#مادرعباس
قدم اگر خمید، فدای سر حسین
جانم به لب رسید، فدای سر حسین
ام البنین سابق این شهر عاقبت
شد مادر شهید، فدای سر حسین
یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس
لبخند من ندید، فدای سر حسین
هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است
مویم شده سفید، فدای سر حسین
گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا
چه وحشیانه چید، فدای سر حسین
هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها
اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین
هر شب به یاد تشنگی کودک رباب
خواب از سرم پرید، فدای سر حسین
عباس پاسبان حرم شد به جای من
دستش اگر برید، فدای سر حسین
گویند جا شده به مزار محقری
آن قامت رشید، فدای سر حسین
شاعر: #محمدحسین_رحیمیان
#مادرعباس
شبی از خویشتن سفر کردم
سیـر کــردم جهـان بـالا را
بین قصری ز باغهای بهشت
دیـدم امّالبنیـن و زهــرا را
آن یکی بود رکن شیر خدا
دگــری بـود مــادر شهدا
****
عجبـا! نـام هـر دو فاطمه بود
ذکرشان شمع محفل همه بود
نگــه آن دو مهربــان مــادر
گه به گودال و گه به علقمه بود
هر دو را اشک و خون روان ز دوعین
بهـر عبـاس بـود و بهـر حسین
گفت امالبنین به دخت رسول
کی سلام خدا به جان و تنت!
ای هــزارانهـزار عباسم
بـه فـدای حسیـن بـیکفنت
دادهام در رهش چهار شهید
کاش بـودی مرا هزار شهید
****
گفت زهرا که ای بلند اقبال
گلبــن چــار لالـۀ پـرپـر!
چار فرزند تـو عزیـز مناند
بلکـه هـر چـار را منم مادر
پسـران تـو، نـور عیـن مناند
مثل عباس تـو حسین مناند
****
بـاغبــان چهــار لالــۀ یـاس!
پسـرانـت تمــام اشجـع نـاس
دوست دارم من ای ستودهخصال
تـو برایم بگویی از عباس
از علمـداری و وفـاداریش
ادب و غیرت و فداکاریش
****
گفـت: بـیبـی از آن سـرافـرازم
که شد عباس من فدای حسین
این که اشکم ز دیدگان جاریست
میکنم گریه از برای حسین
گرچه عباس رفته از دستم
من شریک غم شما هستم
****
فاطمه گفت: مادر عباس!
من تـو را نیـز یار و همدردم
تو نبودی، ولی به جای تو من
بهـر عبــاس، مـادری کردم
پـــدرم آب بهـــر او آورد
او به عشق حسین آب نخورد
****
اشک امالبنین به رخ جاری
گفـت ای مـادر فــداکـاری
از حسینت بگــو بـه امّبنین
آنچه خود دیدی و خبر داری
با من از حنجرِ بریده بگو
قصـهای از سر بریده بگو
****
گفـت بــر پیکــر مطهـر او
زخمهــای دوبـاره را دیـدم
لب خشکیده چشم از خون تر
حنجـر پـارهپـاره را دیــدم
گاه، ذکـرش علـی و فاطمـه بود
گاه چشمش به سوی علقمه بود
تـو نبـودی ببینـی عبــاست
تیر بر دیدهاش چگونه نشست
وقتی عباس اوفتـاد بـه خاک
کمر زینب و حسین شکست
کمری که شکسته شد ز ملال
باز از سـم اسـب شــد پامال
****
روز محشر که میشود، عباس
بـا چنین غیـرت و فـداکاری
بـاز هـم مثـل روز عــاشورا
بـر حسینـم کنـد علمـداری
او کـه بـر آل فاطمـه یار است
در صف حشر هم علمدار است
#مادرعباس
این نخل کهنسال ثمر داشته روزی
منظومه ی او چند قمر داشته روزی
این مادر بی کس که سر قبر نشسته
در دامن خود چند پسر داشته روزی
دنبال سر فاطمه تا سر حد جانش
در بیت ولا سینه سپر داشته روزی
هم فضه هم أسما اگر او بود نبودند
این فاطمه از بسکه هنر داشته روزی
یک فاطمه این است و یک فاطمه آن است
آن هم ز همین کوچه گذر داشته روزی
در بین همین کوچه ی غم موقع برگشت
زهرای جوان درد کمر داشته روزی
جز خدمت اولاد علی مادر عباس
هیهات اگر میل دگر داشته روزی
از شدت اشک عطر گل یاس گرفته
در خانه ی خود روضه ی عباس گرفته
عباس نگو ماه شبم تار شد و رفت
در کرببلا حیدر کرار شد و رفت
این خوش قدوبالا شدنش دردسرش شد
ما بین دو صد تیر گرفتار شد و رفت
گفتند عمودی به سرش خورد و زمین خورد
گفتند که تیر سپری خار شد و رفت
شرمنده ام از روی رباب و علی اصغر
با هلهله ی حرمله بیدار شد و رفت
از خیمه ی زنها خبر آمد به مدینه
زینب دو سه جا راهی بازار شد و رفت
#حسین_قربانچه