eitaa logo
مجلس شهدا
918 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
مجلس شهدا
دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوارم که راضی باشید🌺
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 برایش تنگ شده بود. جمع مهمان ها با آمدن مهناز و شوهرش و کودکش تکمیل شد. مادرم سینی چای را به همه تعارف کرد و در کنار مهناز نشست. عمه افسانه با خوشرویی گفت: مهدیس جون خیالت راحت شد بالاخره درست تموم شد؟ مهام که در کنار همسرش نشسته بود گفت: خوب خانم مهندس لندن بهتون خوش گذشت؟ مهناز که از من سر زبان تر بود گفت: مهدیس که برای تفریح نرفت. رفت درس بخونه الهه با عشوه و ناز رو به من کرد و گفت: حالا رشته تحصیلیت چی هست؟ با لحنی آرام و صمیمی گفتم: مهندسی معماری... الهه رو به پدرش کرد و گفت: بابا کاش می گذاشتی منم مثل مهدیس جون برم انگلیس درس بخونم. احسان با شیطنت گفت: تو که همین جوریش هم به زور دیپلم گرفتی. همه از این گفته ی احسان خندیدیم. الهه عصبانی شد ولی ترجیح داد سکوت کند. بعد از خوردن میوه کم کم مهمان ها آماده شدند که به خانه هایشان بروند. بعد از رفتن مهمان ها چمدان ها را به پذیرایی بردم. در حال باز کردن چمدان ها بودم که چشمانم به مهال افتاد که روی صندلی خوابش برده بود. با دقت بهش نگاه کردم. ترکیب صورتش مثل مهناز بود.چشمهایش، لبهایش، حتی بینی اش چقدر ناز و شیرین بود. مادرم و پدرم به همراه مهناز وشوهرش به داخل خانه آمدند سوغاتی های مادرم و پدرم و مهناز را از چمدان در آوردم و دادم. مادرم با عجله بسته های کادو شده ی خودش را باز کرد و صورتم را بوسید وگفت: دستت درد نکنه عزیزم چرا زحمت کشیدی. برای مادرم یک پیراهن فیروزه ای رنگ به همراه یک جفت کفش و کیف بسیار زیبا، برای پدرم یک تیشرت سفید رنگ و یک جفت کفش شیک، برای مهناز هم چند تکه لباس و مقداری لوازم آرایش و برای آقا محسن شوهر مهناز هم تیشرت و کیف مردانه آورده بودم. برای مهال خواهرزادۀ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 عزیزم هم چند تکه لباس بچگانه ی زیبا و عروسک آورده بودم. مهناز بسته های کادویی اش را باز کرد و با دیدن لباس ها مانند کودکان ذوق کرد. دو طرف صورتم را بوسید و گفت: مهدیس جان دستت درد نکنه خیلی لطف کردی. دستش را گرفتم وگفتم: دیگه ببخشید چیز قابل داری نیست. محسن هم گفت: مهدیس خانم دستتون درد نکنه خیلی ممنون. خواهرم بسته ها را به درون کیسه گذاشت و مهال را از روی صندلی برداشت و گفت: خوب دیگه دیر وقته ما بریم مهدیس هم تا فردا استراحت کنه ما دوباره فردا می آییم. خیال پدر و مادر ما هم راحت شد عزیز دردونه شون اومد. مادرم رنجیده نگاهی به مهناز کرد و گفت: همچین میگی عزیز دردونه انگار تو دختر ما نبودی. مهناز خندید و گفت: شوخی کردم بابا شب همگی بخیر. خواهرم رفت و من ماندم و مادر وپدرم. مادرم بعد از جا به جا کردن گوشت ها در یخچال سه استکان چای آورد و کنار پدرم نشست. دست مادرم را گرفتم و گفتم:دلم براتون خیلی تنگ شده بود بدون شما خیلی احساس تنهایی می کردم. پدرم دستش را بر روی سرم کشید و گفت: ما هم همین طور عزیز دلم مخصوصا مادرت هر دفعه بعد از اینکه زنگ می زدی مادرت کلی گریه می کرد و می گفت کاش الان پیش ما بودی. با شیطنت رو به پدرم گفتم: ولی من همیشه فکر می کردم مامان مهنازو بیشتر از من دوست داره. مادرم اخمی کرد وگفت: وا مهدیس تو هم شدی مهناز خدا رو شکر من هیچ وقت فرقی بین شما دو تا نگذاشتم. دستانم را دور گردن مادرم انداختم صورتش را بوسیدم و گفتم: شوخی کردم مامان جون من عاشق شما و بابا هستم خیلی خوشحالم از اینکه برگشتم. پدرم صورتم را بوسید و گفت:عزیزم تو خسته ای نمی خوای بخوابی؟ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از مجلس شهدا
دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوارم که راضی باشید🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🕊پیش بینی شهید صدرزاده قبل از شهادتش🕊 داداش سید دستت به دامان آقا سیدالشهدا رسید یاد کن خیلی دلم به اندازه یه شهر برایت تنگ شده😔 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_26965378.mp3
7.74M
▪️ ✅ پیش چشم من دست و پا نزن 🎙 ▪️ ۹۷ 🏴 @majles_e_shohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽ببینید| اظهارات مادر طلبه شهید محمد تولایی از آنچه که بر فرزندش گذشت... تاریخ مصاحبه: ۹۷/۶/۲۷ 🏴 @majles_e_shohada 🏴
صدا ۰۰۲_sd--۲.m4a
10.63M
شب عاشورا ۹۷ با مداحی مجتبی روشن روا 🏴 @majles_e_shohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فاجعه ای به نام اصلاح طلبان 🔹و چون به آنان گفته شود در زمين فساد مكنيد مى گويند ما اصلاح گران هستیم 🏴 @majles_e_shohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهيد مدافع حرم افغانستانی خطاب به رهبر انقلاب: پسرم را در حالیکه مثل اباالفضل دست نداشت و مثل اربابش سر نداشت، برایمان هديه آوردند 🏴 @majles_e_shohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾برای کمک به نیازمندان نیازی نیست با غذای نذری هیئت مخالف باشیم! کلیپ زیبای کمیته امداد رو ببینید ‌‌🏴 @majles_e_shohada 🏴
➕ #به_رنگ_شهدا ‌‌🏴 @majles_e_shohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 روز عصر عاشورا خیمه سوزان 🏴 شهر همدان حسینیه کبودراهنگیها 🏴 @majles_e_shohada 🏴
دخترهایتان را ببوسید امروز، امشب، بوسیدن آنها خودش روضه است... 🏴 @majles_e_shohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 حال خوب من آدم مذهبی نیستم،از ظاهرم معلومه،تنها جایی که حالمو خوب میکنه یا کربلاست یا روضه امام حسین(علیه السلام)،توی این شرایط فقط میشه به آقای خامنه‌ای وسردار سلیمانی تکیه کرد @majles_e_shohada
🔸٣٠ هزار دینار رقمی بود که یزید به هر نفر اهل خواص کوفه داد و دینشان را خرید. 🔺هر دینار چهار و نیم گرم طلا میباشد 🔸و در زمان کنونی، هر گرم طلا ۴٠٠ هزار تومان است. 🔺یعنی یزید نزدیک ۵۴ میلیارد تومان به هر نفر پول داد!!! ⁉️ اگر در آن زمان بودیم، یار امام حسین علیه السلام می‌ماندیم؟ 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 🏴 @majles_e_shohada 🏴
مجلس شهدا
دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوارم که راضی باشید🌺
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 از روی صندلی بلند شدم و گفتم: نه خوابم نمیاد می خوام برم حیاط و ببینم. شالم روی شانه ام انداختم وبه حیاط رفتم. نسیم خنکی می وزید وموهای بلندم را پیچ و تاب می داد. عطر گل های یاس در حیاط پیچیده بود. آهسته به طرف در رفتم. در را به آرامی باز کردم. کمی آنطرف تر در قهوه ای رنگی به چشم می خورد. چشمانم روی در میخکوب شد. ناخودآگاه خاطرات دوران کودکیم به ذهنم هجوم آوردند. دیدن خانه ی سهیل گذشته را به یادم می آورد. زمانی که کودکی شیش ساله بودم و پا به این خانه گذاشتم. زمانی که با سهیل و سهیلا دوست شدم. سهیل و سهیلا خواهر وبرادر بودند و سه سال با هم اختلاف سنی داشتند. من و سهیلا هم همسن هم بودیم. هنوز هم یادآوری خاطرات گذشته لبخند زیبایی را به لبانم هدیه می کرد. یاد روزی افتادم که برای اولین بار به مدرسه رفتم ولی در میان راه از بچه های بزرگتر از خودم کتک خوردم. چقدر گریه کردم اما سهیل دوان دوان خودش را به من رساند، اشک هایم را پاک کرد و لباس هایم را تکاند و مرا به مدرسه برد. یاد آن روزهایی افتادم که سهیل دم در مدرسه ی من و سهیلا می ایستاد تا ما تعطیل شویم بعد دست در دست هم به خانه بر می گشتیم. یاد روزی افتادم که سهیل به خاطر من از درخت بالا رفت تا برایم سیب بچیند ولی ناگهان افتاد و پایش شکست و من کلی گریه کردم. یاد آن روزهایی که من با سهیل قهر می کردم و او کلی منتم را می کشید و خوراکی برایم می خرید تا باهاش آشتی کنم. روزی که من با پسر همسایه روبه رویی بازی کردم و سهیل تا ما را دید عصبانی شد و او را کتک زد و آن پسر بیچاره نفهمید برای چه کتک خورده است. یاد روزی که فقط دوازده سال داشتم و با همه ی کودکیم از سهیل خواستم هیچ وقت مرا تنها نگذارد. من و سهیل و سهیلا از بچگی با هم بزرگ شدیم ولی از دوران نوجوانی به بعد مسیر زندگیمان به کلی عوض شد و من برای تحصیل به خارج از کشور رفتم و از آن ها جدا شدم. حتما حالا به آرزو هایش رسیده است. سهیل خیلی دوست داشت مهندس معمار شود درست مثل من. با اینکه خیلی مغرور بود و به زبان نمی آورد ولی همیشه با نگاهش به من می فهماند که چقدر مرا دوست دارد. در این پنج سال یاد و خاطره ی سهیل لحظه ای رهایم نکرد. و من فقط دوست داشتم به ایران بیایم تا عشقم را پیدا کنم و به او بگویم بیش از پیش دوستش دارم. دلم می خواست آن در قهوه ای رنگ باز شود و من دوباره سهیل را ببیند دلم به شدت برای چشمان سبز رنگش تنگ شده بود و برای چهره ی زیبایش بی قراری می کرد. زمانی که مرا عزیزم صدا می کرد خونی تازه در رگ هایم جریان پیدا می کرد. در را بستم و به خانه برگشتم. نسیم با اشک های روی صورتم بازی می کرد و صورتم را خنک می ساخت. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 مادرم و پدرم خواب بودند. من هم به اتاقم رفتم و روی تختم که سال ها انتظارش را می کشیدم دراز کشیدم. تقریبا هنگام ظهر از خواب بیدار شدم. وقتی چشم باز کردم مهال را رو به روی خودم دیدم. با آن چشمان معصومش به من خیره شده بود. با لحن کودکانه اش گفت: خاله بیدار شو با من بازی کن... بغلش کردم و لپ های سرخ مانندش را بوسیدم لحظه ای به مهناز غبطه خوردم. خوش به حالش که همچین دختر زیبا و ملوسی دارد. مهناز دوان دوان به اتاق آمد. شیشه ی شیر مهال را همان طور که تکان می داد گفت: مهال تو اینجایی چرا خاله رو از خواب بیدار کردی؟! با لبخند گفتم: نه دیگه باید بیدار می شدم... مهناز، مهال را از بغل من گرفت روی لبه ی تخت نشست و به من نگاه کرد و با لبخند گفت: خیلی خوشگل تر شدی، نمی دونی چقدر دلم برای صورت نازت تنگ شده بود. جات اینجا خیلی خالی بود جای خالیت رو احساس می کردم. بعد از رفتنت یه مدتی توی اتاق تو می خوابیدم و گریه می کردم مامان گیج شده بود. بیچاره نمی دونست غصه ی تو رو بخوره یا غصه ی منو، دوریت همه ی ما رو اذیت می کرد و بیشتر مامان رو، دلم برای محسن می سوخت. هر وقت به اینجا می اومد تا منو ببره دست از پا درازتر بر می گشت. بالاخره یه روز بابا با من دعوا کرد گفت شوهرت چه گناهی کرده که باید این طوری باهاش رفتار می کنی اون بدبخت هم می خواد پیش زنش باشه. حق با بابا بود. با اینکه دلم نمی خواست اتاقت رو ترک کنم ولی بعد از هفت ماه به خونه ی خودم برگشتم. شیش روزی رو همراه با محسن به مسافرت رفتم خیلی طول کشید ولی دیگه به دوریت عادت کردم. به مهناز نگاه کردم که گونه هایش خیس شده بود اشک هایش را پاک کردم و گفتم: خیلی دوست دارم. مهناز هم گفت: منم همین طور خوب حالا تو تعریف کن که دلم برای شنیدن صدات خیلی تنگ شده. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از مجلس شهدا
دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوارم که راضی باشید🌺
نوشت؛ ما که رفتیم با دلی #سوخته و‌ چشم #داغدار کربلا ‌ندیده تو اما ای برادر،مسافر #کربلا اگر شدی جای من به مولا سلامی برسان. #ای‌شهید؛ توخود زائر حسینی سلام ‌ما ‌را هم به ارباب برسان.. #صبحتون_شهدایی 🏴 @majles_e_shohada 🏴
بَلَىٰ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ وَاتَّقَىٰ فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ(۷۶) آری، هر کس به عهد خود وفا کند و خدا ترس و پرهیزکار شود همانا خدا پرهیزکاران را دوست می‌دارد.(۷۶) «سوره مبارکه آل عمران/۷۶» {ترجمه:الهی قمشه ای} 🏴 @majles_e_shohada 🏴
بدون شرح😔 🏴 @majles_e_shohada 🏴
14.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کامل و تقطیع نشده حجه الاسلام انجوی نژاد: 🔸 مفسدین اقتصادی سه نفرند یا جهانگیری است یا قالیباف است یا روحانی. این سه تا را یکی شان را آویزان کنید بقیه حساب کار دستشان می آید. @majles_e_shohada
ڪاش باشد کفنم پیرهـن مشڪی من ... روسپید است از این رنگ ؛ عــزادارِ حسیــن ... #ابو_وهـب #حبیب_مدافعان_حرم #شهید_حاج_حسین_همدانی #یادش_باصلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پرو فایل پسرونه...🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پرو فایل دخترانه ...🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🔸 پروانه‌های دربند 🌷 @majles_e_shohada 🌷
این شب و روزها بسیاری حاجت شهادت میگیرند و بسیاری غرق در زندگی میشوند 😔😔 #آه_ای_شهادت #شبتون_شهدایی #یا_حسین_ع 🌷 @majles_e_shohada 🌷
داشت می گفت خداحافظ و مادر می سوخت آب می ریخت ولی کوچه سراسر می سوخت رودی از شهر خودش بود وبه دریا می رفت روزگاری که در آتش ، تن کشور می سوخت 🌷 @majles_e_shohada 🌷
📝 #وصیتنامه_به_فرزندش👆 بااینکه خیلی #دوست‌داشتم❤️ ببینمت امانشد.. چون من صدای #کمک‌خواستن #بچه_شیعیان💛را می شنیدم✌ شهیدمدافع‌حرم🕊 #سجادطاهرنیا 🌷 🌷 @majles_e_shohada 🌷