#حضرت_رقیه_س_شهادت
ام ابیها شد رقیه در شب آخر
زهراییاش تکمیل شد آخر، شب آخر
از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد
دختر چه الهامی گرفت از سر، شب آخر
میگفت: بابا این چه رگهاییست داری؟
خیلی شکایت داشت از خنجر شب آخر
شبهای قبل آشفتهتر بودم اگر، افسوس
وضعم نشد بابا از این بهتر شب آخر
با ضربههای زجر، بابا کاملاً حس شد
اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر
با اشکهایم فتح کردم شام را بابا
با گریه کردم کار یک لشکر شب آخر
#حسن_معارف_وند
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه
#مرثیه_حضرت_رقیه
ام ابیها شد رقیه در شب آخر
زهراییاش تکمیل شد آخر، شب آخر
از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد
دختر چه الهامی گرفت از سر، شب آخر
میگفت: بابا این چه رگهاییست داری؟
خیلی شکایت داشت از خنجر شب آخر
شبهای قبل آشفتهتر بودم اگر، افسوس
وضعم نشد بابا از این بهتر شب آخر
با ضربههای زجر، بابا کاملاً حس شد
اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر
با اشکهایم فتح کردم شام را بابا
با گریه کردم کار یک لشکر شب آخر
شاعر:
#حسن_معارف_وند
باید در این خشکی پیِ باران بگردم
من مُردهام باید پیِ یک جان بگردم
مَردم به من ایراد میگیرند اما
من دوست دارم بی سر و سامان بگردم
بیآبرو هستم ولی امیدوارم
تا آخرش با آبرودارن بگردم
تا که قیامت را بیندازم جلوتر
در هروله مانند یک طوفان بگردم
من جلد اینجایم، بخواهی یا نخواهی
تا به ابد دور و بر این خوان بگردم
میگفت بابا بی هوا زد آنقدر که
فرصت نشد تا که پی دندان بگردم
من یک عمو دارم، که با آن هم رفیقم
بابای من گفته فقط با آن بگردم
هی بیشتر میفهمم این را که عمو کیست؟
وقتی که در بازارِ نامردان بگردم
#غزل #روضه
#حسن_معارف_وند
در بیتبی بر لحظهی تب میخورم غبطه
بعداً به احوالات امشب میخورم غبطه
وقتی که از ذکر خدا دورم چه بد حالم
حتی به حال «خشکه مذهب» میخورم غبطه
گاهی «نمیدانم نمیدانم» ولی خوبم
گاهی به آن جهل مرکب میخورم غبطه
وقتی که راحت تر ز من او اشک میریزد
آنجا به حال این مخاطب میخورم غبطه
ای خوش به حال آن کسی که پیر شد در عشق
آری به آن قد مُحدّب میخورم غبطه
::
پنجاه سال او با تو بوده من سهسال، آری
خیلی به حال عمه زینب میخورم غبطه
این «زخم» بوسیده لبت را زودتر از من
بابا به زخمت روی هر لب میخورم غبطه
ای کاش جای تو، تن من زیر و رو میشد
خیلی به جسم نامرتب میخورم غبطه
#حسن_معارف_وند
.
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#شب_سوم_محرم
باید بگویم از غم خود مو به مو عمو
با مو عدو کشید مرا کو به کو عمو
با قصد قربتِ به کدامین خدا چنین
ما را زدند لشکریان با وضو عمو؟
زجر آن شبی که گم شده بودم میان دشت
آنقدر داد زد سرِ من که نگو عمو!
وقتی بدو بدو پیام افتاده بود زجر
هی داد میزدم که کجایی عمو عمو
گفتم به خود میایی و دعواش میکنی
اصلا چهشد نیامدی آخر؟ بگو عمو
جز رنگهای تیرهی نیلی و رنگ دود
رنگی دگر نمانده برایم به رو عمو
با احتیاط و کند دگر راه میروم
این چشمهای تر که ندارند سو عمو
هق هق مزاحم کلماتم شده ببخش
پایان نمیپذیرد اگر گفتگو عمو
یک شب مرا پدر ببرد با خودِ خودش
حالا که هست نقطهی ختم و شروعم او
#حسن_معارف_وند
.
#شب_سوم_محرم
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
ام ابیها شد رقیه در شب آخر
زهراییاش تکمیل شد آخر شب آخر
از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد
دختر چه الهامی گرفت از سر شب آخر
میگفت: بابا این چه رگ هاییست داری؟
خیلی شکایت داشت از خنجر شب آخر
شب های قبل آشفته تر بودم اگر، افسوس
وضعم نشد بابا از این بهتر شب آخر
من دلخوشم از اینکه مثل مادرت هستم
میریخت خون از سینه در بستر شب آخر
با ضربه های زجر، بابا کاملا حس شد
اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر
با اشکهایم فتح کردم شام را بابا
با گریه کردم کار یک لشکر شب آخر
#حسن_معارف_وند
زمان:
حجم:
427.2K
🔹#واحد کند #زمزمه روضه
🔸#شب_سوم_محرم
🔸#حضرت_رقیه سلام الله علیها
🔹بند اول
بابا، منو شناختی اصلا؟
یِکم بخند اقلا
اینجوری غصه میخورم
موهام، توو دستا گیر میکرد
منو اسیر میکرد
از دست موهام دلخورم
هنوز دخترت، دختر نازیه
زخم روی تنم
واسهی بازیه، چیزیم نیست
به ما توو سفر، خیلی هم خوش گذشت
بازی کردیم توو دشت
اما تو توی تشت، انصاف نیست
کاشکی منم میبردی
اصلا آخر آب خوردی؟
کاش نمیدیدم که تو
خیزرون میخوردی
لب تشنه بابا حسین
----------------
🔹بند دوم
بابا، رقیهی سه سالم
ولی خرابه حالم
اینجور نبود که صورتت
زخمات، بیشتره از هر عدد
لعنت به اون مرد بد
که نیزه زد به صورتت
اگه دست نداری، نداری بدن
میکنی بغلم
اینجوری مثلا، با موهات
چشام میشد ای کاش کورِ کورِ کور
رفتی توی تنور
کم شده چه ناجور، ابروهات
دلم پر از غم شده
تحملم کم شده
موهای بابای من
نامنظم شده
لب تشنه بابا حسین
-------
#حسن_معارف_وند ✍
.
#حضرت_زهرا_س_شهادت
تا سمت گلستان، گذرِ راهزن افتاد
با ضربهی پا شاخه گلی بر چمن افتاد
هر روز در این خانه غذا پخته شد اما
هر روز در این خانه غذا از دهن افتاد
سخت است تماشای زمین خوردن مادر
ای وای که این قرعه به نام حسن افتاد
این واژهی «افتاد» پر از غصه و درد است
حالا به دلم روضهی یک بی کفن افتاد
زهرا و حسن هردو مدینهاند ولیکن
همواره حسین است که دور از وطن افتاد
ای کاش نیاید، برود از لب گودال
آن کس که نگاهش به عقیق یمن افتاد
#حسن_معارف_وند
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#اشعار_محرم
#دوبیتی
روزای بی غمو از من گرفتن
همین عمر کَمو از من گرفتن
«یتیمی، درد بی درمون، یتیمی»
بابای خوبمو از من گرفتن
نگاهم رو میدوزم روی نیزه
میخواستم جات بسوزم روی نیزه
نخوابیدی گمونم خیلی وقته
چشات بازه هنوزم روی نیزه
اگه این آخر، آه سرد دارم
اگه صورت به رنگ زرد دارم
تموم دلخوشیم تنها همینه
مث مادربزرگم درد دارم
سرِ خوبا رو بدها قطع کردن
صدامو با لگدها قطع کردن
رگای حنجرت کوتابلنده
سرت رو نابلدها قطع کردن
غمای من قَدِ صدتا کتاب شد
تموم عالم از این غصه آب شد
یه روزی این خبر رو بشنوم کاش
تنور خولی با خونش خراب شد
#حسن_معارف_وند