eitaa logo
🌺مجمع شیفتگان روی یار🌺
2 دنبال‌کننده
612 عکس
315 ویدیو
100 فایل
فعالیت : نشراشعارمذهبی ، مقاتل ، روایات و احادیث با ذکر منبع
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آفتاب زهرا عَجّل علی ظهورک  تنهای شهر و صحرا، عجّل علی ظهورک  گم گشته وجودی، هم غیب و هم شهودی  در دیده و دل ما، عجّل علی ظهورک  بی تو غریب، قرآن، بی تو اسیر، عترت  بی تو علی است، تنها، عجّل علی ظهورک  نه طاقتی نه صبری، تا چند پشت ابری؟  ای مهر عالم آرا عجّل علی ظهورک  دنیا در انتظار است، خون قلب روزگار است  پا در رکاب بنما، عجّل علی ظهورک   کند دعات، زهرا زند صداتحیدر  الغوث یابن زهرا ! عجّل علی ظهورک  زخمِ به خون نشسته، پیشانیِ شکسته  دارند با تو نجوا، عجّل علی ظهورک   خون دو دیده گوید، دست بریده گوید  بر انتقام بازآ، عجّل علی ظهورک  هم عمّه ها پریشان، هم جدّ توست عطشان  هم چشم ماست دریا، عجّل علی ظهورک  بر "میثمت" نگاهی، از لطف گاه گاهی  ای چشم حق تعالی! عجّل علی ظهورک @khoddamozzahra1394
ای آفتاب زهرا عَجّل علی ظهورک  تنهای شهر و صحرا، عجّل علی ظهورک  گم گشته وجودی، هم غیب و هم شهودی  در دیده و دل ما، عجّل علی ظهورک  بی تو غریب، قرآن، بی تو اسیر، عترت  بی تو علی است، تنها، عجّل علی ظهورک  نه طاقتی نه صبری، تا چند پشت ابری؟  ای مهر عالم آرا عجّل علی ظهورک  دنیا در انتظار است، خون قلب روزگار است  پا در رکاب بنما، عجّل علی ظهورک   کند دعات، زهرا زند صداتحیدر  الغوث یابن زهرا ! عجّل علی ظهورک  زخمِ به خون نشسته، پیشانیِ شکسته  دارند با تو نجوا، عجّل علی ظهورک   خون دو دیده گوید، دست بریده گوید  بر انتقام بازآ، عجّل علی ظهورک  هم عمّه ها پریشان، هم جدّ توست عطشان  هم چشم ماست دریا، عجّل علی ظهورک  بر "میثمت" نگاهی، از لطف گاه گاهی  ای چشم حق تعالی! عجّل علی ظهورک @khoddamozzahra1394
وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی  «تا با تو بگویم غم شب های جدایی»  اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران  «چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»  «من در قفس بال و پر خویش اسیرم»  ای کاش تو یکبار به بالین من آیی  در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست  من خوب نیاموختم آداب گدایی  عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه  تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی  می خواستم از ماتم دل با تو بگویم  از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی  امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟  یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی  ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق  آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟   
مدهوشم ازاین عطر پراکندۀ سیب این است همان رایحۀ روح‌فریب گفتم: که شبِ فراق،طولانی شد گفتند: بخوان «اَلَیسَ صُبحُ بِقَریب»
دوباره گرد یتیمی نشسته بر مویت و رود رود عزا جاری است از رویت به یاد مادرت امشب نشسته میخوانم نماز صبر به محراب طاق ابرویت گمان کنم که شمیم مدینه را دارد اگر به ما رسد امشب نسیمی از کویت دوباره دست گدایی دراز خواهم کرد برای گریه به غم های مادرت سویت شبیه قامت زهرا شکسته است قدت شبیه زانوی مولا خمیده زانویت به یاد زینبی و گیسوی پریشانش اگر دوباره پریشان شده است گیسویت برو مدینه و از مرتضی بپرس چه شد که رفت نیمه شب از آشیان پرستویت https://eitaa.com/madhanshora
در هــر دمــم هــزاران فریـاد انتظار است یک لحظه بی تو بودن، یک عمر احتضار است وقتــی تــو را نــدارم، بهتر که جان سپارم این زندگی تباهی، ایـن عمـر انتحـار است آنکــو قــرار دارد، کـی عشق یار دارد؟ عاشق بسان طوفان، پیوستـه بی قرار است ای یاس باغ نرگس! باز آ که می‌کنم حس بـی روی تـو زمانـه پاییز بی بهـار است بی جلـوۀ تـو عالم تاریکتر ز گور است وین مهر عالـم افروز شمع سر مزار است عیسی کـه از نبـوت بـر خویشتـن نبالد آرد نمـاز بـا تو، این اوج افتخـار است ما دور کعبه گشتیم با اشک خود نوشتیم ای زائریـن کعبـه! کعبـه جمال یار است از هجـر یــار گفتیـم، از انتظـار گفتیـم کو مرد انتظاری «یابن‌الحسن» شعار است گیرم تـو غمگساری در بیـن مـا نـداری ای نور دیده! ما را کی جز تو غمگسار است؟ میثم به دعوی عشق، مگشای لب که عاشق یـا زیـر تیـغ قاتـل، یــا بر فـراز دار است
در هــر دمــم هــزاران فریـاد انتظار است یک لحظه بی تو بودن، یک عمر احتضار است وقتــی تــو را نــدارم، بهتر که جان سپارم این زندگی تباهی، ایـن عمـر انتحـار است آنکــو قــرار دارد، کـی عشق یار دارد؟ عاشق بسان طوفان، پیوستـه بی قرار است ای یاس باغ نرگس! باز آ که می‌کنم حس بـی روی تـو زمانـه پاییز بی بهـار است بی جلـوۀ تـو عالم تاریکتر ز گور است وین مهر عالـم افروز شمع سر مزار است عیسی کـه از نبـوت بـر خویشتـن نبالد آرد نمـاز بـا تو، این اوج افتخـار است ما دور کعبه گشتیم با اشک خود نوشتیم ای زائریـن کعبـه! کعبـه جمال یار است از هجـر یــار گفتیـم، از انتظـار گفتیـم کو مرد انتظاری «یابن‌الحسن» شعار است گیرم تـو غمگساری در بیـن مـا نـداری ای نور دیده! ما را کی جز تو غمگسار است؟ میثم به دعوی عشق، مگشای لب که عاشق یـا زیـر تیـغ قاتـل، یــا بر فـراز دار است
ز غم تو گشته ويران دل زار عاشقانت ز فراق رويت ای گل شده‌ايم نغمه خوانت دل عالمی و دل‌ها ز غم تو غرقه در خون مكش از ملال شاها دگر ابروی كمانت تو كه بال رحمتت بر سر ما فكنده سايه ز چه رو نهانی از ما به‌كجاست آشيانت همه از پی تو پويان همه خسته‌ايم و بی‌جان كه تو جان ماسوائی ملِكا قسم به جانت چه خوش است ديدهٔ ما شود از رخ تو روشن چه خوش است گوش ما را بنوازی از بيانت به غلامی تو شاها نه لياقت است ما را كه خوريم غبطه‌ها بر سگ درب آستانت همه ريزه‌خوار خوان كرم توئيم و اكنون مپسند نا اميد از تو شوند سائلانت غزلي نگو «حسانا» چو بنام شاه گفتی نرود ز يادها اين نغمات جاودانت مرحوم
ای وسعتِ نازِ  نظرت  لایتناهی از لطف به ما نیز  بینداز  نگاهی تنها و غریبیم در این شهرِ دَرندشت بد نیست بما سر بزنی گاه به گاهی بیتاب شدند اهلِ دعا از تبِ دوری وقتش شده از این غمِ جانکاه بکاهی انصاف نباشد که تو باشی و زمانه ... ما را به اسارت ببرد سویِ تباهی تو شمسِ فروزانی و ما شُعله ی شمعیم تعجیل کن ای یار که بندیم به آهی سختست که هر شب به دری چشم بدوزی درد ست ببینی که نیارزی  پَرِ کاهی ای مویِ تو تاریکتر از شامِ غریبان خواهانِ تو هستیم چه خواهی چه نخواهی ما پیشتر از خلقتِ دل ، دل به تو دادیم دلتنگی مان ست به این امر گواهی هر چند اگر پای نهی بر نگهِ ما ... در چنته نداریم  بجز روی سیاهی
ز غم تو گشته ويران دل زار عاشقانت ز فراق رويت ای گل شده‌ايم نغمه خوانت دل عالمی و دل‌ها ز غم تو غرقه در خون مكش از ملال شاها دگر ابروی كمانت تو كه بال رحمتت بر سر ما فكنده سايه ز چه رو نهانی از ما به‌كجاست آشيانت همه از پی تو پويان همه خسته‌ايم و بی‌جان كه تو جان ماسوائی ملِكا قسم به جانت چه خوش است ديدهٔ ما شود از رخ تو روشن چه خوش است گوش ما را بنوازی از بيانت به غلامی تو شاها نه لياقت است ما را كه خوريم غبطه‌ها بر سگ درب آستانت همه ريزه‌خوار خوان كرم توئيم و اكنون مپسند نا اميد از تو شوند سائلانت غزلي نگو «حسانا» چو بنام شاه گفتی نرود ز يادها اين نغمات جاودانت مرحوم
ای وسعتِ نازِ  نظرت  لایتناهی از لطف به ما نیز  بینداز  نگاهی تنها و غریبیم در این شهرِ دَرندشت بد نیست بما سر بزنی گاه به گاهی بیتاب شدند اهلِ دعا از تبِ دوری وقتش شده از این غمِ جانکاه بکاهی انصاف نباشد که تو باشی و زمانه ... ما را به اسارت ببرد سویِ تباهی تو شمسِ فروزانی و ما شُعله ی شمعیم تعجیل کن ای یار که بندیم به آهی سختست که هر شب به دری چشم بدوزی درد ست ببینی که نیارزی  پَرِ کاهی ای مویِ تو تاریکتر از شامِ غریبان خواهانِ تو هستیم چه خواهی چه نخواهی ما پیشتر از خلقتِ دل ، دل به تو دادیم دلتنگی مان ست به این امر گواهی هر چند اگر پای نهی بر نگهِ ما ... در چنته نداریم  بجز روی سیاهی
هدایت شده از مدح امام حسین و امام زمان علیه السلام
دیدم به خواب ، آن آشنا دارد می آید دیدم كه بر دردم دوا دارد می آید دیدم كه با شال عزا و چشم گریان مولایمان صاحب عزا دارد می آید  تو بانی این روضه ای دریاب ما را آغوش خود بگشا گدا دارد می آید   آقا سوالی داشتم، از سمت گودال آوای وا اُمّا چرا دارد می آید  آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر یك خنجر تیز از قفا دارد می آید  آتش به جان خیمه ها افتاده از درد پایان تلخ ماجرا دارد می آید  همراه با آن قافله با دست بسته یك خانم چادر سیا دارد می آید