#ازدواج_حضرت_علی_و_حضرت_زهرا
سحر روی پلکِ تماشا نشسته
سرِشب به امید فردا نشسته
به امید فردا که دنیا ببیند
خدا پای وصل دو دریا نشسته
حیا زیر چادرنمازِ شرافت
شده قرص ماهی که بالا نشسته
"ولی" رو به روی بهشت مجسم
سرِ چشمهسار تولی نشسته
سپر میفروشد چه باکی ز دشمن
به بازو اگر حرز زهرا نشسته
سرسفرهی عقد در وصف این دو
هر آیینه آیینه از پا نشسته
پی دیده بوسیِ دختر، پیمبر
سر راهِ ام ابیها نشسته
کمی دیر شد بین سجادهی اشک
گمانم که زهرا به نجوا نشسته
و یا سائلی بر سر راه بانو
پی مسألت با تمنا نشسته
در این شادی اما ز دوریِ مادر
غمی در دلِ تنگِ زهرا نشسته
شاعر:
#عاطفه_سادات_موسوی
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
سحر روی پلکِ تماشا نشسته
سرِشب به امید فردا نشسته
به امید فردا که دنیا ببیند
خدا پای وصل دو دریا نشسته
حیا زیر چادرنمازِ شرافت
شده قرص ماهی که بالا نشسته
"ولی" رو به روی بهشت مجسم
سرِ چشمهسار تولی نشسته
سپر میفروشد چه باکی ز دشمن
به بازو اگر حرز زهرا نشسته
سرسفرهی عقد در وصف این دو
هر آیینه آیینه از پا نشسته
پی دیده بوسیِ دختر، پیمبر
سر راهِ ام ابیها نشسته
کمی دیر شد بین سجادهی اشک
گمانم که زهرا به نجوا نشسته
و یا سائلی بر سر راه بانو
پی مسألت با تمنا نشسته
در این شادی اما ز دوریِ مادر
غمی در دلِ تنگِ زهرا نشسته
#عاطفه_سادات_موسوی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
#عاطفه_سادات_موسوی
#حضرت_معصومه_س_مدح_و_مناجات
سلام ای مرقدت از صبح بیت النور زیباتر
سکوتت از صدای خندههای حور زیباتر
همیشه دوست دارم بیشتر نزدیکتان باشم
اگرچه هست گاهی گنبدت از دور زیباتر
به چشم ما سر ظهر خیابان ارم در قم
همیشه بوده از شبهای نیشابور زیباتر
میان گریههای شوق از سمت ضریح تو
صدایی میرسد از نغمهی ماهور زیبا تر
به سویت آمدند از راههایی دور این مردم
به شوق خندهای از "سعیکم مشکور" زیباتر
عجیب این است بین این همه دلداده میبینم
مدارا کرده با این وصلهی ناجور زیباتر
بسوزان دختر موسای عاشقها گناهم را
میان شعلههای آتشی از طور زیباتر
#عاطفه_سادات_موسوی
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
دیشب که چشم شهر مست خواب شیرین بود
زینب کنار مادرش تا صبح غمگین بود
دست دعا در ربنای خانه میلرزید
انگار لکنت بر زبان سرخ آمین بود
با جان پیغمبر چه میکردید ای مردم
آیا مودت با ذوی القربای او این بود؟
با زخم بازو، زخم پهلو، زخم ابرویش
من شک ندارم درد او تنهایی دین بود
من شک ندارم درد او تنهایی حیدر
در التهاب لحظههای سخت تدفین بود
حیف دعا! حیف غم الجار ثم الدار!
این شهر تنها مستحق چوب نفرین بود
درد یتیمی درد سنگینیست این یعنی
مادر میان بستر خود نیز تسکین بود
#عاطفه_سادات_موسوی
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
سحر روی پلکِ تماشا نشسته
سرِشب به امید فردا نشسته
به امید فردا که دنیا ببیند
خدا پای وصل دو دریا نشسته
حیا زیر چادرنمازِ شرافت
شده قرص ماهی که بالا نشسته
"ولی" رو به روی بهشت مجسم
سرِ چشمهسار تولی نشسته
سپر میفروشد چه باکی ز دشمن
به بازو اگر حرز زهرا نشسته
سرسفرهی عقد در وصف این دو
هر آیینه آیینه از پا نشسته
پی دیده بوسیِ دختر، پیمبر
سر راهِ ام ابیها نشسته
کمی دیر شد بین سجادهی اشک
گمانم که زهرا به نجوا نشسته
و یا سائلی بر سر راه بانو
پی مسألت با تمنا نشسته
در این شادی اما ز دوریِ مادر
غمی در دلِ تنگِ زهرا نشسته
#عاطفه_سادات_موسوی