#حضرت_علی_اصغر_شهادت
فرات بود ، ولیکن نبود آب اینجا
که بود مهریهٔ فاطمه سراب اینجا
صدایِ گریه ، نمی داد رنجشان انگار
که بی محلیِ بر طفل شد ثواب اینجا
به دست شاه دو عالم که طفل بالا رفت
نسوخت هیچ دلی غیرِ آفتاب اینجا
مگر به گوشِ علی ، تیر خواند لالایی ؟
که بُرد کودکِ معصوم را بخواب اینجا
غروبِ روز دهم زود اتفاق افتاد
سپهر گشت به خونِ گلو خضاب اینجا
حسین تنها شد وای بر دل زینب
خدایِ صبر گرفت از غم اضطراب اینجا
سه روز زخم تنش را که نور تازه گذاشت
حرام کرد به خود سایه را رباب اینجا
#حامد_آقایی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
تیر سه شعبه بود اگر اکبر از گلو
اما گذشت با دل و جان اصغر از گلو
ای کاش لااقل کمی آرام می رسید
پیدا نشد اگر هدفی بهتر از گلو
طوری جنون گرفت که آتش به خیمه زد
طوری شتاب داشت که رد شد سر از گلو
باید پسر به زیرِ عبای پدر رود
تا اینکه با خبر نشود مادر از گلو
جسم همه شبیه تو کوچک شده علی
باید تو را شناخت نه از پیکر از گلو
نقشی که بر صحیفه ی هفت آسمان کشید
ارباب می گرفت در آن جوهر از گلو
گاهی تمام روضه به یک واژه می رسد
در یک کلام روضه من الغرض گلو
#محمدمعین_پوریلان
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
خون از لبان چاک چاکش پاک می کردم
با دست خود شش ماهه ام را خاک می کردم
شرمنده ی شش ماهه ام هستم خبر دارید ؟
چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید ؟
هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم
با تکه ای قنداقه طفلم را کفن کردم
بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم
خیره به رگ های ظریف گردنش بودم
در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم
آن جا به تنهایی نمازش را خودم خواندم
من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد
بابای بچه مرده از حالم خبر دارد
چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم
از روز میلادش به فکر جوشنش بودم
می خواستم روزی عصای دست من باشد
آینده داماد عموجانش حسن باشد
حالا تمام هستی ام در گور خوابیده
داغش به روی خیمه خاک مرده پاشیده
یادم نرفته آن ترک هایی که بر لب داشت
یادم نرفته روزهای آخری تب داشت
لرز سرش ؛ ضعف تنش آتش به جانم زد
با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد
از مادرش هم نیز کاری بر نمی آمد
از فرط بی حالی صدایش در نمی آمد
از وصله ی جان دل بریدن گریه هم دارد
از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد
بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد
تیر سه شعبه عاقبت خانه خرابم کرد
از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته
امد برای کشتن طفل زبان بسته
ای کاش مثل اکبرم من را صدا می زد
طفل عزیزم روی دستم دست و پا می زد
دیگر رباب از فکر او بیرون نمی امد
راحت سه شعبه از گلو بیرون نمی امد
در راه دین شش ماهه مثل مادرم دادم
در راه خیمه بود یاد محسن افتادم
با حسرت دیدار او عمری برادر سوخت
محسن ؛ همان که پشت در همراه مادر سوخت
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
این هفتمین شب است که هیأت قیامت است
امشب مسیر روضه به سمت خجالت است
داغ عطش گرفته رمق از گلویمان
امشب به آب گو رود از روبه رویمان
امشب تمام روضه شده آب آب آب
خون گریه میکنیم برای غم رباب
"کار جنون ما به تماشا کشیده است"
ای اهل روضه ها شب هفتم رسیده است
امشب برای تعذیه کودک بیاورید
تصویر تیر و حنجر کوچک بیاورید
تا بیشتر به قلب شما غم بیاورم
ناچارم اسم حرمله را هم بیاورم
امشب دخیل بسته ی یک گاهواره ایم
خون گریه های حنجره ای پاره پاره ایم
لطمه زنان مقتل یک شاهزاده ایم
انگار روبه روی حرم ایستاده ایم
وقتی که دید نیست دگر راه چاره ای
گل کرد روی دست پدر ماه پاره ای
فرمود این پسر نفسم نور دیده است
کار گلوی او به تلظی کشیده است
چشمان تنگ کوفه از این داغ تر نشد
مُنُّو عَلَیَّ گفت حسین و خبر نشد
مولا اشاره کرد به خشکیده روی او
برقی زد از سپیدی زیر گلوی او
دشمن مجال یک کلمه بیشتر نداد
جز با سه شعبه تیر جواب پدر نداد
خشکیده بود چونکه گلو زودتر شکست
قلب پدر شبیه گلوی پسر شکست
هر شعبه ای به یک طرف حنجرش نشست
انگار تیر بر جگر مادرش نشست
با چشم اشکبار و دل خون و نا امید
آهسته تیر از گلوی نازکش کشید
#حسن_کردی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟...
خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است...
علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است
به عکسِ وقتِ تشییع تنِ تو
چقدر انجام دفنت پر شتاب است
چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است...
#جواد_محمد_زمانی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
هِی کتک خورد زنی پشتِ تو و هِی اُفتاد
پشتِ تو مادرِ بی شیر پیاپی اُفتاد
نگران بود نسیمِ خنکی هم نوَزد
باد هروقت گذر کرد سر از پی اُفتاد
گرچه بستند سرت را به نخِ قنداقهات
باز تا نیزه تکان خورد سر از نِی اُفتاد
سر در آغوشِ رُباب و دو سه ساعت بعدش
نیزهدارِ تو به او گفت : سرش کی اُفتاد؟!
#حسن_لطفی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#دوبیتی
به روی برگ گل شبنم نشسته
به سوگ تشنه ای زمزم نشسته
به روی حنجر ششماهه با تیر
سه تا بوسه کنار هم نشسته
عطش را روی لب تفسیر داری
نخوابیدی ، ولی تعبیر داری
نمی دانم چه کرده تیر با تو؟
که بر حنجر ، خط شمشیر داری
#میثم_مومنی_نژاد
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_رباب
بیدار شو عزیز دلم وقت خواب نیست
حتی به خواب دیدنِ تو حرف آب نیست
مهمانِ تیغ و تیرِ سه شعبه شدیم ما
در این دیار خشک ، محبت ثواب نیست
می سوزد از غمِ تو فقط ظلّ آفتاب
قلبی دگر برای لبِ تو کباب نیست
شرمندهٔ حسین شدم تا که گفتم آب
شرمنده گشت گفت ببخشید آب نیست
هشتاد و چار مضطرب این سو نظاره گر
برعکس ، آن طرف به دلی اضطراب نیست
آب ست دور تو که به اسراف می رود
اما به جز سه شعبه برایت جواب نیست
این وقت آخری به خدا می کنی نگاه
قربان رتبه ات که به چشمت حجاب نیست
ای کوچکِ به نیزه بگو بر عموی خود
بر پای عمه هیچ کس اینجا رکاب نیست
آنقدر کربلا شده ام پیر که مرا
هر کس که دید گفت به خود این رباب نیست
باید به نام تو قسمش را بیاورد
زیرا پس از تو ذکر کسی مستجاب نیست
#حامد_آقایی
#امام_حسن_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
همه عزت دنیای حسین است حسن
به خداوند مسیحای حسین است حسن
بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای
جان من! صاحب امضای حسین است حسن
این حسن کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
برترین اسم به لبهای حسین است حسن
هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است
تا ابد پرچم بالای حسین است حسن
بنویسید که آقای جهان است حسین
بنویسید که آقای حسین است حسن
زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن
باب حاجات گداهای حسین است حسن
همه در کرببلایند حسین رفته بقیع
چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن
او علی اکبر اگر داد حسن قاسم داد
در بلا هم شده هم پای حسین است حسن
بعد او خنده ندیدند به لبهای حسین
آی مردم غم عظمای حسین است حسن
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسن_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
همه عزت دنیای حسین است حسن
به خداوند مسیحای حسین است حسن
بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای
جان من! صاحب امضای حسین است حسن
این حسن کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
برترین اسم به لبهای حسین است حسن
هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است
تا ابد پرچم بالای حسین است حسن
بنویسید که آقای جهان است حسین
بنویسید که آقای حسین است حسن
زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن
باب حاجات گداهای حسین است حسن
همه در کرببلایند حسین رفته بقیع
چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن
او علی اکبر اگر داد حسن قاسم داد
در بلا هم شده هم پای حسین است حسن
بعد او خنده ندیدند به لبهای حسین
آی مردم غم عظمای حسین است حسن
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_قاسم
پا میکشم برخاک آخر نا ندارم..
باید که برخیزم توانش را دارم
یک یک تمام دنده هایم را شکستند
آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم
روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم پا ندارم
نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم
ناله زدم اما دهانم را گرفتند
هم صحبتی جز سم مرکبها ندارم
هرقدر که میشد برایت قد کشیدم
تا که نگویی خوش قد و بالا ندارم
میخواستم دیگر به تو بابا بگویم
میخواستم لب وا کنم اما ندارم!
قاسم که بودم حال قسمت قسمتم من..
واضح تر ازاین که شدم معنا ندارم
مثل قباله پاره پاره هستم اما
یک بوسه بررویم بزن امضا ندارم
دیگر جوانان بنی هاشم نداری
ای بی کس من اکبر و قاسم نداری
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_قاسم
رکاب از پا عقب مانده
چه کراری، عجب گامی
بلرزان تیغ خود را تا
بلرزد ازرق شامی
پیاپی چون جمل دشمن
تو را سر میدهد ناله
دوباره دهر میبیند
حسن را سیزده ساله
دو نیم از برق تیغت شد
جیوش الانس و الجنه
که جدت بود یا قاسم
قسیم النار و الجنه
به برق تیغ برانت
نشان کن هرچه جوشن را
بدین رایت که میبینم
درآور کفر دشمن را
شباهت تا به آنجایی
که در رزم تو سرتاسر
فلک فریاد میدارد
علی اکبر...علی اکبر
به بازو نامه ای داری
اگر ضرب تو سنگین است
بگو باز از لب تشنه
که طعم مرگ شیرین است
کسی از خیمه سمت تو
به حال اضطراب آمد
چنان شد قامتت آخر
که پایت تا رکاب آمد
#مسعود_یوسف_پور