eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
خواست چون نجل زنا ظلم خود اتمام کند جور افزوده بر آغاز در انجام کند کار بر کار خود اندر طلب کام کند بر همه گونه جفا و ستم اقدام کند رفت روزی بسوی مسجد و با کبر یزید حضرت سید سجاد حزین را طلبید خواست در جامع و در مجمع آن جمع خطیب گفت حرفی که بر او لعن خدا گشت نصیب داد بر آل زنا مدح و ثنا زینت و زیب بست برآل علی عیب جلی قدح عجیب گشت ازآن غایله هایله در خشم امام گفت خاکت بدهان باد از این زشت کلام پس بفرزند معاویه چنین کرد خطاب کاذن منبر ده و بشنو سخنی عین صواب خواست تا منع کند تا نشود کشف حجاب حاضران واسطه گشتند چه از شیخ و چه شاب که علیل است ورا نیست چه یارای سخن بفضاحت کشدش کار در اجرای سخن اذن حاصل چه ازآن کافر بدگوهر گشت پیاه منبرش از عرش خدا برتر گشت ظلمت کفر از او جلوه گه داور گشت مسجد شام همه گوش ز پا تا سر گشت گفت کی قوم هرآنکس که ندانم نسیم آگهی میدهمش بر نسب و بر حسبم ها منم زاده آزاده محبوب خدا مهبط علم ازل قبله ارباب دعا مشعر و مروه و حجر و حجرو خیف و منا زمزم و کعبه و بیت و حرم و سعی و صفا مستحار و عرفه ترویه و رکن و حطیم قصد و میقاتگه و تلبیه احرام و حریم منم از دوده های سبل ختم رسل چرخ دین شمس ضحی بدر دجی هادی کل سر حق راه هدی کهف وری شمع سبل شاه دین حق یقین نور مبین طیب نزل جد من احمد محمود محمد بودا که بتأیید خداوند مؤید بودا منم از دوده سالار عجم میرعرب دست حق صهر نبی سر خدا مظهر رب چرخ فر قطب ظفر اصل شرف فصل ادب با پیمبر یکی اندر شرف و فضل و حسب «صرد صوام حبر لیث قمقام» «فمن الله ولی و علی الخلق امام» دست حق صهر نبی سر خفی نور جلی ضوء مصباح ابد جوهر علم ازلی مصطفی را و خداراست وصی هست ولی وارث علم نبی نایب خلاق علی دین اسلام از او گشت بپا جست قوام «فمن الله علی تربته الف سلام» بشناسید اگر حضرت زهرای بتول بضعه مصطفوی جفت علی بنت رسول زهره ازهر افلاک شرف نجم افول که باو منتهی احکام فروع است و اصول هست افزون ز حد انعام خدا داده او حالی ایقوم من زاده آزاده او من بیمار دل افکارم فرزند حسین که همه ملک خدا راست باو زینت وزین کشته از خنجر و از تیر وز شمشیر و سنین ز قفا شمر ستمکار بریدش و دجین بر لب آب روان امت جدش ز جفا با لب تشنه بریدند سر او ز قفا رفت بر نیزه سر و ماند زمین پیکر او تاختند اسب جفا بر بدن اطهر او گه به تنور وگهی توبره جای سر او ز قفای سر او خواهر او دختر او تازیانه به بدن خار بپا گرد بسر آبشان اشک روان بود و غذا خون جگر حالیا آمدم از کوفه سوی شام اسیر هر دو دستم برسن بوده دو پا در زنجیر در خرابه وطن ما شد وخطبی است کبیر که کسی رحم نیارد بصغیر و بکبیر زیر پا فرش بود خاک زمین همچو عبید سایبان بر سر ماست ولی از خورشید گاه در کوفه ویران و گهی شام خراب گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب گاه بشکسته شد از چوب جفا در خوشاب گاه خسته ز رسن بازوی ما گه ز طناب چوب بیداد بلعل لب سلطان شهید گاه از ابن زیاد آمد و گاهی ز یزید شاميان را سخنش شعله بر افروخت به جان همه با ناله و زاري همه با آه و فغان كين جماعت كه به ما خارجي آمد به گمان واي بر ما كه بر ايشان ز رسول است نشان سنگها بر سر ايشان ز سر بام زديم طعنه بر شام گهي صبح و گهي شام زديم شورش خاص در آن همهمه عام رسيد به مؤذن ز غضب اذن اذان داد يزيد علم الله به شه از قطع كلامش چه رسيد نعره مؤذن چه به تكبير به تهليل كشيد گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه كه سزاوار عبادت نبود الا الله به شهادت به زبان نام محمد آمد شاه گفت اي كه تو را لعن مؤبد آمد اين محمد كه فزونش شرف از حد آمد جد تو بود و يا آنكه مرا جد آمد خواني ار جدّ خود اين محض غلط عين خطاست ور بود جدّ من اين ظلم به نسلش نه سزاست كه بگيرند عيال تو پس پرده قرار عترت او به اسيري و به جمازه سوار چه غلامان حبش همچو اسيران تتار به سر كوچه و بازار به هر شهر و ديار گريه بگرفت چه راه نفس خلق و امام همچو «يحيي» نشدش فرصت اتمام كلام
شاميان را سخنش شعله بر افروخت به جان همه با ناله و زاري همه با آه و فغان كين جماعت كه به ما خارجي آمد به گمان واي بر ما كه بر ايشان ز رسول است نشان سنگها بر سر ايشان ز سر بام زديم طعنه بر شام گهي صبح و گهي شام زديم شورش خاص در آن همهمه عام رسيد به مؤذن ز غضب اذن اذان داد يزيد علم الله به شه از قطع كلامش چه رسيد نعره مؤذن چه به تكبير به تهليل كشيد گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه كه سزاوار عبادت نبود الا الله به شهادت به زبان نام محمد آمد شاه گفت اي كه تو را لعن مؤبد آمد اين محمد كه فزونش شرف از حد آمد جد تو بود و يا آنكه مرا جد آمد خواني ار جدّ خود اين محض غلط عين خطاست ور بود جدّ من اين ظلم به نسلش نه سزاست كه بگيرند عيال تو پس پرده قرار عترت او به اسيري و به جمازه سوار چه غلامان حبش همچو اسيران تتار به سر كوچه و بازار به هر شهر و ديار گريه بگرفت چه راه نفس خلق و امام همچو «يحيي» نشدش فرصت اتمام كلام هربار آب دیدم و هربار سوختم بسیار گریه کردم و بسیار سوختم ای زهر، داغ سینه ی من حاصل تو نیست من سال ها به دیده ی خون بار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم یادم نرفته در وسط نیزه دارها دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگ های حنجرش هر روز یاد آن غم دشوار سوختم دیدم رقیه خورده زمین روی بوته ای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مست ها چقدر حرمتم شکست با ناسزای دسته ی اشرار، سوختم تا ازدحام می شود از حال می روم خیلی به یاد روضه ی بازار سوختم زخم عمیق سلسله هم آن قدر نسوخت طوری که از تهاجم انظار، سوختم با دیدن سکینه ی مظلومه خواهرم یک عمر یاد شرم علمدار سوختم دیدم کفن به پیکر هر مرده می کنند... سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم بگو چرا چنین پر التهاب گریه می کنی چه دیده ای چقدر بی حساب گریه می کنی شبیه مادران بچه مرده آه می کشی شدیدتر ز گریه ی رباب گریه می کنی سه شعبه شیرخواره را به خواب برد و سال هاست عبا به سر همیشه قبل خواب گریه می کنی از آن زمان که دست ساقی حرم بریده شد همین‌که دست می زنی به آب گریه می کنی به یاد پیکری که روی خاک ها سه روز ماند نظر که میکنی به آفتاب گریه می کنی ز مجلس یزید هر زمان سؤال می کنند چرا به جای دادن جواب گریه می کنی چه بر نگاه غیرتت گذشت که مقابلت کنیز اگر کسی شود خطاب گریه میکنی میان خلوتت به کوفیان که فکر می کنی برای غربت ابوتراب گریه می کنی... ما آن قبیله ایم که روز دهم به بعد وقتی میان هلهله ها احترام مُرد تسلیمِ صبرِ خویش شدیم از سرِ رضا تقدیرمان به دست بیابان اگر سپرد ما آن قبیله ایم که تا قبل کربلا ما را کسی به مجلس بیگانه ها نبُرد چشمِ کسی به غارت اموال ما نبود دست کسی به صورت زن های ما نخورد جای طنابِ گردنِ من هیچ،عمه جان! بغضِ اسارتِ تو گلویِ مرا فشرد عزیز کرده‌ی ارباب ماست حضرتِ سجّاد حُسین‌سیرت‌وحیدرنِماست‌حضرتِ سجّاد پس‌ازحُسین که سلطان اولیای الهی‌ست یگانه‌ مالکِ مُلکِ‌ خُداست‌حضرتِ سجّاد قسم‌به‌یکصد و بیست‌و‌چهار هزار پیمبر که‌یک‌تنه‌ همه‌ی انبیاست حضرتِ سجّاد همان‌قَدَر که علی‌اکبر است مثل پیمبر همان‌قَدَر علیِ‌مُرتضاست حضرتِ سجّاد به‌این‌‌دلیل‌که‌میراث‌دارِ حضرتِ مولاست فضائلش‌ یَمِ بی‌اِنتهاست‌؛حضرتِ سجّاد زبانزد است‌در آقایی‌و کرامت‌و احسان اِدامه‌ی‌حُسن مُجتباست حضرتِ سجّاد حدیث‌لوح‌بخوان‌تا بفهمی ای‌دل‌غافل حسابش‌ازهمه‌عالم‌جُداست‌حضرت‌سجاد امام؛‌حاکم‌دین؛اصل‌دین؛تمامی‌دین‌است نماز‌ و روزه‌وحجّ‌ودُعاست‌حضرِت‌سجّاد به اقتضای مَشیّت به تب نشسته وگرنه به‌دردِخَلق‌دوعالم‌دواست حضرتِ‌سجاد به‌ روز‌ حشر که جمعند خلق اول و آخر شنیدنی‌ست‌ندایِ(کجاست‌حضرت‌ِسجّاد؟) یزید را به حقارت کشید خُطبه‌ی‌ تُندش به‌طرز جنگ‌اگر برنخاست حضرت‌ِسجّاد پس‌از گذشت‌سی‌وچندسال‌هر نفسش را به‌یاد‌ تشنه‌لب‌ کربلاست‌حضرت‌ِسجّاد پس‌از حسین‌واباالفضل‌وعون‌وقاسم‌واکبر پناه بی کسی عمّه‌هاست‌حضرت‌ِسجّاد هزار و یک‌غم‌سنگین‌نشسته‌ بر دلش امّا شکسته‌ از غم شامِ بلاست‌حضرت‌ِسجّاد *فرازی از حدیث شریف لوح ((أَوَّلُهُمْ عَلِی سَیدُ الْعَابِدِینَ وَ زَینُ أَوْلِیائِی الْمَاضِینَ)) آتشی از خاطراتم بر جگر دارم هنوز شعله شعله آه هر شام و سحر دارم هنوز کاش می شد تا لبش را تر کنم با اشک خود از غم لبهای خشکش چشم تر دارم هنوز با برادر مرده باید گفت انچه دید ه ام دست را از داغ اکبر بر کمر دارم هنوز