که پر بود از درخت
کاج های که توی زمستون هم سبز بودند، بعد از کلاس همه اینجا کنفرانس میذاشتن. کلا یه جلسه ی
دیگه بود بعد از درس، برای گرفتن جزوه و تحلیل های درسی دوستانه از حرفهای استاد. من هم که اون
قدرها با کسی صمیمی نشده بودم که تو این گفتگوها شرکت کنم؛ چون اغلب مجردها با هم همدل بودن
یا هم دوستهایی که از دبیرستان با هم اومده بودن دانشگاه؛ اما خب با همه هم در عین حال دوست
بودم؛ اما فقط سر کلاس. نگاهم رو از همهمه ی اطرافم گرفتم و سرعت قدمهام رو بیشتر کردم؛ ولی یه
دفعه تحلیل رفت همه ی توانم و امشب خدا آرزوم رو خودش از دلم گرفته بود.
امیرعلی بود، آره خودش بود. باور نمیکردم اینجا باشه، متوجه من نشد و قدم هاش رو تند کرد سمت
خروجی دانشگاه.
نفهمیدم چه طور شروع کردم به دوییدن و داد زدم:
-امیرعلی؟ امیرعلی؟
صدام رو شنید و ایستاد، نگاه خیلی ها چرخید روی من که مثل بچه ها با هیجان میدویدم و خدا کنه این
رفتارم از سمت امیرعلی اخطار نگیره؛ دلم تنگ بود خب.
سرعتم این قدر زیاد بود که محکم بهش خوردم، صدای پوزخند و تمسخر اطرافیانم رو شنیدم و
متلک هایی رو که من رو نشونه رفته بود؛ ولی مگه مهم بود وقتی امیرعلی اینجا بود؟!
سرزنش گر گفت:
-چه خبره محیا.
یادم رفته بود دلخور بودنم، با لبخند یه قدم عقب رفتم و به صورتش نگاه کردم؛ چه قدر دلتنگ بودم
براش.
-ببخشید دیدم داری میری، فکر کردم لابد با خودت گفتی من رفتم. اومدی دنبال من؟
🌷 @majles_e_shohada 🌷