eitaa logo
مجلس شهدا
891 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
81 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات @ghatre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
عکسی جالب از مراسم امروز دانشگاه افسری امام حسین(ع) 🌷 @majles_e_shohada🌷
مجلس شهدا
🌷 روزهاے اول ازدواج یہ روز دستمو گرفٺ و گفٺ: "خانومـ... بیا پیشمـ بشینـ کارِٺ دارمـ..."🎈 گفتمـ... "بفرما آقاے گلمـ منـ سراپا گوشمـ..." گفت "ببینـ خانومے... همینـ اول بهٺ گفتہ باشمااا... ڪار خونہ رو تقسیمـ میڪنیمـ هر وقٺ نیاز بہ ڪمڪ داشتے باید بہمـ بگے...☺️" گفتمـ "آخه شما از سر ڪار برمیگرے خستہ میشے☹️ گفت "حرف نباشہ ،حرف آخر با منه..😏 اونمـ هر چے تو بگے منـ باید بگمـ چشمـ...! واقعاً همـ بہ قولش عمل ڪرد از سرڪٱر ڪہ برمیگشت با وجود خستڰے شروع میکرد ڪمڪ ڪردنـ... 🏙واسہ زندگے اومدھ بودیمـ تهرانـ... با وجود اینڪہ از سختیاش برامـ گفتہ بود ولے با حضورش طعمـ تلخ غربٹ واسم شیرینـ بود...🙂 سر ڪار ڪہ میرفٺ دلتنـگ میشدمـ.. 🙂وقتے برمیگشت، با وجود خستگے میگفٺ... "نبینمـ خانومـ منـ... دلش گرفتہ باشہ هااا... پاشو حاضر شو بریمـ بیرونـ... . 🌷همسر شهید مهدی خراسانی 👈شادی روح شهید مهدی خراسانی صلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌺صبح و باران و غزل در دست دوست صبح زیباے شقایــــق ها بخیــر خنده ے لبهاے تو یڪ جرعہ عشق اے گلم این صبح عاشق ها بخیر #صبحتون_شهدایی #شهید_محسن_حججی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
این تکرار از #شهدا گفتن و از #شهدا نوشتن #برای_ما تکرار نَفَس کشیدن است... #صبحتون_منور_به_نگاه_شهدا 🌷 @majles_e_shohada 🌷
18.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 شب چهارم محرم 96🍃 با نوای #سیدمهدی_حسینی 🌺 #پیشنهاد_دانلود 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_18225945.mp3
زمان: حجم: 14.55M
☑️ 🔹مناجات ابتدایی ۹۷.۰۴.۲۲ 🎤حجت الاسلام 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
پارت نود و یک کلافه نفس کشیدم و چه بد بود نقش بازی کردن. چادر رنگی رو روی سرم مرتب کردم و زیر لب اذان و اقامه میگفتم. امیرعلی قامت بسته بود و من با نگاهم قربون صدقه ش میرفتم. دستهام رو تا نزدیکی گوشم بالا آوردم، یاد کردم بزرگی خدا رو و قامت بستم؛ با بسم الله گفتنم انگار معجزه شد و همه وجودم آروم. نمازم که تموم شد سجده شکر رفتم تا یادم بمونه همیشه خدا رو دارم و چه قدر ممنونش هستم. با بلند شدنم امیرعلی جوشونده به دست روبهرو و نزدیکم نشست. -قبول باشه. لبخندی زدم. -ممنون، قبول حق. اخم ظریفی کرد. -حالت بد شد؟ -چیز مهمی نبود، عمه شلوغش کرد. دل نگران گفت: -چرا صدام نزدی؟ خوشحال از دلنگرانی های امروزش گفتم: -خوبم امیرعلی، باور کن. با انگشت اشاره ی تا شده ش شقیقه م رو نوازش کرد. -مطمئن باشم؟ سرم رو چرخوندم و انگشت تو هوا مونده ش رو بوسیدم. -آره مطمئنِ مطمئن. مرسی که هستی و دل نگران. نگاه ش رو به چشم هام دوخت، توی چشم هاش محبت موج میزد. نیم خیز شد و پیشونیم رو بوسید. -نمازت رو بخون، جوشونده رو هم بخور. امروز شده بود روز بـ ـوسه های امیرعلی که غافلگیرانه می نشست روی صورتم و آرامش پشت آرامش بود که منتقل میکرد به روحیه ی داغونم. *** شب شده بود و من با چادر بعد خوندن نماز عشا بی حال کف اتاق افتاده بودم. نهار نتونسته بودم بخورم و خدا رو شکر عمه گذاشته بود به پای مسمومیتم؛ ولی چشم غره های عطیه که به من و امیرعلی میرفت نشون میداد که میدونه چرا نمیتونم نهار بخورم. فکر میکردم توی معده م یه گوله آتیشه، معده م خالی بود؛ ولی همه ش بالا میآوردم. فشارم پایین بود و همه رو دلنگران کرده بودم به خصوص امیرعلی رو که همه ش زیرلب خودش رو سرزنش میکرد. امیرعلی وارد اتاق شد و تلفن همراهش رو گرفت سمتم. -بیا مامانته. گوشی رو به گوشم چسبوندم، صدام لرزش داشت به خاطر حال خرابم. -سلام مامان. صدای مامان نگران تر از همه بود. -سلام مامان، چی شده؟ بیرون چیزی خوردی؟ -نه، ولی حالم اصلا خوب نیست. -صبح هم که میرفتی رنگ به رو نداشتی مادر. چشمهام رو که از درد معده روی هم فشار میدادم، باز کردم؛ امیرعلی تو اتاق نبود. صبح از ترس بود و حالا اون ترس و وحشت ده برابر شده بود. بازم بغض کردم. -مامان میاین دنبالم. -نه مامان، عمه ت زنگ زد اجازه خواست اونجا بمونی. طفلکی امیرعلی خیلی دل نگرانته، دوست داره پیشش باشی خیالش راحتتره، شب رو بمون. با اون حال خرابم هم خجالت کشیدم؛ ولی یه حس خوبی هم داشتم. -آخه... -آخه نیار مامان بمون. امیرعلی شوهرته دخترم، این که دیگه خجالت نداره. 🌷 @majles_e_shohada 🌷