#تنورخولی
ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ
دورت بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ
من که وصیت کرده بودم با تو باشد
هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ
باور نمی کردم تو را اینجا ببینم
کنج تنور خانه ی اینها بُنَیَّ
هر قدر هم خاکستری باشد دوباره
من می شناسم گیسوانت را بُنَیَّ
با گوشه ی این چادر خاکی بشویم
خون لبت را با نوای یا بُنَیَّ
آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند
ای کشته ی افتاده در صحرا بُنَیَّ
شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم
با این حنا شد صورتت زیبا بُنَیَّ
آبت ندادند و به حرفت خنده کردند
گفتی که باشد مادرت زهرا بُنَیَّ ؟
گفتی زن خولی برایت گریه کرده
حتی به او هم می کنم اعطا بُنَیَّ
#جوادحیدری
#عزیزمادرحسین_علیه_السلام
#تنورخولی
نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او دردِ مختصر دارد
چکید اشکی و آمد صدایی و فهمید
تنورِ سرد کمی خاکِ شعلهور دارد
کشید شانهای و گفت شانه هم مادر
برای زُلفِ گره خورده دردسر دارد
تو را به معجرِ خود پاک میکنم اما
چقدر کُنجِ لبت لختهیِ جگر دارد
هنوز جایِ تَرَکهای تشنگی پیداست
هنوز رویِ لبت زخمهایِ تر دارد
از این به بعد گلویت نمیچکد از نِی
به بند آمدنش شعله هم اثر دارد
به رویِ دامن من تا به صبح مهمان باش
که میزبانِ تو امروز طَشتِ زَر دارد
#حسن_لطفی
.
🏴 #محرم۱۴۰۳
#واحد #پنجم_صفر
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#سبک_خوشا_به_حال_این_دلم
#بهمن_عظیمی ✍
#شب_سوم_محرم
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
خستگی انگاری دوتا پامو قلم کرده
اجل زیادی بعد تو معطلم کرده!
بیا پایین از نیزه آغوش تو رو میخوام
عمه دیگه خسته شد از بس بغلم کرده
همسفر عمه منم عزیزم
اسیر دست دشمنم عزیزم
دستم بهت نمیرسه رو نیزه
خودت بیا رو دامنم عزیزم ۲
آه - أبتا یا حسین ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
من واسه زخمای تنم از تو دوا میخوام
یه بوسه از لبت از این فاصله ها میخوام
یه کم از اون نیزه تو قرض بهم بده بابا
دردِ کمر کشته منو دیگه، عصا میخوام
کشتنْ تو رو فقط برا زر و سیم
نشد بمونی تا روز عروسیم
حال دلم خوب میشه جونِ بابا
تو از همین فاصله هم ببوسیم ۲
آه - أبتا یا حسین ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
تک تکمون راهی کنار تو شدیم بابا
ببین چجوری بی قرار تو شدیم بابا
تو و عمو، خورشید و ماه نیزه ها هستید
ستاره ی دنباله دار تو شدیم بابا
بستن ماها رو با طناب و زنجیر
حرفی ندارم اگه اینه تقدیر
گریه نمیکنم دیگه بابایی ...
گریه ی من عمه رو میکنه پیر ۲
آه - أبتا یا حسین ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
انگاری لذت میبرن از زدن ماها
راه راه شده از تازیانه بدن ماها
هر دفعه که با تازیانه یکی ما رو زد
خودش رو انداخت عمه جون روی تن ماها
از چشم اون هر شب میباره بارون
تا اینکه خاری نره تو پاهامون
هرجا قراره که بریم بابایی
دلم میخواد عمه بیاد باهامون
آه - أبتا یا حسین ۳
.....................
🏴 #محرم۱۴۰۳
#واحد
#امام_حسین علیه السلام
#حضرت_زینب سلام الله علیها
#تنورخولی
#سبک_خوشا_به_حال_این_دلم
#بهمن_عظیمی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
دوباره غم قلب پریشونمو آزرده
یه زخم دیگه روی زخم جگرم خورده!
دلشوره ی سرت نذاشت پِلک بذارم رو پِلک
تا فهمیدم خولی سرت رو با خودش برده
برای زینب نمیشه سر امشب
کشته منو غمت برادر امشب
ای کاش میشد سرت رو پس بگیرم
میسْپارمت به دست مادر امشب ۲
آه - یااباعبداللّه ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
این لحظه ها خیلی برام سخته و جانسوزه
پس کی به آخر میرسه عذاب هر روزه
من راضی ام سرت بالای نیزه ها باشه!
حداقل موهات دیگه اونجا نمیسوزه
هر روز و شب خواهرت از تو دوره
برای من بساط گریه جوره
خدا به خیر بگذرونه عزیزم
امشب سرت تا صبح توی تنوره ۲
آه - یااباعبداللّه ۳
................
مشابه سبک زیر خوانده میشود
.👇
#تنورخولی
آه و ماتم ز عصر روز دهم
آه از ضربه ی دوازدهم
قاتل و کهنه خنجرش ای وای
سر جدا شد ز پیکرش ای وای
لحظهای بعد با سری پرخون
شمر آمد ز قتلگه بیرون
خولی نحس و شوم بد آیین
سر خونین نهاد در خورجین
سوی کوفه روان به سرعت باد
شد که سر را دهد به ابن زیاد
نیمه ی شب به حالتی خسته
دید دارالاماره در بسته
رو سوی خانه کرد رذل شرور
سر خونین نهاد کنج تنور
همسرش گفت ، گو چها کردی
از سفر با خودت چه آوردی
گفت سوغات، بهترینها را
سر فرزند پاک زهرا را
گفت از کربلا سر آوردم
تحفه ای بهر همسر آوردم
گفت هر کس که از سفر آید
بهر سوغات سیم و زر آرد
تو به همراه خود سر آوردی ؟
سر سبط پیمبر آوردی؟
زدی آتش به پیکر و جانم
با تو هرگز دگر نمی مانم
چون جدا شد ز وصله ای ناجور
چشمش افتاد ناگهان به تنور
دید تابیده از زمین به سما
نور زیبای سیدالشهدا
محو شد در کمال شیدایی
محو انوار بس دل آرایی
نور میدید از درون تنور
نور ساطع ز روی حضرت نور
سر خونین به روی خاکستر
همره صوت ناله ی مادر
ناله بود و فغان و زمزمه بود
ناله و اشک و آه فاطمه بود
ناله ی یا بُنَیَّ یا مظلوم
بوسه ی بر گلو و بر حلقوم
مادری دیده پیکری پامال
آمده در تنور از گودال
آنچنان خسته که خدا داند
روضه ی قتلگاه میخواند
آه در قتلگاه بلوا شد
بر سر غارت تو دعوا شد
با سر نیزه میکشیدند ات
با لب تشنه سر بریدند ات
پسرم با تنت چها کردند
سرت از پیکرت جدا کردند
بعد از آن هم دلم به شور افتاد
چون سرت داخل تنور افتاد
باز بر زخم دل نمک خورده
من بمیرم لبت ترک خورده
من بمیرم برایت ای مادر
از چه بالشت توست خاکستر
زن خولی نظر به سر میکرد
مات بر صحنه او نظر میکرد
سر شکسته پر از جراحت و زخم
ابرو بشکسته زخم گونه و چشم
در تنوری که غرق نور شده
زلف مشکین نمای بور شده
سر درآورد و غرق حیرت شد
و سراپا غرور و غیرت شد
تا سحر غرق شور و ماتم بود
همچو زهرا به ماتم و غم بود
سر نداد و به دست خولی مرد
آه سر را به زور خولی برد
#محرم_۱۴۰۴
#جواد_کریم_زاده