eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بجز از عشقِ علی، بنده‌ی داور نشوی بی تَولّای علی، یارِ پیمبر نشوی همه‌ی حرف همین است، که در عمرِ گِران با علی باش، که یک ثانیه کافر نشوی راهِ سلمان برو، چون سیره‌ی مِنّا شدن است بی قدم‌های علی، از همگان سر نشوی مثلِ عمّار، زبانت چو نگردد شمشیر وسطِ فتنه‌گران، یاورِ حیدر نشوی حیف اگر نام علی بشنوی و در همه عمر در عمل، مَردِ رهِ فاتحِ خیبر نشوی در شبِ بدر که مولا بدرخشَد، چون ماه گر نَبینی رخِ او، مالک اشتر نشوی شبِ ظلمانی و طوفانی و عطشانی‌ها ذکرِ زهرا نکنی، ساقیِ لشکر نشوی همه سیراب شدند، از مِیِ نابِ شبِ بدر حیف اگر، تشنه‌لبِ ساقیِ کوثر نشوی ¤ ¤  ¤ آه از تشنگیِ ساقیِ عطشانِ حسین کاش خجلت زده‌ی، روی برادر نشوی تیرباران شدنِ مَشک، پیامی هم داشت کاش، شرمنده‌ی لعلِ لبِ اصغر نشوی جان بده، تا که نباشی به حرم تنگِ غروب شاهدِ سوختنِ چادر و معجر نشوی چشم بَربَند، که در کوچه و بازارِ یهود ناظرِ دیده‌ی بارانیِ خواهر نشوی
قم کجا شام کجا عزت و دشنام کجا گل اکرام کجا سنگ لب بام کجا یاری یار کجا بارش آزار کجا لطف ایام کجا رنجش و آلام کجا من گرفتار شدم عمه گرفتار ولی دل آرام کجا هلهله عام کجا من اسیر غم یار عمه اسیر غم یار درک آلام کجا خنده حُکام کجا من شدم ناقه نشین عمه شده ناقه نشین محمل بسته کجا ناقه بی بام کجا من چنان عمه خود داغ برادر دیدم داغ اقوام کجا تهمت بدنام کجا فرصت آل کجا کندن خلخال کجا آل اسلام کجا سیلی و دشنام کجا عنبر و عود کجا آتش نمرود کجا تن تبدار کجا شعله به اندام کجا معجر پاره کجا دختر آواره کجا وحشت طفل کجا حمله به ایتام کجا سرکجا سنگ کجا کوفه گل رنگ کجا نیزه جنگ کجا خنجر گلفام کجا
قم کجا شام کجا عزت و دشنام کجا گل اکرام کجا سنگ لب بام کجا یاری یار کجا بارش آزار کجا لطف ایام کجا رنجش و آلام کجا من گرفتار شدم عمه گرفتار ولی دل آرام کجا هلهله عام کجا من اسیر غم یار عمه اسیر غم یار درک آلام کجا خنده حُکام کجا من شدم ناقه نشین عمه شده ناقه نشین محمل بسته کجا ناقه بی بام کجا من چنان عمه خود داغ برادر دیدم داغ اقوام کجا تهمت بدنام کجا فرصت آل کجا کندن خلخال کجا آل اسلام کجا سیلی و دشنام کجا عنبر و عود کجا آتش نمرود کجا تن تبدار کجا شعله به اندام کجا معجر پاره کجا دختر آواره کجا وحشت طفل کجا حمله به ایتام کجا سرکجا سنگ کجا کوفه گل رنگ کجا نیزه جنگ کجا خنجر گلفام کجا
می نویسم که هدایت شده ام باز مرهون عنایت شده ام می نویسم به دعای سجاد مادح نور امامت شده ام می نویسم که در اطراف حسین کاتب بیتِ ولایت شده ام   وحی آمد که ز فاطر بنویس وصفی از حضرت باقر بنویس   وصف کن آن مه لا یوصَف را آن ز مخلوقِ خدا اَشرف را بنگار اینکه نگاری از دور می رسد لشگر صف در صف را با سطورِ کلماتی زیبا مدح کن کعبۀ صد یوسف را   او که از نسلِ پیمبر، نبوی است وانکه از دودۀ حیدر، علوی است   می سزد شام و سحر یاد از او می تَراود نفَسِ باد از او چون برَد دستِ تَولّا بالا عالَمی می شود امداد از او ماه از او، مهر از او، عرش از او خِلقتِ عالمِ ایجاد از او   کهکشان هدیه ای از چشمانش طینت شیعه گِلِ دستانش   رحمت واسعه لطف قدمش دانش و زهد نشان عَلمش ز سجایای پیمبر کم نیست خلق و خوی و نفَسِ محترمش خود فریضه است برای همگان مجد و تکریمِ حریمِ حرمش   کیست او زادۀ سجاد و حسین ثمر زینتِ عباد و حسین   گوهر ناب همه رفتارش دُر نایاب همه گفتارش برترین الگوی رفتاری را می توان یافت ز هر کردارش سفرۀ جود و کرم، سفرۀ اوست فوق ایثار ببین ایثارش   مظهر نیکی و احسان و وفاست صدف جان، دُر دریای صفاست   او که خود جلوه ای از اسرار است صاحب سِرّ همه ابرار است شیوۀ زندگی اش زهرایی مظهر بندگیِ دادار است دوستدار همۀ مظلومان دشمن ظالم و استکبار است   در ره یاری اسلام شتافت علم را در همه ابعاد شکافت   که کند وصف، عباداتش را نتوان شرح، مناجاتش را از ولادت به لبش ذکر خدای تا خدا داد ملاقاتش را هر سحر دست دعایش بالاست بنگر سفرۀ حاجاتش را   ناله چون بر در سبحان ببرد حاجت خیل محبان ببرد   تا که هم صحبت سائل بشود همنشینش سخن دل بشود هر سرایی که قدم بگذارد نور وحی است که نازل بشود اِن یَکادِ نظرش چون برسد سِحرِ ساحر همه باطل بشود   وَه عجب نور دو عینی دارد نفسِ گرم حسینی دارد   کعبه دنبال وصالش الحق قبلۀ کعبه جمالش الحق چهره اش جلوۀ رستاخیز است مصطفائیست خصالش الحق به طواف حرمش هر کس رفت کرد تکریم به آلش الحق   کیست باقر، عَلمِ آل الله یادگار حرم ثارالله   هر که از کرب و بلا یاد کند بی گمان باقرش امداد کند ای خوش آن بنده که شد عبد حسین وای از آن بنده که آزاد کند هر که از جدِّ غریبش گوید دلِ او را به صِله شاد کند   او همه درد و بلا را دیده مقتلِ کرب و بلا را دیده   او ز گودال گذرها کرده بر تنِ پاره نظرها کرده دست در دستِ سه ساله عمه گذر از خوف و خطرها کرده تنِ بی رأسِ پدرها دیده گریه بر داغ پسرها کرده   دیده او عمۀ بی معجر را دیده بر نیزه،، هجده سر را   کوفه و خندۀ شامی دیده دیدۀ هیزِ حرامی دیده بر سر و صورت طفلان یتیم سیلیِ دستِ نظامی دیده غارتِ آبروی آل علی غارتِ خیمه تمامی دیده   غم زندان و خرابه ای وای بارشِ چشم ربابه ای وای
بسکه‌ ای زهر تو از تیغ دل آزارتری جگرم سوخت که از شعله شرربارتری از دلِ خونِ حسن، تا جگرِ زخمِ حسین سوخت بر حال دلم، بسکه تو خونبارتری سینۀ زخمیِ مادر ز تو یادم آمد یعنی ای زهر ز مسمار تو مسمار تری ظُهر زَهرم دهی و عصر عزادار شوی! یابن هارون! تو ز هر شمر تبهکارتری اِبنِ ملجم که به قدّاریِ خود می‌نازید  تو از آن قلدرِ بی واهمه قدّارتری دستت آغشته به قتلِ دو امام است، خبیث! از معاویۀ بَد ذات تو بی عارتری تیرِ قلبم که نشد، وَرنه نشان می‌رفتی تو در این مرحله از حرمله خونخوارتری نَه تو معصوم کُشی، بلکه تو مظلوم کُشی ظالم! از هر چه جفاکار، جفاکار تری من چه کردم به تو اینگونه شهیدم کردی؟ تو ز هر خار و خسِ پَست، خَس و خارتری به زمین خوردنَم از دور چه بَد خندیدی تو ز ابلیس هم ای خصم، گنهکارتری دیدی از جورِ تو بدجور به خود می‌پیچیم گفتی از جدِّ غریبت تو گرفتارتری گر لگدمالِ سُمِ اسب نکردی بدنم نشد ای پَست، وگرنَه تو سزاوار تری گفتی از غِیظ که هان! آنهمه انصار چه شد؟ از حسن هم تو دگر بی‌کس و بی‌یارتری آمدی تا بشوی مطمئن از کُشتنِ من چه شده از پسر من تو عزادارتری «نه بقا کرد ستمگر، نه به جا ماند ستم» به خدا از عمرِ سعد نگونبارتری مادرم را به خدا در غمِ من سوزاندی هر چه گویم ز پلیدیِ تو بسیارتری