eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تو هستی باغبان و من گل نیلوفرم بابا هنوزم تو پدر جان منی من دخترم بابا طبق بیت و سر تو کعبه و من گرم اعمالم نشسته من طوافم را به جا می‌آورم بابا چه آمد بر سر چشمم سرت را تار می‌بینم به سختی باز و بسته می‌شود چشم ترم بابا چنان زد حرمله من را که با صورت زمین خوردم همانجا او بلندم کرد با موی سرم بابا مرا هم ای پدر مانند زهرا با لگد کشتند چگونه درد پهلو را تحمل آورام بابا سه ساله طفلم اما از خدایم مرگ می‌خواهم ببین ناز اجل با قیمت جان می‌خرم بابا قدم برداشتن‌هایم به مثل مادرت باشد به مثل پیرها محتاج دیوار و درم بابا ز بس دیرآمدی ای قبله ،رو به قبله‌ام کردند به روی ماه توباشد نگاه آخرم بابا بود پیدا ز رگهایت سرت را بد جدا کردند خبر دارم ولی هرگز نیاید باورم بابا
برای عمّه شبِ تار شستنش سخت است نگارِ ما همه انگار شستنش سخت است تنِ رقیّه بشویَم ، ولی سرش را نَه سری که خورده به دیوار شستنش سخت است سکینه گفت : که عمّه ! تیمّمش بدهیم ببین کبودی بسیار شستنش سخت است اگر رقیّه عمو داشت ، رو به قبله نبود صبا ! بگو به علمدار : شستنش سخت است به شهرِ شام ، همه وقتِ شام می زدنش گرسنه مُرده و هربار شستنش سخت است به زیرِ پیرهنِ او تنی نمی بینم نگاه او شده دشوار شستنش سخت است شب است و شُستنِ این طفل ، کارِ یک شب نیست زیاد می بَرَد او کار شستنش سخت است اگر کفن کنم او را ، کفن سیاه شود سیاهی تن و رُخسار شستنش سخت است
ماه عـالـم آرا ـ اي عزيز زهرا - تو بيا تماشا اي قبله من روي ماهت اي امام عطشان ـ شده ام پريشان - جاي گل حسين جان افتاده دستم سر راهت دريا ببيند ديده دريائي من اي واي من زين منصب سقايي من حسين حسين حسين حسين عزيز زهرا (۲) * * * * * * * * * * مشگ آب طفلان ـ گيرمت بدندان-تا مرا بود جان تويي تمام آرزويم کن مرا تماشا ـ من فتادم از پا-در کنار دريا بشنو تو التماس سقا اشگ خجالت ريزد از چشم تر من تو روي خاکي ، خاک عالم بر سر من حسين حسين حسين حسين عزيز زهرا (۲) * * * * * * * * * * روي تو چو ماه است ـ دل من پر آه است- ديده ام براه است اي دلربا اي نازنينم بشنو سلامم ـ دلبر و امامم- من ترا غلامم خواهد دلم ترا ببينم بيا به ديدنم تو اي مولي الموالي من ماندم و بي دستي و اين مشگ خالي حسين حسين حسين حسين عزيز زهرا (۲) * * * * * * * * * * تو ببين چها شد ـ فرق من دو تا شد - دست من جدا شد اشگم گرفته راه صحرا اي تو آرزويم ـ تو بيا به سويم  - با تو من بگويم در علقمه آمده زهرا دستي ندارم تا که بگذارم به سينه من زائرم من زائر ياس مدينه حسين حسين حسين حسين عزيز زهرا (۲) شاعر :
گوید مَه و ستاره ، اَمان از دلِ رباب گوید فَلَک هماره ، اَمان از دلِ رباب زینب که داشت داغِ فراوان به سینه گفت با قلبِ پُر شراره ، اَمان از دلِ رباب با آنکه شیرخواره زبان وا نکرده بود می گفت با اشاره ، اَمان از دلِ رباب کودک به روی دستِ پدر ، رو به قبله شد کرد از همه کناره ، اَمان از دلِ رباب هم تشنه بود طفلِ رباب ، هم گرسنه بود گم بود راه چاره ، اَمان از دلِ رباب تا دید حرمله ، که علی شد دوتا ، علی لبخند زد دوباره ، اَمان از دلِ رباب اهلِ حرم ، تمام شده ، غرق در عزا از داغِ شیرخواره ، اَمان از دلِ رباب با ماه پاره ، بینِ دو راهی ، حسین مانْد می کرد استخاره ، اَمان از دلِ رباب هنگام دفنِ کودکِ خود بود ، مادرش او بود در نظاره ، اَمان از دلِ رباب دیدند در سفر ، که برای سرِ علی شد نیزه گاهواره ، اَمان از دلِ رباب
گردون تمام هستی ما را تباه کرد با ما جفا فلک به کدامین گناه کرد از یاد رفته ام من و یادم نمی رود بازار روز عمه من را سیاه کرد با آنکه هست داغ فراوان به سینه ام داغ سه ساله سینه من پر ز آه کرد با دست بسته خوردن سیلی چه سخت بود از نی عمو نظاره بر او گاه گاه کرد از بس کشیدنش ز جگر آه می کشید اینگونه بود خواهر من طی راه کرد گودال بیت و پیکر پاشیده کعبه بود عمه طواف کعبه در قتلگاه کرد در زیر نیزه پیکر پاشیده را شمرد بر روی نیزه دیدن آن قرص ماه کرد رو زد برای جمع به یک جمع عمه ام تنها نگاه بر تن عریان شاه کرد
درد خود را همه با اشک مداوا کردم دامنم را ز سرشک مژه دریا کردم پیش چشمان همه تا که دو دستم بستند یاد من از علی عالی اعلا کردم چه بگویم سر بازار چه آمد به سرم سنگ باران شدن عمه تماشا کردم پسر فاطمه ام خارجی ام می خواندند مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم خواهر کوچک من از همه نیلی تر بود من که با دیدن او دیدن زهرا کردم خواهرم سوی طبق با سر زانو می رفت پای او پای نشد هر چه تقلا کردم پدرم در ته گودال به هم ریخته بود من به زحمت تن در هم شده پیدا کردم جای جای بدنش جای سم مرکب بود گوئیا خاک روی خاک تماشا کردم سعی کردم که نریزد به زمین بار دگر بوریا جای کفن بر تن بابا کردم دفن بابا شده بود از همه طولانی تر چون به سختی تن در هم شده را وا کردم سر سردار حرم را روی نیزه بستند من زیارت روی نی ماه دل آرا کردم آنقدر ساقی در علقمه کوچک شده بود قبری اندازه شش ماهه مهیا کردم     
برای عمّه شبِ تار شستنش سخت است نگارِ ما همه انگار شستنش سخت است تنِ رقیّه بشویَم ، ولی سرش را نَه سری که خورده به دیوار شستنش سخت است سکینه گفت : که عمّه ! تیمّمش بدهیم ببین کبودی بسیار شستنش سخت است اگر رقیّه عمو داشت ، رو به قبله نبود صبا ! بگو به علمدار : شستنش سخت است به شهرِ شام ، همه وقتِ شام می زدنش گرسنه مُرده و هربار شستنش سخت است به زیرِ پیرهنِ او تنی نمی بینم نگاه او شده دشوار شستنش سخت است شب است و شُستنِ این طفل ، کارِ یک شب نیست زیاد می بَرَد او کار شستنش سخت است اگر کفن کنم او را ، کفن سیاه شود سیاهی تن و رُخسار شستنش سخت است
روی دامن رباب میزدنم وسط بزم شراب میزدنم کسی دختر و تو خواب نمیزنه من و حتی توی خواب میزدنم ...... توی این خرابه بندم نکنید پریشون موی کمندم نکنید به خدا خیلی سرم درد میکنه دیگه با موهام بلندم نکنید
تو هستی باغبان و من گل نیلوفرم بابا هنوزم تو پدر جان منی من دخترم بابا طبق بیت و سر تو کعبه و من گرم اعمالم نشسته من طوافم را به جا می‌آورم بابا چه آمد بر سر چشمم سرت را تار می‌بینم به سختی باز و بسته می‌شود چشم ترم بابا چنان زد حرمله من را که با صورت زمین خوردم همانجا او بلندم کرد با موی سرم بابا مرا هم ای پدر مانند زهرا با لگد کشتند چگونه درد پهلو را تحمل آورام بابا سه ساله طفلم اما از خدایم مرگ می‌خواهم ببین ناز اجل با قیمت جان می‌خرم بابا قدم برداشتن‌هایم به مثل مادرت باشد به مثل پیرها محتاج دیوار و درم بابا ز بس دیرآمدی ای قبله ،رو به قبله‌ام کردند به روی ماه توباشد نگاه آخرم بابا بود پیدا ز رگهایت سرت را بد جدا کردند خبر دارم ولی هرگز نیاید باورم بابا
مانده ام با غم بیرون ز حسابم چکنم مانده ام با دل ویران و خرابم چکنم اربعین من و تو هردو همین امروز است بسته شد بعد تو چشمان پرآبم چکنم یار برگشته من، من ز سفر برگشتم اشک طفلان تو شد عطر و گلابم چکنم قبر تو کعبه و من با سر زانو به طواف بهر اعمال نمانده تب و تابم چکنم از تو ای یوسف من پیرهنی دارم و بس برده پیراهنت آرامش و خوابم چکنم می دهد پیرهنت بوی سم اسب هنوز می دهد جای سم اسب عذابم چکنم غیرت اللَّه من از بزم شراب آمده ام وای برگشته من از بزم شرابم چکنم در تمام سفر هرجا که صدایت کردم شمر می داد بجای تو جوابم چکنم خولی و زجر گرفتند رکاب زینب می کند تا به ابد گریه رکابم چکنم با که گویم که رباب همسفر حرمله بود همه شب تا به سحر فکر ربابم چکنم به عزیزان تو دائم صدقه می دادند خارجی زاده نمودند خطابم چکنم همه هستند ولی جای رقیه خالی است گر بپرسی تو ز من کو در نابم چکنم دخترت گوشه ویرانه نمی دید مرا مانده بودم به سوی او نشتابم چکنم سر بازار به زینب چقدر خندیدند بخدا خنده اشان کرده کبابم چکنم
دارم يقين كه هستی ما را نظر زدند داغ و فراق پَرسه بر اين دور و بر زدند ديدم من آنچه را كه نديده است هيچ كس من را چو شمع ، آتش غم بر جگر زدند در كوچه بود مادر من ، رو به قبله شد ديدن نَفَس نَفَس زدنش ، بيشتر زدند پيراهنش كبود شد از بس كبود بود از بسکه تازيانه به او بی خبر زدند قدّم نمی رسيد كه خود را سپر كُنَم ديدن كه بود مادرِ من بی سپر زدند ای خاک بر سرم ، كه سرش خورد بر زمين هم بی خبر زدند و هم از پشت سر زدند چشمش ميان كوچه نمی ديد كوچه را سيلی به مادرم سرِ هر رهگذر زدند ديدم به راه رفتن او خنده می كنند خنده به پا كِشيدن او چهل نفر زدند اُفتاد با لگد دَر و مادر به زير دَر يك عدّه آمدند لگد روی دَر زدند
دنیا بعد مادرم چه دلگیره روزی صدبار نفس من می گیره شب و روزام همه با عذاب گذشت وسط کوچه مگه یادم میره اونکه این صحنه ها رو دیده منم هنوزم داره می لرزه بدنم در کنار مادرم بودم ولی هی صدا میزد کجایی حسنم پیش من چه بی خبر میزدنش تو آتیش به پشت در میزدنش بخدا یکی و دوتا نبودن من دیدم چهل نفر میزدنش