eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌مناسبت ؛ بر صحن و سرای عشق، مردم صلوات بر مشهد و بر امام هشتم صلوات بر خواهر آفتاب و بر دختر آب بر فاطمه‌ی کریمه‌ی قم صلوات
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش بايد رفاقت کرد با خار بيابانش هجران کشيدن به اميد وصل ميارزد گر اولش تلخ ست، شيرين است پايانش هر کس که عاشق نيست پس اصلا چرا زنده ست يا چه جوابى ميدهد فردا به وجدانش خاکستر پروانه اى را ديدم و گفتم هر کس که عاشق ميشود اين است تاوانش آن کوچه اى که يار ما از آن گذر کرده ست عشاق منت ميکشند از سنگ طفلانش منکه چهل سال است روى خاک ميخوابم حيف است نگذارم سرم را روى دامانش اين شمعها که بر تن پروانه ميگريند زنده نميمانند تا شام غريبانش اشک جوانى بهترين سرمايه پيرى ست خوب است باشد آدمى فکر زمستانش در وقت مردن روبه قبله ميشود هر کس من وقت مرگم ميشوم رو به خيابانش در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد عبدى که سجده ميکند اول به ايوانش باران که آمد بعد از آن خيرات ميبارد خير کسى را خواستى اول بگريانش سنگينى زنجير بر گردن نميگيرد از گريه هر که خيس ميگردد گريبانش من سالها در گيسوى تو سير ميکردم سيرى که خيل عارفان خواندند عرفانش وقتى دلم را دست چشمان تو ميدادم باور نميکردم بيندازى به زندانش يک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد پژمرده ميگردد گلى که نيست گلدانش آنکه لبش را از ضريحت برنميدارد صدها گره وا ميکند از کار، دندانش . گفتم همه هستند شايد جاى من هم هست منهم يکى از اين کبوترهاى مهمانش شکر خدا اينجا کريمان سلطنت دارند دنيا به ايران نازد و ايران به سلطانش سيرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است هر کس که از قم ميرود سمت خراسانش علی اکبر لطیفیان
بدهکاری حرم آمد ، تو پر کردی حسابش را سلام گرگ گرچه با طمع ، دادی جوابش را پریشان هرکس آمد در حرم با مشکلی کاری تو با لبخند دادی پاسخ حال خرابش را خدا شاهد که هرکس خوابتان را دید ، در ساعت خودت تعبیر کردی با زیارت زود خوابش را نه این چیز عجیبی نیست وقتی لطف سرشارت نمک پرورده حتی کرده است اهل کتابش را نه تنها زیر دِینَت چند مفلس مثل من هستند که مدیون شما آقاست کشور انقلابش را میان کربلا و مشهد و قم چند روزی هست دلم با قاطعیت کرده آقا انتخابش را ... نگاهم خیره حالا بر روی انگشترم مانده همانکه قم گرفتم سنگ و در مشهد رکابش را حمیدرضا محسنات
زبان حال زائر امام هشتم علیه السلام : گفتم به زیارت تو من می آیم/ گفتی که منم به بازدیدت آیم / من منتظر توأم شب اول قبر / الوعده وفا بیا که من تنهایم /
پیش پای من اگرچه راه غیر از چاه نیست شکر، اما دستم از دامان تو کوتاه نیست از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم تازه دیدم تا بهشت آنقدرها هم راه نیست گنبدت خورشید تابانی‌ست در شب‌های شهر آن‌قَدَر که در غزل‌ها صحبتی از ماه نیست گاه و بی‌گاه آمدن یا گاه‌گاهی آمدن هیچ‌کس نشنیده از دربانِ اینجا "شاه نیست" پنجره فولادِ تو طوری گره وا می‌کند که ضریحت نیز از غم‌های ما آگاه نیست اشک‌های شوق بر مژگان جارو شاهدست هیچ کاری در حرم همراه با اکراه نیست در زیارت‌نامه‌هایت مهربانی جاری است هیچ یک اما به خوبیِ امین الله نیست
شب جمعه است همه زائر ارباب شویم در کنار حرمش شمع صفت آب شویم مادری آمده در کرببلا با قد خم باید از ذکر بُنّی همه بی تاب شویم
ای آن که کاروبار تو مشکل‌گشایی است در آستان لطف تو کارم گدایی است از بس که مهربان و رئوفی برای تو فرقی نکرده است که زائر کجایی است دیدیم در نگاه بلند کبوتران در این حریم اوج اسارت، رهایی است ما صاف‌و‌ساده در طلب دیدن توایم آقا قبول کن، دل ما روستایی است دل‌های عاشقان بلادیده‌ی تو را از هرچه غیر دوست امید جدایی است ما از عدم به عشق تو رفتیم تا وجود پیش از الست قدمت این آشنایی است تنها نه این که حج فقیرانی ای امام هرکس که زائر تو شود کربلایی است با دست خالی آمدم و دست پُر شدم سهم من از زیارت تو این رباعی است؛ "دل خسته و روسیاه، با بار گناه افتاده دلم به راه، با بار گناه چون ذره پِیِ کسب فروغ از خورشید رفتم به پناه شاه، با بار گناه"
جام ِجهان نماست، در این قطعه از بهشت آرامِ جان ماست در این قطعه از بهشت فوج فرشتگان به نیایش نشسته‌اند آوای «ربّنا»ست در این قطعه از بهشت آیینۀ شكوه ِ«كلیم» است و «کوه طور» آن نور و آن صداست، در این قطعه از بهشت هر دل كه زنده است به انفاس موسوی هم‌صحبت خداست، در این قطعه از بهشت خورشید شاهد است، كه نقش كتیبه‌ها «والشمس والضحی»ست، در این قطعه از بهشت عطر مدینه، نور نجف، رنگ كاظمین اشراق كربلاست، در این قطعه از بهشت هرگاه سعی در طلب معرفت كنی هم مروه، هم صفاست، در این قطعه از بهشت عشاق، در «طواف حرم» موج می‌زنند حجّ من و شماست، در این قطعه از بهشت جان ِجهان كجاست؟ در این عرش آستان محرابِ دل كجاست؟ در این قطعه از بهشت در چشم عارفان سحرخیز، آسمان آبی‌تر از دعاست، در این قطعه از بهشت صدق و صفا، خلوص و یقین، عشق و آرزو باران واژه‌هاست، در این قطعه از بهشت فولاد، پای پنجره‌اش آب می‌شود اسرار كیمیاست، در این قطعه از بهشت روشن‌تر از ستاره، به مژگان نشسته است اشكی كه بی‌ریاست، در این قطعه از بهشت جای دگر، سراب فریب و غمِ فناست سرچشمۀ بقاست، در این قطعه از بهشت در خلوتِ خیالِ خود از خویشتن بپرس از ما «رضا» رضاست، در این قطعه از بهشت؟ ما را به باغ و گلشن و صحرا چه حاجت است؟ تا حجّت خداست، در این قطعه از بهشت اذن ورود ما به حرم چیست غیر اشک؟ وقتی قرار ماست، در این قطعه از بهشت زائر در این حریم مطهر، غریب نیست بیگانه، آشناست، در این قطعه از بهشت تذهیب‌نامۀ عمل عاشقان، «شفق»! امضای مرتضاست، در این قطعه از بهشت
محضر اهل کرم حال پریشان میبرم بهتر از گریه ندارم چشم گریان میبرم لطف اینها بیشتر از دیدنی نادیدنی است من ازین در چیزهایی بهتر از نان میبرم نوح دستش را سویم اورد اما پس زدم با چه امیدی خودم را سمت طوفان میبرم؟! اینهمه گفتم رقیه اینهمه گفتم ز خار نفس را پس کی روی خار مغیلان میبرم؟! چرتکه پیش کریم انداختن دیوانگی ست چون به یک العفو صدها برگ غفران میبرم گفت هرکس که بیاید زود جایش میدهم روی خوش دیدم اگر با خویش مهمان میبرم ماه قرآن باطنا ماه علی مرتضی ست خیر مولا بوده هر فیضی ز قرآن میبرم در قیامت حکم دوزخ هم دهی اسوده ام خویش را سمت جنان با یک حسین جان میبرم چه حرم بسته شود چه باز آقایم که هست! مثل سابق حاجتم را به خراسان میبرم اینچنین دنیا نمی ماند حرم وا میشود... آب سقاخانه اش را بهر درمان میبرم ای امان از بی کسی در حجره تنها جان سپرد نام اورا با هزاران آه سوزان میبرم سید پوریا هاشمی
...حالا سکوت حنجره فریاد می کشد تصویری از نگاه تو در یاد می کشد وقتی که خسته از همه ی شهر می شوم دور از تمام همهمه ی شهر می شوم احساس می کنم که فقط با رضای تو دعبل شوم که شعر بخوانم برای تو بردی کبوترانه دلم را به آسمان یک لحظه هم ندیده حرم خواب آسمان بی اختیار سمت قدمگاه می روم حس می کنم که پشت سرت راه می روم وقتی سکوت حنجره فریاد می کشد دل را به سمت پرچم در باد می کشد پرچم که باد می خورد و روی گنبد است زائر میان ماندن و رفتن مردّد است با سر دویده ام به تماشای کودکی کودک به جای من و منم جای کودکی تصویر خاطرات سیاه و سفید شد عکسی میان قاب نگاهم جدید شد وقتی سکوت حنجره فریاد می کشد دل را به سمت صحن گوهرشاد می کشد صحنی که گوشه گوشه ی آن شور خوانده ام با هر نماز صفحه ای از نور خوانده ام یعنی نمی شود بشوم باز رو به راه از راه دور آمده ام من به اشک و آه اشکم موید دل پر آه می شود تا همنشین شاعر درگاه می شود «کوته مباد سایه ی لطفت ز سر مرا بر پای بوسیت بطلب بیشتر مرا»* وقتی سکوت حنجره فریاد می کشد دل را به سمت پنجره فولاد می کشد ایوان طلا و پنجره فولاد و خاک تو... آنان که خاک را به نظر کیمیا، که تو... هر گوشه از حرم رد پای تو دیده اند در بین جامعه چه صدایی شنیده اند خدام آمدند و شلوغ است و زمزمه حالا رضا رضا شده ذکر لب همه نقاره ها هجوم صدا را شکسته اند در صحن انقلاب تو دل ها شکسته اند دلها شکسته اند، ببار آسمان شهر کوچه به کوچه می شود این داستان شهر روزی که آخر صفر است و از این جهان تنها دل تو با خبر است و به ناگهان دردی غریب در جگرت وقت حادثه تنها عبا به روی سرت وقت حادثه حالا سکوت حنجره فریاد می کشد عاشق به سینه می زند و داد می کشد شاعر : علی پور زمان
به بارگاه تو بار اوفتاده آمده ام ز دست رفته و سرمایه داده آمده ام به سنگ خورده سرم سرشکسته سرگردان به پای بوس شما خانواده آمده ام ارادتم به شما بی اراده از طفلی است کنون که پیر شدم با اراده آمده ام نم ارادت تو صد یم آبرو بخشد کنون همه به کف خود نهاده آمده ام ببین که مات توشاهم رخم به خاک رهت سوار بودم و سویت پیاده آمده ام درت به روی کسی بسته نیست اما من به بوی روی رضا و گشاده آمده ام به میهمانی دارالضیافه راهم نیست به خاکروبی دارالسیاده آمده ام علی انسانی
صیدم و با دیدن صیاد گفتم یا رضا تا گره در کار من افتاد گفتم یا رضا آرزوی دیدن کرب و بلا را داشتم رفتم و در صحن گوهر شاد گفتم یا رضا همصدا با کل عالم ، از دم باب الجواد تا کنار پنجره فولاد گفتم یا رضا گریه و لبخند من از گریه و لبخند اوست در شهادت چون شب میلاد گفتم یا رضا عارفی درس جنون می گفت اما آخرش جای هر چیزی که یادم داد گفتم یا رضا روبه روی پنجره فولاد بودم ، ناگهان با شفای کور مادر زاد گفتم یا رضا احسان نرگسی