eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
3 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
همین که با خودم گذشته را مرور می کنم از اینکه مشهد آمدم حس غرور می کنم اگرچه غرق آتشم ولی به درد می خورم برای مشعل حرم شراره جور می کنم راه درازی آمدم به سینه دست رد نزن از این به بعدجز تورازسینه دور می کنم بال پریدنی بده سپس ببین که هر سحر کبوترانه از دل حرم عبور می کنم طلعت بی کران تویی ، ظلمت بی کران منم کنارت این خرابه را محفل نور می کنم به روی من نزد کسی چه کاره ام چه کرده ام کنار تو شبیه خوبها ظهور می کنم تو آروزی خلوت قبر منی و شب به شب به خاطر تو خویش را زنده به گور می کنم سنگدلم ولی به لطف چشم تو نشسته ام خشت به خشت صحن را سنگ صبور می کنم شبی به صید من بیا دام بیافکن و ببین چگونه مثل آهوان میل به تور می کنم کنج حرم که می روم یاد حسین می کنم مصیبت سر به نیزه را مرور می کنم نان غذای حضرت تو را که میل می کنم یاد مصیبت سر و کنج تنور می کنم
. سائلم بر سفره اى که سفره دارش فاطمه است هرکه مى آید کنار آن کنارش فاطمه است معنى خیر کثیر این است, اگر لطف خدا بر زمین جارى است قطعاً آبشارش فاطمه است شرط پیغمبر شدن بوسه به دست فاطمه است تاج پیغمبر نگین افتخارش فاطمه است گر به کعبه رو نمودم زادگاه مرتضى است گر به کعبه تکیه کردم مستجارش فاطمه است مى شود فهمید از طرز مناجات شبش هرکه شد عبد خدا پروردگارش فاطمه است فاطمه قبرى نمى خواهد نجف وقتى که هست مرتضى نقش روى سنگ مزارش فاطمه است پنج بار از آن کسا خورشید اگر بیرون زده مطمئناً منشاء هر پنج بارش فاطمه است به تلافى دویدن هاى بین کوچه اش ناقه اى دارد قیامت که سوارش فاطمه است هرکه اینجا نوکرى کرده خیالش راحت است آنکه محشر مى دود دنبال کارش فاطمه است آنکه در وقت اسیرى با سلاح خطبه اش کوفه را ساکت نمود آموزگارش فاطمه است زور بازویش چهل تن را به زانو مى زند حیدرِ تنها سپاه استوارش فاطمه است مى چکد از دامنش خون, مى چکد اشک از رخش باغ سرسبز ولایت لاله زارش فاطمه است محسنى که ثلثى از سادات مى ماندند از او پشت آن دیوار حالا سوگوارش فاطمه است علیه_السلام .............. . اشک از دیده ی دریا افتاد ثمر از شاخه طوبی افتاد  این سخن ورد زبان ها افتاد دیدی آخر علی از پا افتاد چقدر مَردم این شهر بَدَند منُ و زهرای مرا چَشمْ زدند کاش در سینه من درد نبود مرتضی این همه شبگرد نبود صورت همسرِ من زرد نبود بین این شهر یکی مَرد نبود تا که در را به لگد وا کردند همه ی شهر تماشا کردند آسمان تیره شد و تار شد و پشت در ، یار گرفتار شد و روبرو با نوک مسمارشد و پهلویش زخم شد و زار شد و سرِ حیدر کتک از دشمن خورد زنِ من ضربه مَرد اَفْکن خورد به دلم غم چه شکافی می زد آه ..، قنفذ چه غلافی می زد همسرم را به تلافی می زد چند تا ضربه ، اضافی می زد که خیال همه را تخت کند غسل زهرای مرا سخت کند غصه خوب است مرتب نرسد آفتابم نرود شب نرسد خاک بر چادر زینب نرسد وای اگر آب برآن لب نرسد چادرت را به سرِ ماه بکش لب گودال بیا آه بکش حسین‌قربانچه
سائلم بر سفره اى که سفره دارش فاطمه است هرکه مى آید کنار آن کنارش فاطمه است معنى خیر کثیر این است, اگر لطف خدا بر زمین جارى است قطعاً آبشارش فاطمه است شوق پیغمبر ببین بوسه به دست فاطمه است تاج پیغمبر نگین افتخارش فاطمه است گر به کعبه رو نمودم زادگاه مرتضى است گر به کعبه تکیه کردم مستجارش فاطمه است فاطمه قبرى نمى خواهد نجف وقتى که هست مرتضى نقش روى سنگ مزارش فاطمه است پنج بار از آن کسا خورشید اگر بیرون زده مطمئناً منشاء هر پنج بارش فاطمه است به تلافى دویدن هاى بین کوچه اش ناقه اى دارد قیامت که سوارش فاطمه است هرکه اینجا نوکرى کرده خیالش راحت است آنکه محشر مى دود دنبال کارش فاطمه است آنکه در وقت اسیرى با سلاح خطبه اش کوفه را ساکت نمود آموزگارش فاطمه است زور بازویش چهل تن را به زانو مى زند حیدرِ تنها سپاه استوارش فاطمه است مى چکد از دامنش خون, مى چکد اشک از رخش باغ سرسبز ولایت لاله زارش فاطمه است محسنى که ثلثى از سادات مى ماندند از او پشت آن دیوار حالا سوگوارش فاطمه است
این نخل کهنسال ثمر داشته روزی منظومه ی او چند قمر داشته روزی این مادر بی کس که سر قبر نشسته در دامن خود چند پسر داشته روزی دنبال سر فاطمه تا سر حد جانش در بیت ولا سینه سپر داشته روزی هم فضه هم أسما اگر او بود نبودند این فاطمه از بسکه هنر داشته روزی یک فاطمه این است و یک فاطمه آن است آن هم ز همین کوچه گذر داشته روزی در بین همین کوچه ی غم موقع برگشت زهرای جوان درد کمر داشته روزی جز خدمت اولاد علی مادر عباس هیهات اگر میل دگر داشته روزی از شدت اشک عطر گل یاس گرفته در خانه ی خود روضه ی عباس گرفته عباس نگو ماه شبم تار شد و رفت در کرببلا حیدر کرار شد و رفت این خوش قدوبالا شدنش دردسرش شد ما بین دو صد تیر گرفتار شد و رفت گفتند عمودی به سرش خورد و زمین خورد گفتند که تیر سپری خار شد و رفت شرمنده ام از روی رباب و علی اصغر با هلهله ی حرمله بیدار شد و رفت از خیمه ی زنها خبر آمد به مدینه زینب دو سه جا راهی بازار شد و رفت
وقتی که زد به شانه من دست انتخاب گشتم عروس حیدر و فخر بنی کلاب ام البنینم و لقبم مادر همه جاروکش اتاق یتیمان فاطمه ام البنینم و به همین مفتخر شدم سجده به پای عشق زدم تاج سر شدم وقتی که پا به خانه زهرا گذاشتم جز خاک پا شدن سر دیگر نداشتم خدمتگزار خانه این پنج تن شدم مادر که نه ، کنیز حسین و حسن شدم بر من خدا کرامت و احساس را که داد عثمان و عون و جعفر و عباس را که داد گفتم که چهار تا پسرم یا علی فدات عباس من غلام شب و روز بچه‌هات گفتم میان چهار پسر چهار نور عین عباس من به درد علم می‌خورد حسین گفتم که در محاصره قوم بت پرست غمگین مباش دست اباالفضل من که هست حالا پس از مفارقت چهار بچه شیر جانم رسیده برلبم از روضه بشیر او گفت دشمنان همه با نیزه آمدند با یک سه شعبه چشم ابالفضل را زدند او گفت مشک پر شده از آب را گرفت قوت حیات طفلک بی‌تاب را گرفت آمد که سوی خیمه بیاید ولی نشد سر را گذاشت در وسط زانوان خود می خواست تا برون بکشد تیغ تیز را اما عمود آهنی از پشت بی‌هوا آمدبه فرق ساقی لشکر نشست و بعد فرق سر عموی یتیمان شکست و بعد در ساحل فرات صدا زد که یا اخا زهرا رسیده است کجایی بیا بیا سالار دین خمیده کنار تنش رسید زینب به روی سر زد و دنبال او دوید داغش بزرگ بود حرم را کلافه کرد زینب گره به روسری خود اضافه کرد عباس رفت حمله و پامال شد شروع بعد از غروب غارت خلخال شد شروع
گاهی یک حرف به دریایِ سخن می ارزد آنچنان که لبِ بلبل به چمن می ارزد گاهی اوقات میانِ ستم ِ فاصله ها بردنِ نام ِ محمد به قرن می ارزد پشتِ هر وصل ِ نِکو در به دری خوابیده پس به امّید لقا، ترکِ وطن می ارزد سر ِ سائیده به خاک کفِ پایِ زهراست… …آن سری را که مَثَل گفته به تن می ارزد در بهشتی که فقط میوه یِ فصلش سیب است کیسه برداشتن و پرسه زدن می ارزد راهِ دوری نَرَوَد فاطمه جان گاه گهی یک دو تا قاچ از آن سیب به ما هم بدهی سر به جز زیر ِ سرای تو وبال است وبال نوکری جز به نگاه تو محال است محال وقتی اعجاز کند خاکِ سر ِ چادر ِ تو خاکِ پایِ تو شدن اوج کمال است کمال سینه ات سینه یِ سینای رسول است و بر او بوسه بر سینه ی تو طبق روال است روال آتش ِ دوزخ اگر بر تو حرام است حرام آتش ِ عشق تو بر شیعه حلال است حلال بس که اوصاف تو پُر کرده همه دنیا را این برای همه ی دَهر سؤال است سؤال که تو رَبّی؟! ملکی؟! انسیه ای؟! حورایی؟! تو رسولُ اللَهی یا حیدری یا زهرایی؟! تو رسیدی و جهان آینه بندان شد و بعد پَر ِ جبریل پُر از کوثر ِ قرآن شد و بعد به خدیجه خبر ِ آمدنت را دادند میزبانِ تو سر ِ خوانِ تو مهمان شد و بعد مادر ِ عالم و آدم شدی و با قَدَمَت شجره طیبه از میوه فراوان شد و بعد پس از آنی که جهان مزرعه ی طوبا شد نوه ی پنجم تو وارد ایران شد و بعد شهر و آبادیِ ما عطر ِ خوش ِ یاس گرفت شهر و آبادیِ ما یکسره سلمان شد و بعد اینچنین مکتبِ ما مکتبِ ایمانی شد قوم ِ ما جیره خور ِ شاهِ خراسانی شد سر ِ سجاده نگاهِ تو قمر میسازد اشک میریزی و چشم ِ تو گُهر میسازد هر قنوتی که تو در نافله ها میگیری از شبِ تار ِ علی صبح ِ ظفر میسازد در دلِ خانه فقط نیمه نگاهت ، نفست فضه یِ خادمه را معجزه گر میسازد هرکجا دور ِ سر ِ شیعه بلا میگردد گوشه یِ چادر ِ تو دفع ِ خطر میسازد لذتِ پر زدنِ سویِ شما را دارد به مَذاق ِ دلِ ما روضه اگر میسازد مادری کردی و در روضه صدایم کردی سر ِ سجاده نشستی و دعایم کردی بی تو هیهات زمین میل ِ بهاری بکُنَد یا که شمس و قمرش لیل و نهاری بکُنَد روز ِ محشر همه را خاک نشین کرده خدا تا فقط فاطمه اش ناقه سواری بکُنَد به فُلانی و فُلانی و فُلان گفتی: نَه تا علی از تو فقط خواستگاری بکُنَد آنقَدَر خواسته ات را به کسی دَم نزدی که علی مانده برایِ تو چه ...
روی بام آفرینش آفتاب زینب است  رونق هر سفره ای از نان و آب زینب است  تو بگو چادر ولی در اصل این شمشیر اوست فاتح کرببلا تیغ حجاب زینب است "ما رایتُ" گفت؟! نه! کوبید برروی یزید. وحشت آل امیه از جواب زینب است گرچه شد پوشیه اش غارت رخش مستور ماند بال جبراییل در واقع نقاب زینب است گریه کرد و گریه کرد و شام را ویرانه کرد گریه کردن درس اول از کتاب زینب است دستهایش در طناب افتاده اما بسته نیست تا ابد حبل المتین ما طناب زینب است پرچم زینب به دست کوچک ام البکاست پس رقیه رهبر این انقلاب زینب است چادر خاکیش خاک سینه زنها را سرشت هرکسی اباد شد خانه خراب زینب است تا همه گفتند زینب گفت زینب یا حسین این نگین زیبنده بر روی رکاب زینب است ای که دنبال برات کربلایی اربعین کربلا رفتن فقط با انتخاب زینب است جای شلاق و اسارت یا لباس پاره نه دیدن یک سر روی نیزه عذاب زینب است
شمع حیات از گوشه‌های بسترش رفت لب تشنه بود و آب و تاب از حنجرش رفت پشت سرش رقاصه ها کل می‌کشیدند هر بار اشک از گوشه چشم ترش رفت نفرین به ام الفضل با آن خنده‌هایش هر بار با طعنه کنار همسرش رفت دیوار و در می‌دید و لعنت می‌فرستاد بر آنکه با هیزم سراغ مادرش رفت عدد گرچه سه روز افتاد زیر نور خورشید اما کنار او کبوتر با پرش رفت وای از غریبی که میان یک بیابان غارت که شد انگشت با انگشترش رفت بازار ،کوچه ،مجلس می ، شام ،کوفه از هر مسیری نیز رد شد خواهرش رفت
فریضه ی تو رو ادا میکنم اینجا رو با روضه منا میکنم یاد غمای کربلا می کنم امام باقر کاش لا اقل خواب میدیدم مدینه م قسمت شده برم بقیع بشینم بهتره که بمیرم و نبینم نداری زائر شیعه برات بمیره چه غریبی آقا باقر علمی و کسی دور و برت نیست روز شهادت تو اومده ولی باز توی بقیع کسی به غیر مادرت نیست گریه میکنم برات های های های های ناله میزنم برات وای وای وای وای مردم اونی که دیدی و ندیدن چند ساله بودی سر جلوت بریدن سر و بریدن عمه هات دویدن بیرون خیمه عمه گرفته بود جلو چشاتو شاید نبینی میزنن باباتو ناله میزد عمه رقیه باتو میون خیمه فک نمی کردی نعلای تازه ببندن بیان تو قتلگاه امامو زیر بگیرن فکر نمیکردی زنده باشی و ببینی که از نوامیس خدا اسیر بگیرن سرو زدن به نیزه ها وای وای وای وای آتیش زدن به خیمه ها وای وای وای وای شاخه های یاسو شکسته دیدی زین العبادو زار و خسته دیدی عمه رو با دستای بسته دیدی میون اغیار هی میگی کاش طفل رباب نمیرفت قافله به شام خراب نمیرفت زینب به مجلس شراب نمی رفت با مردم آزار سخته بی معجر با لباس پاره پاره مردا بخندن گریه ی زنو در آرن غیرتیا سخته با خونواده باشی یه مشت ارازل اسم کنیز بیارن نفرین کن امیه رو وای وای وای وای بد کشتن رقیه رو وای وای وای وای
وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت کاره شد گفتند، گفت زود سند را بده به من گفتند، بعد از آن که ستم بی شماره شد باپنجه وسعت فدکش راوجب گرفت سیلی برای غصب فدک راه چاره شد گفتند مست بود و صدایی نمی شنید آنقدر زد که غنچه یاس اش عصاره شد پا زد که بارِ شیشه ی او را بیفکند اوّل نشد ولی چو لگد زد دوباره ، شد چادر به پای مادر سادات گیر کرد افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن پیگیرِ جستجوی دو تا گوشواره شد
همین که با خودم گذشته را مرور می کنم از اینکه مشهد آمدم حس غرور می کنم اگرچه غرق آتشم ولی به درد می خورم برای مشعل حرم شراره جور می کنم راه درازی آمدم به سینه دست رد نزن از این به بعدجز تورازسینه دور می کنم بال پریدنی بده سپس ببین که هر سحر کبوترانه از دل حرم عبور می کنم طلعت بی کران تویی ، ظلمت بی کران منم کنارت این خرابه را محفل نور می کنم به روی من نزد کسی چه کاره ام چه کرده ام کنار تو شبیه خوبها ظهور می کنم تو آروزی خلوت قبر منی و شب به شب به خاطر تو خویش را زنده به گور می کنم سنگدلم ولی به لطف چشم تو نشسته ام خشت به خشت صحن را سنگ صبور می کنم شبی به صید من بیا دام بیافکن و ببین چگونه مثل آهوان میل به تور می کنم کنج حرم که می روم یاد حسین می کنم مصیبت سر به نیزه را مرور می کنم نان غذای حضرت تو را که میل می کنم یاد مصیبت سر و کنج تنور می کنم
خشکِ خشک است لبش ؛ زهر عیان شد اثرش کاسه ای آب بیارید نسوزد جگرش سعی اش این است زمین گیر نباشد امّا گاه بر روی تن و گه روی خاک است سَرَش مثل یک مرغ در آتش به خودش می پیچد هیچ کس نیست بگیرد به بغل ، بال و پرش خواهری نیست بیاید دلش آرام شود دختری نیست که سینه بزند دور و برش وسط حجره ی در بسته و تاریک افتاد یاد آن حجره که قاتل شده دیوار و درش یادِ آن میوه که از شاخه ی طوبی افتاد یاد آن کوچه و زهرا و دل شعله ورش عوض آب فقط کاسه به دندان می زد تا که اشک آمد و نوشید ز چشمان ترش تشنه جان داد ولی با نوک پا ضربه نخورد هیچ کس سنگ نزد بر بدن محتضرش بی کس افتاد ولی شال و کمربند و عبا مثل غارت زده ها باز نشد از کمرش پادگان بود ؛ سنان بود ؛ کمان بود ولی کس نکوبید به فرق سر او با سپرش مهدی فاطمه تنها شد از امروز به بعد شب نشین شب صحرا شد از امروز به بعد