eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ناله ای سوخته از سینه ی سوزان آید یا نوایی است که از گوشه ی زندان آید آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید آی هارون که گرفتارتوشد موسی عصر شب و روز تو و او هردو به پایان آید سال ها این پسر فاطمه مهمان تو بود هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید همدم  آن  پدر پیر  ز چندین  اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غربت او سلسله هم می نالد کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید کند وزنجیر ازآن جان به زندان مانوس نکشد دست اگر بر لب او جان آید گرچه این زمزمه خاموش شود تابه ابد بانگ مظلومی اش از سینه یاران آید مرحوم
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى یاد از مردن زندانى بغداد كنید چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید از عزیز دل زهرا و على یاد كنید كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید نگذارید كه معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید "خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید
تو ای جان جهانم که کبود و نیمه جان هستی به زیر پیرهن چون پوستی بر استخوان هستی چه زخم سرخی از آهن به روی گردنت مانده شبیه فاطمه تصویرِ محوی از تنت مانده شکوه سجده هایت دشمنت را از نفس انداخت خراش تازیانه ها تنت را از نفس انداخت لبان روزه دارت را به سیلی باز می کردند گلویت را به سنگینی آهن ناز می کردند نمی پرسد کسی جز تازیانه حال پهلویت لگد ها پشت هم آید به استقبال پهلویت تنت را تخته های پاره روی دوش آوردند تمام شهر از داغت گریبان چاک می کردند هزاران شاخه گل با احترام اشک تسلیمت کفن پشت کفن از هر کران گردیده تقدیمت اگر چه زخم آهن بر تنت را شرح گفتن نیست خدا را شکر اما ردِ پایی روی این تن نیست اگر چه کشته ی غربت نشین شهر بغدادی ولی پیش نگاه خواهرت از زین نیافتادی کسی با چکمه بر صحن دلت آیا قدم بگذاشت؟ کسی انگشتر و انگشت از روی تنت برداشت؟
زندانی که غیر از خدا در نظر نداشت عمری شکنجه دید و کس از او خبر نداشت هر روز روزه، بود و به هنگام شامگاه جز تازیانه آب و غذایی دیگر نداشت یا فاطمه به جان تو سوگند روزگار زندانی از عزیز تو مظلوم تر نداشت جسمش به تخت پاره و بر دوش چهار تن آن روز روزگار مسلمان مگر نداشت ممنوع بود کسی به ملاقات او رود یا آن شهید کُشته به زندان پسر نداشت جان داد با شکنجه ولی مصلحت چه بود زنجیر را ز پیکر مجروح بر نداشت
یا بر سر من، از سر نی، سایبان بده یا بر بلند نیزه مرا آشیان بده با گیسوی رها شده در دست بادها از نی مسیر قافله‌ات را نشان بده جانم به لب رسیده، ولی جان نداده‌ام گفتم به دل، که صبر کن و امتحان بده نیزه سوار گشته‌ای و تند می‌روی؟ جا مانده‌ام، برای رسیدن، زمان بده پایم دگر برای خودم نیست، باغبان! بر ساقه‌های مردۀ من، باز جان بده دیدم که گفت چشم ربابت و نیزه‌دار گهوارۀ عزیز دلم را تکان بده خون تو و حجاب من، ارکان کربلاست کشتی به گل نشسته، مرا بادبان بده
باشد سخن زیبا اگر نام علی آید به لب جانم ز عشق مرتضی باشد بسی در تاب و تب به به علی یعنی علی دیگر نمی گویم سخن با نام پاک آن ولی دل را رهانم از محن گر نام او از صفحۀ تاریخ کم گردد یقین چیزی نمی ماند ز اسلام و برای مسلمین غار حرا در شهر نور در شهر با روح بتول هر لحظه شد یار نبی او بوده بازوی رسول در جنگ بدر و در احد در خندق و خیبر که بُد فتاح خیل قلعه ها برگو که در خیبر که شد بینم قلاعی سخت تو در تو و محکم بی قرین دربی درون قلعۀ هفتم بسی باشد وزین مرحب ستاده در کنار قلعۀ هفتم ولی در بستر بیماری افتاده است مولایم علی بنگر رسول الله را با لشکر اسلامیان یک سو زده اردو و خیل مسلمین اندر میان احمد که دارد در دلش روح و ولای حیدری خواهد که او رسوا کند هم اولی هم دومی با اولی گفتا برو گر چه تو اهلش نیستی این قلعه ها را فتح کن گر چه تو مردش نیستی آن بزدل ترسو نرفته از قفا برگشت و گفت این کار کار حیدر است مائیم مرد خواب و خفت پیغمبر والا مقام آن عاشق شاه عظام خواهد که او ظاهر کند فرق خلایق با امام پس امر بنمود آن ولی بر ثانی بزدل همی بهر رضای خالق داور نما کاری همی او هم بسان اولی برگشت و رسوا شد یقین بر آیدی این کار از دست امیرالمؤمنین پایان روز دوم و مشکل بسی افتاده بود مشکل گشای احمدی در بستری افتاده بود گفتا پیمبر می دهم چون صبح فردا آیدی پرچم به دست دست خود با فتح اعدا آیدی دست خدا شد دست او عالم به بند و بست او مرحب کش و خیبر گشا این کار باشد پشت او تیغ دو دم او را به کف خیل ملک او را به صف مرحب نه بل صدها هزاران مرحب او را همچو کف بعد از شفای احمدی چشمان حیدر باز شد تا دید درب قلعه را چشمش به سوز و ساز شد کل ملائک را خدا آماده باش سر داده است زیرا علی پا در رکاب از بهر جنگ آماده است کون و مکان از قهر او اندر تلاطم می شود خورشید در گرد و غبار جنگ او گم می شود ای سینه از عشق علی پر باده شو پر باده شو جبریل را گفتا خدا آماده شو آماده شو دستش به تیغ تیز شد عالم به چشمش ریز شد چون شیر بر روی فرس با حالتی چون خیز شد ای تیغ در دستِ که ای؟ ای تیغ سرمستِ که ای؟ ای تیغ پا بستِ که ای؟ اندر پی خستِ که ای؟ ای تیغ رقصانی چرا؟ برگو تو حیرانی چرا؟ در دست مولایم علی برگو چو مستانی چرا؟ ای تیغ هر دم می کُشی ای تیغ در دم می کُشی از بهر وصل دست او نازی دمادم می کُشی این شهرت دیرینه را از آن ولی بگرفته ای اوج سعادت را نگر دست علی بگرفته ای حیدر چو بر دلدل نشست بنمود عزم آن حصار آمد به سوی قلعه و مرحب بدیدی چون سوار شمشیر تیز حیدری رفتی چو در بالای سر پیچیده در کون و مکان فریاد و بانگ الحذر خیل ملک بر جبرئیل حق پناه آورده اند از آتش تیغ علی از سینه آه آورده اند اندر دل مرحب هزاران ولوله افتاده بود از نعره مولا به خیبر زلزله افتاده بود چون صاعقه آمد فرود بر فرق آن مرد حسود تیغ امیرالمؤمنین آتش زد آن فرق عنود تنها نه سر را با کُلَه بل پاره سنگ خاره کرد بین دو کتف و هم کمر پشت فرس را پاره کرد زد خالق کون و مکان فریاد با صوت جلی برگیر ای جبریل حق دست ید الله علی ترسم ز تیغ مرتضی کون و مکان پاشد ز هم خورشید ره گم میکند ماه از شرار او به غم مرحب بکشت و دست او بر درب قلعه حلقه زد با نعرۀ زهرا مدد در را کنار از قلعه زد تنها نه قلعه گوش کن کل سما در لرزه شد الله اکبر ای عجب عرش خدا در لرزه شد یا للعجب این حیدر است یا که خداوند جهان یا للعجب این حیدر است یا ناظم کون ومکان یا للعجب این حیدر است یا صاحب عرش و لوا یا للعجب این حیدر است یا نسخۀ فرد خدا این آبروی حیدر است دست خدای سرمد است دریای فضل مرتضی بی ساحل و هم بی حد است حیدر پناه احمد است دین و ولای احمد است کل سپاه احمد است روح و صفای احمد است حیدر جلی حیدر خفی حیدر صفی حیدر ولی حیدر وفی حیدر قوی حیدر رضی حیدر علی حیدر قمر حیدر ثمر حیدر ظفر حیدر گهر حیدر امین کردگار او صاحب تیغ دو سر فردی است فردی بی نظیر مردی است مردی بی قرین او بهترین عبد خدا در آسمان و در زمین مهر محّمد در دلش عشق محّمد در سرش شد گر پیمبر شهر علم مولا علی باشد درش این فاش می گویم اگر حیدر نبود اندر زمین نامی نمی ماند از خدا اسمی ز ختم المرسلین خورده گره بر کار ما گوییم از مهر و وفا لبخندی از لبهای او باشد به درد ما دوا یا مرتضی اعجاز کن با آن ید خیبر گشا درب دلم را باز کن بر رحمت و لطف خدا یا مرتضی بر شیعیان بنما دمی آقا نظر ما صاحبی داریم لیک هستیم از او بی خبر حق بتول جان رسول حکم فرج امضا نما بر ما غلامی درش را از کرم اعطا نما
. از نـام خداسـت نـام زیبـای علی مانده است جهـان بـرای معنای علی بـا اعظم الاسما در خیبـر را کند یعنی کـه علی بود بـه لبهـای علی .
به مناسبت 24 رجب، سالروز ..... تاریخ می گوید علی مولود کعبه است مولود کعبه نه، بگو موعود کعبه است او پیشتر از کعبه بوده نکته این است پس کعبه مولود امیرالمومنین است از چار رکن کعبه پرسیدم علی کیست گفتند بـا حیرت خدا هست و خدا نیست حجر و صفا و مروه و زمزم نـدانست از بیت کردم این سؤال، او هم ندانست تصویـر حسن غیب در آیینۀ اوست قرآن نازل نـاشده در سینۀ اوست از اول خلقت علی مشکل گشا بود عالم نبود و آن جمال دلگشا بـود او از خدا حکم دو عالم را گرفته او در تکامل دست آدم را گرفته خورشید، اسرار درون را با علی گفت پیش از درخشیدن همانا «یا علی» گفت پیغمبران هم با علی بودند و هستند پیش از نبوت با خدا این عهد بستند جبریل ذکر «لافتی الاعلی» گفت حتّی محمّد هم به خیبر یا علی گفت حکم از خدا بود و قلم دست علی بود در فتح خیبر هم علم دست علی بود اوصاف حیدر را نماید کس چگونه؟ جان محمد را ستاید کس چگونه؟ خلقت کجا داند کجا داند علی کیست؟ تنها خدا داند خدا داند علی کیست این کفر نبوَد، تا خدا دارد خدایی با دست حیدر می کند مشکل گشایی آنانکه از میزان حق، حق را ربودند والله خاک کفش قنبر هم نبـودنـد کی فتح کرده بدر و احزاب و احد را؟ کی کشته با یک ضربه عمرو عبدود را؟ کی در شب معراج با احمد نشسته؟ کی بر سر دوش محمد بت شکسته؟ کی کرده در میلاد، قرآن را قرائت؟ کی خوانده بـر کفار آیات بـرائت؟ کی جز علی نفس پیمبر شد؟ بگویید آیینۀ زهرای اطـهر شد؟ بـگویید کی در اُخوت شد برادر بـا محمّد؟ کی غیر حیدر شد برابر بـا محمّد؟ کی بهر حفظ جان احمد ترک جان گفت؟ کی جان به کف بگرفت و جای مصطفی خفت؟ کی یک تنه ره بست بر خیل عدو تنگ؟ کی بر بدن آمد نود زخمش به یک جنگ؟ کی جز علی بر خصم خود شمشیر بخشید؟ کی جز علی یک شب چهل منزل درخشید؟ کی مثل حیدر جوشن بی پشت پوشید؟ کی در تمام جنگ‌ها چون او خروشید؟ کی جز علی از اشک طفلی داشت پروا؟ کی غیر حیدر با محمد کرده نجوا؟ ای اهل عالم آیۀ اکمال دین چیست؟ این «لافتی الاعلی» درباره کیست؟ آن کس‌که خواندش خواجۀ کل، «کلّ دین» کیست؟ میزان حق غیر از امیرالمؤمنین کیست؟ ای تیغ حق از «بدر» تا «صفین» حیدر! نفس محمد یـا ابـوالسبطین حیدر! شیر خدا و شیر پیغمبر تـویی تـو حیدر تویی، حیدر تویی، حیدر تویی تو تو مصطفی را مهری و قهری علی جان او شهر علم و تو درِ شهری علی جان این شهر غیر از تو در دیگر ندارد اسلام جز تو یا علی حیدر ندارد تو پای تا سر رحمةٌ للعالمینی هم جان شیرین نبی، هم جانشینی من کیستم یک قطرۀ ناچیزِ ناچیز کز بحر جودت گشته‌ام لبریزِ لبریز بی تو خدا را بندگی کردم؟ نکردم جز با ولایت زندگی کردم؟ نکردم تـابید از اول در دلم نـور هدایت هرگز نخواندم یک نماز بی ولایت یک باغ گل دارم، اگر خارم علی جان هر کس که هستم دوستت دارم علی جان لطف غیورت کی مرا وا می‌گـذارد؟ کی در جهنم دوستت پا می‌گـذارد؟ دوزخ که جای دوستان مرتضی نیست! آخر جهنم را مگر شرم و حیا نیست؟! حتی اگر در قعر دوزخ پـا گـذارم از شعله‌های خشم آن بـاکی نـدارم با این سخن داد از درون دل بـرآرم آتش مسوزان! من علی را دوست دارم "میثم"همین است و همین است وجزاین نیست دین جـز تـولای امیرالمؤمنین نیست
به مناسبت 24 رجب، سالروز هر آن مجنون که مُهر مِهر حیدر خورده تقدیرش نخ چادر نماز حضرت زهراست زنجیرش فرستاده کتابی را در آن مدح علی گوید خدا با إِنَّما و هَل أتیٰ و تین و تطهیرش به حکم "لافتی إلا علی..." دیگر جهان هرگز نه می‌بیند شبیهش را، نه حتی مثل شمشیرش فقط با نان جو سر کرد آنکه فتح خیبر کرد کجا آن قوت و این قوّت، ملائک مات تکبیرش دعا بر جان مادر می‌کند هرکس محب اوست رسید از دامن مادر به قلب طفل تأثیرش چنان از نام او مستم، گرفته یاء آن دستم علی نامش چنین کرده، چه خواهد کرد تصویرش کند صید دل این صیاد قابل با شمایل هم که خالش دانه، مو لشکر، کمان ابرو، مژه تیرش برای کوی او رفتن، گرسنه مانده ترجیحاً به جز او را نمی‌خواهد گدای چشم و دل سیرش علی هرجا رود بالا، شود حجت تمام آن‌جا چه باشد شیر میدان و چه باشد طفل بی شیرش
به مناسبت 24 رجب، سالروز در هر نفس، دلگرمی طه، علی بود حتی میان عرش، آن بالا علی بود اصلی‌ترین اعجاز احمد در رسالت قرآن نبوده بلکه بودن با علی بود قرآن مگر بی مدح حیدر سوره دارد هر جای قرآن گشته‌ام، پیدا علی بود "ألیَوم أکمَلتُ لَکُم" یعنی محمد شرط کمال بعثتش، تنها علی بود در جنگ‌های سخت آن دوران، همیشه ذکر پیمبر، لافتی إلا علی بود از ماجرای فتح خیبر شد نمایان تنها یل بی باک و بی همتا علی بود در سختی جنگ احد، از گِرد احمد رفتند اصحاب نبی اما علی بود آن کس که نفس مصطفی بود و به جایش در بسترش خوابید بی پروا، علی بود با او کسی احساس تنهایی نمی‌کرد بر بی پناهان، ملجأ و مأوا علی بود حیرت زده هستند سلمان و اباذر هر منزلی رفتند در آن جا علی بود با یا علی، موسی کلیم الله گشت و... ذکر لب عیسی بن مریم یا علی بود آن کس که مست سجده‌هایش بود جبریل آن عاشق دلداده، مولانا علی بود بالاتر از هر رتبه‌ای را مرتضی داشت آرامش انسیة الحورا علی بود ممسوس حق بودند در یک نور واحد حیدر، بتول و حضرت زهرا علی بود
🌷به مناسبت 24 رجب، سالروز (ابیاتی از مثنوی بلند خیبر از کتاب ) شير می‌چرخيد با شمشير در ميدان عشق هر سر بی عشق را می‌ريخت اين طوفان عشق اي که خود را پيش شمشير دو دم آورده‌ای هر چه سر آورده باشی باز کم آورده‌ای تیغ اگر این است آن بازیچه در دست تو چیست؟ کاش می‌فهمیدی ای مرحب! هماورد تو کیست؟ واقعا با شیر حق جنگیدن از خوش باوری ست پهلوان! گویی حواست نیست! این آقا علی ست ذوالفقار است این که می‌چرخد علی گویان و مست چون نباشد مست؟ چون می‌گیردش حیدر به دست بس که در دست علی گشته‌ است مجنون ذوالفقار گاه چرخی هم اضافی می‌زند بر گرد یار بی‌دلیل این تیغِ عاشق، همدل زهرا نگشت هیچ یاری این قدر دورِ سر مولا نگشت غیر زهرا هیچکس در گردش لیل و نهار دور مولایش نگشت اینقدر الا ذوالفقار دستِ حق در چارچوب و بستِ در، انداخت چنگ گفت: یا زهرا و در را کند، از جا، بی‌درنگ در، میان دست حیدر، هر دو لشکر در سکوت قلعه‌ی بی‌در، علی گویان و خیبر در سکوت گاه لشکر، دست حیدر را تماشا می‌کنند گاه آن دیوارِ بی‌در را تماشا می‌کنند بَه! به این مولا و در را در هوا چرخاندنش قلعه‌ها مسحور آن «اِنّا فَتَحنا» خواندنش قلعه‌ها حیران شدند و خیبری‌ها، حیدری یافتند آنجا درِ توحید را، در بی‌دری
حس می‌شود همواره عطر ربنا از تو آکنده شد زندان هارون از خدا، از تو در پهنۀ سجاده، ای دریای بی‌ساحل! انگار که چیزی نمانده جز عبا از تو افطار شد -خورشید آمد خاکبوسی کرد- لب‌تشنه‌ای و می‌ترواد کربلا از تو تنها صدای هق‌هق زنجیر می‌آید شلاق هم آموخته صبر و رضا از تو هرقدر دشنامت دهد هرچه بیازارد پاسخ نمی‌گیرد نگهبان جز دعا از تو حتی شده دلبسته‌ات هر حلقۀ زنجیر آن‌گونه که آسان نخواهد شد جدا از تو زندانی دنیا شدم، مولا دعایم کن! باب الحوائج خواستم تنها تو را از تو