#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
این گریههای بیحدِ كودک برای چیست؟
این گریهها، ز جنس تقاضای آب نیست!
این بار گریه، حاصل عشق است و شوق و شور
رفتن ز مرز حادثه تا قلههای نور
«ساقی! حدیث سرو و گل و لاله میرود»
«این طفل، یکشبه ره صد ساله میرود»
این بار، گوش بر سخن هیچکس مکن
گهواره را برای شهادت قفس مکن..
این طفل را فقط پی اهدای جان فِرِست
این هدیه را فقط به سوی آسمان فِرِست
باید که شعرِ فتح بخواند، قبول کن!
حیف است او به خیمه بماند، قبول کن!
برخیز ای رباب، دلت را مجاب کن
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن..
بشتاب! نه! شتاب علی بیشتر شدهست
گویا ز رازهای خدا، با خبر شدهست
وقت وداعِ همسفر آمد، نگاه کن
هنگام بوسهٔ پدر آمد، نگاه کن
دشمن به غیر کینه، مقابل نشد، نشد
در این میانه، حرمله، کاهل نشد، نشد..
گل را نصیبِ صاعقه کردند کوفیان
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»..
كم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادرِ شهید خدا صبرتان دهد!
میدانم از دل تو شكوفید این امید
آقا سرش سلامت، اگر طفل شد شهید!
امّا كسی نمانده به آقا توان دهد!
یا رب مباد از پسِ این داغ جان دهد!
حالا به پشتِ خیمه پدر ایستاده است
مشغولِ دفنِ پیكر خورشیدزاده است
لبریز ابر میشود و تار، آسمان
در خاک دفن میشود انگار، آسمان
بهتر كه دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیكر آفتاب
بهتر كه دفن بود و پی بوریا نرفت
آن ماهپاره زیر سُم اسبها نرفت
بهتر كه دفن بود و چو رازی كتوم شد
این نامه، محرمانه شد و مُهر و موم شد..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
از خاطر تو آن غم دیرین نرفته است
آب خوش از گلوی تو پایین نرفته است!
زمزم به چشم و زمزمه در سینه تا به کی؟!
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟!..
بگذار از این حکایت خونبار بگذریم
نفرین به هر چه حرمله! بگذار بگذریم
امّا از این گذشته تماشا کن ای رباب
حالا حسین مانده و این خیل بیحساب!
تنها به سمت معرکه باید سفر کند
زینب کجاست دختر او را خبر کند؟
این لاله لاله باغ مگر وا نهادنیست؟
این شرحه شرحه داغ مگر شرح دادنیست؟..
حالا چه عاشقانه محاسن كند خضاب
سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب!
كمكم سکوت، ساحلِ فریاد میشود
آبِ فرات بر همه آزاد میشود
آبی ولی منوش كه غیر از سراب نیست!
زَهْر است این به كام تو، باور كن آب نیست!
این آب، شیر میشود و سنگ میشود
یعنی دلت برای علی، تنگ میشود!..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
مهمانِ سفرههای فراهم نمیشوی؟
عیسی شدهست طفل تو، مریم نمیشوی؟
غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است
پایان شب به میمنت «والضّحی» خوش است
آید به انتقام کسی از تبارتان
«عَجّل عَلی ظُهورکَ یا صاحبَ الزمان»
#جواد_محمدزمانی
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه نالههاست که در روضۀ رباب نشسته
کدام سو بدود چشمهای خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته
«چه کردهاند که زیر عبا میآوریاش؟ آه!
چه کردهاند که در چشمهاش خواب نشسته؟
چه دیر میگذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته
کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بیجواب نشسته
کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته
#فائزه_زرافشان
.
🏴 #محرم۱۴۰۳
#واحد #سبک_ثابت
#امام_حسین علیه السلام
#شب_جمعه
#سبک_خوشا_به_حال_این_دلم
#بهمن_عظیمی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
خوشا به حال این دلم چه دلبری دارم
هر روز و شب یه سایه ی بالاسری دارم
اگه نبود محبتت رسوا بودم والله
تموم آبرومو از این نوکری دارم
امنیتی جز زیر پرچمت نیست
بهشتی غیرِ بزم ماتمت نیست
قدرِ خودم رو میدونم حسین جان
هر بی سر و پا لایقِ غمت نیست ۲
جان - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
یه رنگ و بوی دیگه ای دلم گرفت با تو
خیری ندیدم از کسی توو دنیا الا تو
خیلی رفیعه جایگاهت توی قلب من
نمیتونه هیشکی بگیره توو دلم جاتو
ای به خلایق مقتدا حسین جان
از ابتدا تا انتها حسین جان
امر محالیه نفس کشیدن
یه لحظه بی تو به خدا حسین جان ۲
جان - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
نوکرا پای عشق تو جون میذارن آقا
اراده کن ببین برات سر میارن آقا
فرق داری با کل خلایق خدا بی شک
ائمه هم یه جور دیگه دوسِت دارن آقا
اگرچه فطرس شکسته بالم
در مَعْیَتِت همیشه خوبه حالم
یه چیزی داری که نداره هیچکس
چون متفاوتی با کل عالم ۲
جان - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
اَجِنّه و ملائکه مات تو ثارالله!
به فاطمه رفته عنایات تو ثارالله!
بیانتهایی مثل کهکشان و اقیانوس
لایتناهیه کرامات تو ثارالله!
فراگیره این الطاف فراوون
میباره هر کجا شبیه بارون
وقتی تن ما رو توو خاک میذارن
همه میرن؛ تو میمونی برامون ۲
جان - یااباعبداللّه ۳
...........
.
🏴 #محرم۱۴۰۳
#واحد #سبک_ثابت
#امام_حسین علیه السلام
#عاشورا #گودال
#سبک_خوشا_به_حال_این_دلم
#بهمن_عظیمی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
از خونِ شاهِ عالَمین زمین و گِل کردن
تا روز محشر آبو از لبش خجل کردن
داروندار زینب و با بدنی زخمی ...
بی سر و عریان روی خاک صحرا وِل کردن
جسم حسینش شد لگد، توو گودال
زهرا همش به سر میزد، توو گودال
یه کاری کردن عزرائیل نتونست!
به جای اون خدا اومد توو گودال! ۲
آه - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
وحوش صحرا اون شبو غرق محن بودن
تا صبح؛ دور پیکری صد پاره تن بودن
گریه کُن و سینه زنای اون تنِ مجروح
پیغمبر و زهرا و حیدر و حسن بودن
گرگِ بیابون پیش اون خضوع کرد
کنار جسمش گریه رو شروع کرد
شمس الضحی پنهان شد از جهان؛ تا
خورشید زینب روی نی طلوع کرد! ۲
آه - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
از کوهْ چیزی دیگه جز گَرد و غبارش نیست!
انقد زیاده درد؛ امکانِ نگارش نیست
آلاتِ قتاله که ریخته بود روی جسمش ...
انقد زیاد بوده که قابل شمارش نیست
اینا رو دیده که خمیده زینب
کی میدونه چی ها کشیده زینب
عالَم بمیره واسه چشمِ زارش
شنیده های ما رو دیده زینب
آه - یااباعبداللّه ۳
................
#اسارت
🏴 #محرم۱۴۰۳
#واحد
#حضرت_زینب سلام الله علیها
#کاروان_اسرا
#سبک_خوشا_به_حال_این_دلم
#بهمن_عظیمی ✍
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بَعدِ حسین برای خیمه کوهِ اُمّیده
بَعدِ اباالفضل دیگه یکْ شبم نخوابیده
اون روضه هایی که شنیدیم همهْ از گودال
زینب تمامشو با چشمای خودش دیده
گودال و کهنه خنجر و یه حنجر
چکمه و سینه، نیزهها و پیکر
حرمله و شمر و سنان و خولی ...
ساربون و انگشترِ برادر ... ۲
آه - وا زِینباه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
خونِ جگر خورده، شده خونْ جگر گودال
هر صحنه ای میشه براش یادآور گودال
سرِ حسینش و بُریدن با لبِ تشنه
حتی نشد یه قطره آبم بِبَره گودال
آواره و پریشونِ حسینه
روز و شبا رو گریونِ حسینه
توو غُل و زنجیر و توی اسارت
مثل رُبابْ روضهْ خونِ حسینه ۲
آه - وا زِینباه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
یه زن کجا و طاقت اینهمه رنجوری؟
سخنوری؛ فرماندهی؛ اینهمه مقدوری!
جمهوریِ زینبه سینه ی حسینی ها ...
چقد برازندشه شاهی؛ امپراطوری
آتیش زدن به خرمنِ وجودش
غارت شده همهْ بود و نبودش
نشسته میخونه دیگه نمازو
شده حسین حسین ذکرِ سُجودش ۲
آه - وا زِینباه ۳
................
#واحد
#حضرت_رباب سلام الله علیها
#سبک_خوشا_به_حال_این_دلم
#بهمن_عظیمی
〰️〰️〰️
دنیا چقد تلخه بدون تو به کام من
حتی بالای نیزه هم، تویی امام من
بادی که روی نیزه موهاتو تکون میده
عطر موهاتو میرسونه به مشام من
خیلی دلم تنگه برا شَمیمِت
کُشته منو مصیبتِ عظیمِت
پر میزنه دل از توو سینه وقتی
به سمت قلبم میوَزه نَسیمت ۲
آه - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️
مثل موهات دلم پریشونه و آشوبم
تو رو که رو نی میبینم به سینه میکوبم
تو از همین فاصله هم دردمو میدونی
من از همین فاصله هم ببینمت؛ خوبم!
چقد به پای نیزه اشک بریزم؟
برات میمیرم از سر غَریزم!
با اینکه سنگ خورده و سوخته اما
چه نوری داره صورتت عزیزم ۲
آه - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️〰️
غرورمو می بازم و با غصه میسازم
خودم رو پای نیزه دارِ تو که مینْدازم
به خاطر رقیه هم شده، باید باشی
برای اینکه بغلم بگیرمت بازم
با اینکه درداتو بهم نگفتی
من توو دلم گفتم و تو شِنُفنی
هزار دفه خواستم ولی نذاشتن
جای زمین رو دامنم بیفتی! ۲
آه - یااباعبداللّه ۳
.👇
کانال متن روضه مجمع الذاکرین 1_12211555747.mp3
زمان:
حجم:
6.52M
.
#زمینه #زمزمه
#حضرت_رباب
#حضرت_علی_اصغر
#سبک_من_این_پایین_تو_اون_بالا
آرزوهایی که داشتم بعد تو نقش بر آب شد
کوه رویای من از بعد رفتنت خراب شد
جای شکرش باقیه با اینکه از غمت میسوزم
زیر سایتم چقدر خوبه کنارمی هنوزم
دیگه دنیا
بدون تو به من نمیسازه
هنوز میبینمت چشات بازه
برا تو میخونم لالایی
به اصرارِ
عمه منم یه خورده آب خوردم
ببین برای تو هم آوردم
ولی تو روی نیزه هایی
من این پایین تو اون بالا
علی لالا علی لالا
من میخواستم وایسی رو پای خودت نه روی نیزه
دستامو شبیه گهواره میگیرم سوی نیزه
قول میدم اگه ورق برگرده و علی نمیره
جوری لالایی بخونم حرملهام گریه اش بگیره
تلاش کردم
حسین ازت بشنوه بابایی
عصای دست نیزه دارایی
بی تو از این زمونه سیرم
گل یاسم
بگو کی از شاخه تو رو چیده
لبت هنوزم بوی شیر میده
الهی من برات بمیرم
بمیرم کاش همین حالا
علی لالا
#امیر_طلاجوران✍
.
#سبک_از_همون_روز_ازل_مأنوسه_با_تو_روزگارم
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر.ع
#غزل
#کاشمیآمدیبهاینخانه
#سعيده_کرمانی
#زبانحال_حضرت_رباب سلام الله
کاش می آمدی به این خانه
تا دوباره به تو سلام کنم
پیش پاهای تو بلند شوم
و به تو عرض احترام کنم
خانه را دوست داشتی با من
یاد روزی که با نخ و سوزن
مینشستم به صد امید و خیال
کار قنداقه را تمام کنم
به فدای تو خانواده ی من
نذر راهت امام زاده ی من
من چه دارم مگر به جز این ها
که به قربان تو امام کنم
قامتم زیر غصه ات خم شد
داغ تو در دلم مگر کم شد
زیر دستان تازیانه ببخش
که نشد پای نی قیام کنم
ای دل زار من هواخواهت
آفتابی که شد سر ماهت
قول دادم که تا نفس دارم
سایه را بر خودم حرام کنم
#حضرت_رباب سلام الله
#شب_هفتم_محرم
.
#حضرت_رباب
#رباعی
#محمدرضامسعودی
شد مصحف عشقم آیه آیه؛ هیهات
بی او ز غم پسر گلایه؟! هیهات
در تابش خورشید تنش عریان بود
دیگر پس از او رباب و سایه؟! هیهات
#حضرت_رباب
#غزل
#مرثیه
#محمدرضامسعودی
رفت از کف من دار و ندارم چه کنم؟
از داغ گلم اشک نبارم چه کنم؟
نوشیده ام آب و شیر من جوشیده
از غصه ی طفل شیرخوارم چه کنم؟
بر نیزه سر کوچک او را بستند
این داغ کجای دل گذارم چه کنم؟
پیداست به نیزه ترک لب هایش
از کودک خویش شرمسارم چه کنم؟
از آب نصیبی به گل من نرسید
جز آه چه از جگر برآرم چه کنم ؟
بر نیزه سرش ، تنش کجا افتاده است؟
من مادرم و جان نسپارم چه کنم؟
#حضرت_رباب
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#رباعی
حالا که هدف گلوی اصغر شده است
چشمان خود سه شعبه هم تر شده است
زیر لب خود کمان چنین می گوید
بیچاره رباب تازه مادر شده است
#شهریار_سنجری
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹روضۀ رباب🔹
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه نالههاست که در روضۀ رباب نشسته
کدام سو بدود چشمهای خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته
«چه کردهاند که زیر عبا میآوریاش؟ آه!
چه کردهاند که در چشمهاش خواب نشسته؟
چه دیر میگذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته
کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بیجواب نشسته
کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته
#فائزه_زرافشان
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹بانوی آفتاب🔹
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
این گریههای بیحدِ كودک برای چیست؟
این گریهها، ز جنس تقاضای آب نیست!
این بار گریه، حاصل عشق است و شوق و شور
رفتن ز مرز حادثه تا قلههای نور
«ساقی! حدیث سرو و گل و لاله میرود»
«این طفل، یکشبه ره صد ساله میرود»
این بار، گوش بر سخن هیچکس مکن
گهواره را برای شهادت قفس مکن..
این طفل را فقط پی اهدای جان فِرِست
این هدیه را فقط به سوی آسمان فِرِست
باید که شعرِ فتح بخواند، قبول کن!
حیف است او به خیمه بماند، قبول کن!
برخیز ای رباب، دلت را مجاب کن
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن..
بشتاب! نه! شتاب علی بیشتر شدهست
گویا ز رازهای خدا، با خبر شدهست
وقت وداعِ همسفر آمد، نگاه کن
هنگام بوسهٔ پدر آمد، نگاه کن
دشمن به غیر کینه، مقابل نشد، نشد
در این میانه، حرمله، کاهل نشد، نشد..
گل را نصیبِ صاعقه کردند کوفیان
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»..
كم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادرِ شهید خدا صبرتان دهد!
میدانم از دل تو شكوفید این امید
آقا سرش سلامت، اگر طفل شد شهید!
امّا كسی نمانده به آقا توان دهد!
یا رب مباد از پسِ این داغ جان دهد!
حالا به پشتِ خیمه پدر ایستاده است
مشغولِ دفنِ پیكر خورشیدزاده است
لبریز ابر میشود و تار، آسمان
در خاک دفن میشود انگار، آسمان
بهتر كه دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیكر آفتاب
بهتر كه دفن بود و پی بوریا نرفت
آن ماهپاره زیر سُم اسبها نرفت
بهتر كه دفن بود و چو رازی كتوم شد
این نامه، محرمانه شد و مُهر و موم شد..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
از خاطر تو آن غم دیرین نرفته است
آب خوش از گلوی تو پایین نرفته است!
زمزم به چشم و زمزمه در سینه تا به کی؟!
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟!..
بگذار از این حکایت خونبار بگذریم
نفرین به هر چه حرمله! بگذار بگذریم
امّا از این گذشته تماشا کن ای رباب
حالا حسین مانده و این خیل بیحساب!
تنها به سمت معرکه باید سفر کند
زینب کجاست دختر او را خبر کند؟
این لاله لاله باغ مگر وا نهادنیست؟
این شرحه شرحه داغ مگر شرح دادنیست؟..
حالا چه عاشقانه محاسن كند خضاب
سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب!
كمكم سکوت، ساحلِ فریاد میشود
آبِ فرات بر همه آزاد میشود
آبی ولی منوش كه غیر از سراب نیست!
زَهْر است این به كام تو، باور كن آب نیست!
این آب، شیر میشود و سنگ میشود
یعنی دلت برای علی، تنگ میشود!..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
مهمانِ سفرههای فراهم نمیشوی؟
عیسی شدهست طفل تو، مریم نمیشوی؟
غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است
پایان شب به میمنت «والضّحی» خوش است
آید به انتقام کسی از تبارتان
«عَجّل عَلی ظُهورکَ یا صاحبَ الزمان»
#جواد_محمدزمانی
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#رباعی
🔹طفل کفنپوش رباب🔹
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
اینبار هدف کیست؟ پدر یا که پسر؟
تیر است و به قصد سه نفر میآید!
پرسید پدر؟ پسر؟ هدف آخر کیست؟
انگار که دل توی دل مادر نیست
ای تیر! به غیر زخم بر جان رباب،
حرفِ درگوشی تو با اصغر چیست؟
گفتند بر او داغ مجسم بزنند
یک تیر ولی سه زخم توام بزنند
حتی گهوارۀ علی را بردند
تا تیر به قلب مادرش هم بزنند
شبهایم مهتاب ندارد دیگر
مادر، بیتو خواب ندارد دیگر
گهوارۀ خالی از تو آغوش من است
گهوارۀ تو تاب ندارد دیگر
حالا من و، اشک و، شب مهتابی و او
لالایی خواب و، تب بیخوابی و او
گهوارۀ کودک مرا پس بدهید
من باشم و، تنهایی و، بیتابی و او
ششماههام! ای طفل کفنپوش رباب!
جایت خالیست توی آغوش رباب
در من انگار، کودکی میگرید
هر روز صدای توست در گوش رباب...
#سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_رباب
گوید مَه و ستاره ، اَمان از دلِ رباب
گوید فَلَک هماره ، اَمان از دلِ رباب
زینب که داشت داغِ فراوان به سینه گفت
با قلبِ پُر شراره ، اَمان از دلِ رباب
با آنکه شیرخواره زبان وا نکرده بود
می گفت با اشاره ، اَمان از دلِ رباب
کودک به روی دستِ پدر ، رو به قبله شد
کرد از همه کناره ، اَمان از دلِ رباب
هم تشنه بود طفلِ رباب ، هم گرسنه بود
گم بود راه چاره ، اَمان از دلِ رباب
تا دید حرمله ، که علی شد دوتا ، علی
لبخند زد دوباره ، اَمان از دلِ رباب
اهلِ حرم ، تمام شده ، غرق در عزا
از داغِ شیرخواره ، اَمان از دلِ رباب
با ماه پاره ، بینِ دو راهی ، حسین مانْد
می کرد استخاره ، اَمان از دلِ رباب
هنگام دفنِ کودکِ خود بود ، مادرش
او بود در نظاره ، اَمان از دلِ رباب
دیدند در سفر ، که برای سرِ علی
شد نیزه گاهواره ، اَمان از دلِ رباب
#سیدمحسن_حسینی