eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دلی که سوخته، جز آه، راه چاره ندارد که داغ سوختگانِ غمت، شماره ندارد بیا به دیدن ما خستگانِ کنج خرابه ببین که شام غریبانِ ما ستاره ندارد بگو به مردم این شهرِ شوم، خیره نمانند بگو که اشکِ یتیم حرم، نظاره ندارد رباب را چه کنم زیر آفتاب نشسته تمام غصه‌اش این است شیرخواره ندارد بغل گرفته خیالِ علیِ اصغر خود را دلش خوش است ولی حیف گاهواره ندارد
روضه خوان‌! از غصه‌ام از ماتمم از غم بخوان رحم کن بر گریه‌کن‌ها، روضه را نم نم بخوان سیلیِ محکم نخوردی و نمی‌فهمی مرا سینه زن می‌فهمدم، این روضه را محکم بخوان روضه خوان! من از تو ممنونم ولی پیش عمو لطف کن از روضه‌های معجر من کم بخوان دم به دم با سینه‌زن‌هایم، خودت هم دم بگیر روضه‌های کوفه تا شام مرا از دم بخوان داغ‌هایم را شمردی یک به یک، یک داغ ماند روضه‌ی از اربعین جا ماندنم را هم بخوان
سری غرق در خون، گلویی بریده بمیرم سر تو چه رنجی کشیده لبی سرخ و پرپر، لبی پاره پاره چه مویی! پریشان، چه رنگی! پریده چه بابای خوبی! ز عالم سری تو کسی بهتر از تو، ندیده ندیده نگاهت چو خورشید، گرم است و گیرا که بر شام تارِ، دلِ من دمیده رسیدی تو آخر، نه با پا، که با سر! غم و شادی‌ام آه در هم تنیده... رخ دخترت مثلِ ماه‌ی گرفته قد دخترت چون هلالی خمیده فدای سرت زخم‌های تن من که اشکم برای تو تنها چکیده صدایم گرفته! دعایم گرفته نفس‌های من شد، بریده بریده... شده محفل ما، «پدر_دختری» باز کنار سرت دخترت آرمیده
مرغ باغ ملکوتم که شکسته‌ست پرم ریخته دست زمان خاک یتیمی به سرم چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم، در همین فاصله از زندگی مختصرم چند روزی‌‌ست که از حال دلم بی خبری چند روزی‌ست که از حال سرت بی خبرم شانه‌ی سنگ شده جایِ سر دختر تو جایِ آغوش تو ای کوه‌ترین مرد حرم کاش می‌شد که دوباره به مدینه برویم تا که انگشتری از شهر برایت بخرم کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر‌ چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجر سوخته‌ای هست ببندم به سرم کاش می‌شد که نخی از گل پیراهن تو با خودم محض تبرک به مدینه ببرم آبرو بود که از کاخ ستم می‌بردم با همین اسلحه‌ی اشک و همین چشم ترم دست و پا گیر‌ شدم، مرحمتی کن بِبَرم که در این قافله با تاول پا دردسرم بین زهرا و رقیه چه شباهت‌هایی‌ست! کشته‌ی سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
آیینه‌دار زینب و زهرا رقیه کوچک‌ترین انسیة الحورا رقیه پشت سرش بی‌شک دعای پنج تن بود آدم اگر می‌گفت اول یا رقیه خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیه جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه آرام‌تر از هر زمانی بود اصغر می‌خواند تا بالا سرش لالا رقیه پا بر مغیلان می‌نهد اما محال است روی سر موری گذارد "پا" رقیه ** این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقه‌اند اِلّا رقیه مقتل که می‌خواندم شبی با خویش گفتم پیدا نمی‌شد کاش در صحرا رقیه وقتی که پیدا شد خمیده راه می‌رفت شد پیرتر از زینب کبری رقیه حتی در اوج ضعف هم چیزی نمی‌خواست جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد تنها سر آمد دیدنش اما رقیه... حیرت زده پرسید: عمه این سر کیست؟ یاللعجب نشناخت بابا را رقیه! خود را مرتب کرد تا در چشم بابا باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه از بوسه‌اش جان می‌گرفت، این‌بار اما جان داد با بوسیدن لب‌ها رقیه
۱۴۰۱ دید زینب چون حسین بن علی تنها شده شد بلا گردان ، دوباره یاور مولا شده گفت آقا من نباشم همدم غمها شوی خواهرت زینب نمرده تا که تو تنها شوی ای برادر بهر مظلومیِ تو حیران شدم با غم تنهایی تو دم به دم گریان شدم دسته گلهایم همه قربانیِ یک موی تو دلبر من ، هَستیَم بادا فدای روی تو این دو گل را یا حسین از عشق تو پرورده ام هستی خود را همه نذر نگاهت کرده ام گرد شمعت این دو را پروانه کردم یا حسین جان نثار و خادم این خانه کردم یا حسین هر دو گل را ای حسین آورده ام در محضرت هدیه های من فدای روی ماه اکبرت دل پریشانم نکن آقا به جان مادرت می نمایم هر دو را نذر علیِ اصغرت تا پرستوهای زینب پر زدند در خاک و خون گفته زیر لب حسین اِنّا اِلیهِ راجعون خواهرش زینب نمی آید بُرون از خیمه ها تا نگردد شرمسار مولا از او در کربلا @mortaza110shahmandi. ایتا
یا حسین برادرم من بمیرم تنها شدی چرا بی یار و یاور توی کرببلا شدی عزیزِ خواهر حسین ، زینب نمرده یار تو برای غربت تو کاش بمیره خواهر تو ببین دلم میگیره زینبِ تو می میره ‌‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌ای برادر حسین جان (۴) ای حسین جان الهی شوم بلا گردان تو هم محمد هم عُونم شوند هر دو قربان تو جان زهرا مادرم تو رد احسانم نکن ای برادر بیا وُ تو دل پریشانم نکن افتخار زینبند ذوالفقار زینبند ای برادر حسین جان دسته گلهای زینب پرپر شدن تو قتلگاه با چه حالی آوردن اونها رو توی خیمه گاه مادرشون نیومد اصلاً بیرون از خیمه ها تا خجالت نکشه حسینش توی کربلا به عشق روی جانان شده اند در خون غلطان ای برادر ‌حسین جان @mortaza110shahmandi. ایتا
برادر عزیز من زینب تو بشه فدات آورده ام از مدینه گُلای نازمو برات نگاه نکن نوجوونن از نسل پاک جعفرن ترسی ز دشمن ندارن شاگرد رزم حیدرن این دو گل من ، دار و ندارِ زینبند جان فدای تو ، چون ذوالفقار زینبند سیدی حسین جان (۴) برات بمیرم یا حسین مگر تو خواهر نداری؟ غُصه نخور عزیز من تا که تو زینب و داری هر دو گلای ناز من بشن فدای اصغرت رُخصت بده تا که بشن هر دو فدای اکبرت ای حسین من ، ببین که در تاب و تبم از غربت تو ، می میرم و جان به لبم سیدی حسین جان تو این زمین پُر بلا از روی تو شرمنده ام بخاطر رضای حق از هر دو من دل کنده ام بذار برن فدات بشن فدای کربلات بشن نذر منو قبول بکن بذار که خاک پات بشن خودم یا حسین ، کفن می کنم تنشون واسه شهادت ، نمونده دل تو سینشون سیدی حسین جان لطف خدا شد شاملم که مادر دو شهیدم پیش حسین و مادرم شکر خدا رو سفیدم چون که شرمنده نشی نمیام از حرم بیرون حالا که از داغ گُلام چشات شده کاسه ی خون هر دو گل من ، شکر خدا پرپر شدن به عشقت حسین ، کبوتر بی سر شدن سیدی حسین جان @mortaza110shahmandi. ایتا
غم ندیدن تو کرده قصد جان مرا غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام عجین به داغ نوشتند داستان مرا تو جانِ زینبی اما زمانه درصدد است بگیرد از منِ محنت کشیده جان مرا زغربتت رمق راه رفتن از من رفت اناالغریبِ تو لرزانده زانوان مرا اجازه‌ای بده نذری سفره ات باشند کرم کن و بپذیر این دو قرص نان مرا مرا سهیم کنی در منای کرب و بلا اگر قبول کنی این دو نوجوان مرا فدای شرم تو … اما بیا و کامل کن ستاره های درخشان آسمان مرا ادا اگر بشود حق تو زجانب من توان مگر بدهد جان ناتوان مرا قیام کردم و در خیمه گرم تکبیرم برو میانه ی میدان ببین اذان مرا قدم خمید ز تنهایی ات ، غم فرزند خمیده‌تر نکند قامت کمان مرا نصیب باغ دلم از بهار اندک بود خدا به خیر کند قصه‌ی خزان مرا بلا عظیم‌تر و من صبورتر شده ام چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
در میان شعله ها بال و پرم میسوزد چادر و دامنمو موی سرم میسوزد بس که گریه کرده ام از غم دوریه تو من تا سحر بابا ببین چشم ترم میسوزد تازیانه خرده از بس به تنه مجروحم پهلو و شانه و دست و کمرم میسوزد روی خارمغیلان بس که دویدم با با پای پر آبله ام ، کرده ورم ، میسوزد به خدا دست خودم نیست که میبینم من عمه را با کمر خم. جگرم می سوزد رضا نصابی حضرت رقیه (س) روضه