eitaa logo
🌺مجمع شیفتگان روی یار🌺
2 دنبال‌کننده
279 عکس
189 ویدیو
46 فایل
فعالیت : نشراشعارمذهبی ، مقاتل ، روایات و احادیث با ذکر منبع
مشاهده در ایتا
دانلود
غصه روی سرم ریخت-اشک چشم ترم ریخت دنیای من تو بودی-دنیامو شمر به هم ریخت تورو تو قتلگاه بُرد-خولی سرت رو آه بُرد بمیره اونکه مرکب-رو بدن تو راه بُرد افتادی از رو ذوالجناح-مُغَسَلِ بدمِ الجراح رد شد از رو بدنت سپاه-مُغَسَلِ بدمِ الجراح نیزه خوردی کردن نگاه-مُغَسَلِ بدمِ الجراح آه از گودال قتلگاه-مُغَسَلِ بدمِ الجراح ……… شد تنت ‌‌پاره پاره-می زدن بی شماره عدة بالصیوفُ-عدة الحجارة کارو سنان شرو کرد-نیزه رو تو گلو کرد نعلای تازه اخر-تنت رو زیر و رو کرد افتادی زیر دست و‌ پا-بَکَت ملائکةُ السما رو خاک داغ کربلا-بَکَت ملائکةُ السما می زدی مادر رو صدا-بَکَت ملائکةُ السما بُردن عمامه و عبا-بَکَت ملائکةُ السما
تن عریان تو پوشونده گرد و غبار زیارت کردن سینت رو ده تا سوار نمیزارن تو گودال تا کنار تو بیام زیر پای مرکب رفتی پیش چشام حرمت عرش شکست وقتی که روی سینت نشست دلواپس جون دادی کاشکی شمر قبل از کشتن چشمت رو میبست دیر رسید خواهرت بوسید از رگ های حنجرت به خورشید آسمون سپرد کمتر بتابه رو پیکرت روبرو بودی با تیغ صدتا سپاه دست پر میرفت حتی شمر از قتلگاه تو رو برگردوندن ذبحت راحت نبود تو که جون دادی کاش لااقل تشنت نبود خیلی خالیه جات دق کردن تو صحرا بچه هات تو رو توو حصیر کهنه ای جمعت کردن بمیرم برات دریای در خروش گریه کردن واسه تو وحوش از بازار شام یه پیرهن واسه تو میفرستم بپوش
فرازی از زیارت ناحیه مقدسه روضه از زبان بقیت الله الاعظم من روضه خوان ِ غربت ِ آقای عالمم بی تابِ سربریدة ماهِ محرمم با گریه هر غروب من از حال می روم با هر فرازِ ناحیه گودال می روم صبح وغروب ،ندبه کنان گریه می کنم این روضه را به مادرمان هدیه می کنم برنیزه تکیه داد وز جایش بلند شد دردش گرفته بود صدایش بلند شد فرمود: زنده ام به کجا حمله می کنید نامردها به خیمه چرا حمله می کنید کارِ مرا تمام نکرده کجا ؟سنان!!!! اینجا کنارِ لشگری از گرگ ها بمان با یالِ غرق خون شده برگشت ذوالجناح با زین واژگون شده برگشت ذوالجناح اینجا به بعد ضربه زدن ها شروع شد اینجا به بعد شیون زنها شروع شد دیدم خودم به چشم ترم وای وای وای بیرون زدند اهلِ حرم وای وای وای دنبالِ ذوالجناح هراسان وبی پناه با عمه آمدند به بالای قتلگاه جدِ مرا محاصره کردند یک سپاه دیدم چگونه عمه ما می کند نگاه هرکس رسید نیزة خود را شکست ورفت یک استخوان ز سینة آقا شکست و رفت یک عده بر تمام تنش سنگ می زدند یک عده بر لباسِ تنش چنگ می زدند در آن میانه حرمتِ آئینه ها شکست وقتی که شمر آمد وبر سینه اش نشست از دستِ او محاسنِ جدم رها نشد هرچه کشید خنجرِ خود، سر جدا نشد تا که زرویِ پیکرِ بی سر بلند شد فریاد یا بُنَیَ ز مادر بلند شد اینجا به بعد گریة من رنگِ خون شود گیسو به دست شمر ز مقتل برون رود اینجا به بعد زخمِ دلِ ما نمک زدند باور کنید عمة مارا کتک زدند راه فرار از حرم آنروز بسته شد با چوبّ نیزه پهلوی زنها شکسته شد آن شب زنانِ سوخته یاور نداشتند آن شب بنات فاطمه معجر نداشتند
چند بیت از زبان امام زمان ارواحنا فداه پیشاپیش برای بعضی ابیات معذرت خواهی می کنم سعی کردم مستند و عین مقتل باشه خون گریه کردم روز و شب خون گریه کردم گفتم حسین جان زیر لب خون گریه کردم تاکه سلامت می دهم ای جدِّ بی سر می بینمت تنها شدی در بین لشگر آید به گوشم نالهٔ هَلْ مِن معینت وقتی شکسته شد جبین نازنینت دادی لباس خویش بالا با چه دردی پیشانی خونین خود را پاک کردی میبینم آن قلب سپیدت ‌را که پیداست بر سینه ات جای نوازش های زهراست میبینم آن نامرد، با تیر سه شعبه شد بی هوا وقتی رها تیر سه شعبه در سینه جا خوش کرد با سختی بسیار لعنت به تیری که فرو رفته چو مسمار بیرون زد از پشت کمر با خون ممتد هرچه تکان دادی ز سینه در نیامد تاخم شدی از پشت ، بیرونش کشیدی فریادهای مادرت را می شنیدی می بینم ابن کعب راهی جستجو کرد از پشت سر نیزه به کتف تو فرو کرد اینجا به بعد روضه جانم گشته برلب خوردی زمین با صورت از بالای مرکب از هر طرف شد حمله ور لشگر به سویت کردند با سر نیزه دائم زیر و رویت با چکمه روی سینهٔ تو راه رفتند دنبال یوسف گرگ ها در چاه رفتند سر تا به پایت را زبس پامال کردند دیدم تنت را زنده زنده چال کردند از عمد لج کردند و حرمت را دریدند پیراهنت را تنت بیرون کشیدند دادند دست حرمله پیراهنت را عریان رها کردند در صحرا تنت را شد پیکرت بر عکس تشییع جنازه نه روی شانه زیر چندین نعل تازه جسم تو با رمل بیابانها یکی شد پیراهنت با چادر زهرا یکی شد آنان که روی پیکر بی سر دویدند چادر ز روی خواهرت زینب کشیدند تنها دهد مردن از این غصه نجاتم یک عمر در فکرِ «نساءُالبارزات م » پرده نشینان حرم را خوار کردند ناموس مارا وارد ِ بازار کردند میبینم این تصویر را هر روز و هر شب با آستین پوشنده رویش ، عمه زینب مستوره ای که آبرو بخشِ حجاب است میبینمش انگار در بزم شراب است
غزل مرثیه نوشته... سنگین بی کفن (س) مقتل نوشته است تو را بی هوا زدند سنگی به بوسه گاه نبی ازجفا زدند آه از دقایقی که جوانان  برابر چشم ترت ،به لجه ی خون دست و پا زدند مقتل نوشته خواهرتو دیده روی تل درقتله گاه راس تورا ازقفا زدند مقتل نوشته عده ای ازپیرمردها از روی بغض بر بدنت با عصا زدند گیرم قرار بود سرت را جدا کنند پس نیزه را میان گلویت چرا زدند آن ده نفر که بر تن تو اسب تاختند آتش به قلب حضرت خیرالنساء زدند مقتل نوشته روبه روی چشم خواهرت هجده سربریده برآن نیزه ها زدند پربود قلبشان همه ازبغض مرتضی آنان که چوب برلب خون خدا زدند انگار آسمان سر زینب خراب شد تا دختر تو را به کنیزی صدا زدند ابوذر رییس میرزایی(بهار)