eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تا نگاهش به مزار گل زهرا افتاد به روی تربت او زینب کبری افتاد زیر لب زمزمه می کرد برادر برخیز زیر بار غم تو خواهرت از پا افتاد غم به تصویر کشیده است به پیش چشمم اتفاقی که برای دلم این جا افتاد گر که فریاد دلم سوخته بر می خیزد پاره های جگرم بر روی صحرا افتاد کو علی اکبر وکوقاسم و کو اصغر من زین همه  داغ به دل شورش وغوغا افتاد همه فریاد زنان رو به مزارش کردند تانگاه همه بر تربت سقا افتاد یاد لب های تو و اصغر خود افتاده است گر رباب تو ز پا برلب دریا افتاد همه گل های  تو جمعند به گردت اما دختر تو به کنار سرت از پا افتاد انقلاب دگری گشت به پا در کوفه خطبه ام شعله شد وبر دل اعدا افتاد مرگ خود را زخداوند طلب می کردم سوی سرنیزه نگاهم به سرت تا افتاد هر زمانی که فتاد از اثر سنگ سرت دخترت گریه کنان گفت که بابا افتاد وای من چوب به روی لب تو کوبیدند درد این داغ مرا برهمه اعضا افتاد یاس های چمنت گرکه کبودند ببخش تازیانه به تن خسته ی گل ها افتاد همره قافله ی عشق «وفایی» به خدا اربعین شوق زیارت به دل ما افتاد  
بعد از تو بهر ما همه ساز سفر زدند فریاد الرحیل به کوه و کمر زدند بستند دست کودک و زن را به ریسمان آتش به جان و قلب و دل شعله ور زدند رحمی به کودکان تو هرگز نکرده اند با ضرب تازیانه به آنان تشر زدند رجاله های کوفه اسیران خویش را گاهی به تازیانه و گاهی سپر زدند آیا خبر رساند صبا بر سرت به نی کز پشت سر به نیزه مرا بی خبر زدند؟ سرتاسر وجود همه لطمه خورده است گاهی به چهره گاه به دست و کمر زدند خواندم وان یکاد برایت ولی حسین این کوفیان شوم، سرت را نظر زدند خون می گریست بهر مصیبات اهل بیت سنگی که برسر همه در هر گذر زدند آن لحظه ای که چوب ، عدو برلب تو زد خنجر به قلب زینب خونین جگر زدند داغ رقیه را به دل ما گذاشتند آتش به بال کودک بی بال وپر زدند حالا رسیده ام به همان جا که دشمنان شمیشر برپسر مقابل چشم پدر زدند این غم کجا برم که در آغوش یک پدر تیر سه شعبه را به گلوی پسر زدند وقتی زدند آتش کینه به خیمه ها یادآور مدینه شد آتش به در زدند آن قدر تکه تکه شدی که به جسم تو گویی به جای نیزه وخنجر، تبر زدند آتش گرفت جان «وفایی» که اهل بیت در اربعین زمین و زمان را شرر زدند
بردر دولت سرایت بس که سائل ریخته هرطرف پا می گذاری دامنی دل  ریخته هرکسی از جود واحسان تو فیضی برد گفت بحر رحمت گوهر خود را به ساحل ریخته مکتب شیعه فضیلت یافته از شور تو بسکه از لعل لبت شهد فضایل ریخته ای ابر مرد جمل  قربان آن اندیشه ات رنگ بطلان صلح تو براهل باطل ریخته وارث تنهایی حیدر شدی ، سردارعشق بس که در دوروبرت یاران جاهل ریخته گفت پیغمبر نگرید روز محشر دیده اش هرکسی اشک ازغمت دراین محافل ریخته پاره های دل گواهی می دهد که قاتلت در درون جام تو زهر هلاهل ریخته تیرهایی که تنت را دوخت برتابوت تو خون به روی پیکرت چون مرغ بسمل ریخته چه گذشته برتن تو که حسینت  دربقیع وقت دفن پیکر تو اشک کامل ریخته توکریم بن کریمی از «وفایی» کن قبول گرگل اشکی بر این درگاه از دل ریخته
ای مدینه سوی تو با دیدۀ تر آمدم با برادر رفته بودم، بی برادر آمدم ای مدینه دربرویم وامکن راهم مده چون که بی امید جان خود براین درآمدم ای مدینه تاکه گویم شرح حال خویش را همچو مادر برسر قبر پیمبرآمدم ای مدینه همره یک کاروان رنج وملال سوی تو با کودکان ناز پرور آمدم ای مدینه سوختم از آتش داغ حسین چون پرستویی مهاجر گرکه بی پرآمدم کاخ استبداد را با خطبه ام آتش زدم دشمنان را ناتوان دیدم ، توانگر آمدم وقت رفتن قاسم وعباس واکبر داشتم بی علی اکبرو عباس واکبر آمدم دیده ام خونین بدن گلهای باغ عشق را ازکنار گلشنی در خون شناور آمدم یوسف آل علی را دشمنان کشتند ومن همره پیراهنش با دیدۀ تر آمدم گرکه ریزم برسر خود خاک غم،عیبم مکن کزکنار پیکری صد چاک وبی سر آمدم گرکه نشناسد مرا عبدالله جعفر بگو زینبم من کز سفر با دیدۀ تر آمدم با «وفایی»کزخودم دادم نشان، ازاین دیار اشک ریزان رفتم و،با دیدۀ تر آمدم
نشسته بود تنها گریه می کرد غریبانه خدایا گریه می کرد کنار بستر پاک پیمبر چه مظلومانه زهرا گریه می کرد . . . درون سینه ام غوغاست بابا عزا درصحن دل برپاست بابا دلم می خواست همراهت بمیرم ولی دیدم علی تنهاست بابا
تا زهر ستم بر دل و جان و جگر افتاد چون برق جهان‌سوز، به جانش شرر افتاد چون موج به پهلوی گل فاطمه می‌خورد_ دردی که به پهلو و دل و بر کمر افتاد آهسته به روی سرش افکند عبا را یک سایه‌ی غم، بر روی شمس و قمر افتاد پیوسته نگاهش به درِ حجره‌ی غم بود تا آن که نگاهش به جمال پسر افتاد غم‌ناله‌ی مادر، شرر افکند به جانش وقتی نظرش جانب دیوار و در افتاد او ساحل امن همه طوفان زده‌گان است چون کشتی طوفان زده، گر در خطر افتاد از طوس دلم تا حرم کرب وبلا رفت این جا پدر افتاد، در آن جا پسر افتاد دل سوخت «وفایی» به مُحرم، پس از آن ماه داغی به دل ما همه ماهِ صفر افتاد
ای کاش که خاک ره زوار تو باشم تا آن که مقیم تو و دربار تو باشم ای کاش که مثل همه در مشهد قدست مهمان حریم تو و زوار تو باشم بر گنبد و گلدسته‌ی تو چشم بدوزم با شوق «تماشایی گلزار تو باشم» ای کوثر رأفت! به زلالی تو سوگند چون تشنه‌لبان، تشنه‌ی دیدار تو باشم یک لحظه رهایم مکن ای کعبه‌ی امید آزادی‌ام این است گرفتار تو باشم تا آن که نصیبم بشود نور تو، ای کاش چون آینه‌ها، نقش به دیوار تو باشم وقتی که طبیب دل بیمار تو باشی من صحتم این است که بیمار تو باشم نیکوست که با وعده‌ی تو، در سفر مرگ دلباخته‌ی دیدن رخسار تو باشم بگذار که مانند «وفایی» همه‌ی عمر سیراب ز سرچشمه‌ی سرشار تو باشم
در طوس قیامتی دگر را دیدند در راه شما حجله ی ماتم چیدند در دست صبا فتاد عطر تو رضا از بس که به تابوت تو گُل پاشیدند
کبوترانه بیا عاشقانه پر بزنیم به سامرای امام غریب، سر بزنیم گهی به رسم ادب دست خود به سینه نهیم گهی به خاک حرم بوسه‌ای دگر بزنیم به خانه‌ای که امام زمان عزادار است به پاس تسلیتِ برامام، در بزنیم از اینکه گرد یتیمی نشسته بر رویش بیا زشعله‌ی ناله، به دل شرر بزنیم کجا گرفته عزای پدر، پسر تا ما سری به بزم عزاداری پسر بزنیم شنیده‌ام به سرایش هجوم آوردند به پاس غربت او ناله از جگر بزنیم شروع غیبت مهدی چه درد انگیز است سزاست ضجه برآن یار در سفر بزنیم رواست گرکه «وفایی» مثال منتظران همیشه ندبه کنان دم زمنتظر بزنیم
یابن الحسن! فدای تو و دیده‌ی ترت خون، جای اشک می‌چکد از چشم اطهرت داغی نشسته بر جگرِ داغدار تو در خون نشسته است دل درد پرورت قربان آن امام، که در آخرین نفس سیراب گشته است به دست مطهرت ای سروِ سرفرازِ جهان، سروِ سربلند از ماتمِ پدر، چه رسیده‌ست بر سرت بهر تسلی دل درد آشنای تو صف بسته‌اند خیل ملائک برابرت ما را شریک درد و غم خود حساب کن ما دل شکسته‌ایم ز احوال مضطرت دلتنگ سامرای تو هستیم و چون نسیم، مارا ببر به دیدنِ باغِ معطرت رفتی به پشت پرده‌ی غیبت؛ ولی شده‌ست صدها هزار عاشق و عارف کبوترت چشم انتظار مانده زمین تا کدام روز روشن شود جهان زحضور منورت از روی اشتیاق «وفایی» شب فراق دارد سلام و عرض ارادت به محضرت
اگر با غصه وغم هم ندیمی غبار غم رسد با هرنسیمی بیا همراه با مهدی بگوئیم «یتیمی درد بی درمان یتیمی»
امشب دوگل دمیده در مکه و مدینه؟ یا سر زده سپیده در مکه و مدینه مرغان نغمه‌خوان باغ بهشت خواندند امشب دو گل دمیده در مکه و مدینه ای تشنگان رحمت از حق نسیم رحمت بر خاکیان وزیده در مکه و مدینه چشم ملائک حق جز شور و شادمانی چیزی دگر ندیده در مکه و مدینه یزدان بر آسمان علم و رسالت خود خورشید آفریده در مکه و مدینه یک‌سو نبی اکرم یک‌سو امام صادق اینک ز ره رسیده در مکه و مدینه از آن دو پیک رحمت عرش خدای رحمان حمد خدا شنیده در مکه و مدینه با یک مرام و ایده حق امشب آفریده دو رهبر عقیده در مکه و مدینه از بس دلم هوائی شد در هوای آنها مرغ دلم پریده در مکه و مدینه با سائلان بگوئید دست کرامت حق خوانی بزرگ چیده در مکه و مدینه خنده نشست بر لب تا ای «وفائی» از عرش گفتند گل دمیده در مکه و مدینه