eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است  ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است  صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است  به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت  از روی اسب بیافتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است
السلام علیک یا باب المراد یا جوادالائمه علیه السلام در پشت درب حجره گرفتارم ای پدر در بند ظلم و کینه ی اغیارم ای پدر داده چگونه جود مرا همسرم جواب زهر جفاست پاسخ ایثارم ای پدر سَم کارگر شده جگرم تیر می کشد در بین رقص و هلهله بیمارم ای پدر حالا عطش رسیده و آبم نمی دهند یاسی غریب در وسط خارم ای پدر فرزند کوثرم لب خشکم بدون آب بنگر رسیده است کجا کارم ای پدر حالا شبیه خلوت هر روز و هر شبم صاحب عزای مادر و مسمارم ای پدر من هم شهید ِفصل جوانی چو مادرم درد آشنای کوچه و آزارم ای پدر در اصل، من شهید ِغم محسن ِشهید در بین درب خانه و دیوارم ای پدر در وقت رقص و هلهله ی اهل خانه ام من بی قرار ِ داغ علمدارم ای پدر حالا میان هلهله چون جدّ بی کسم نزد شهید علقمه می بارم ای پدر دستی گرفت بر کمر و گفت:یا أخا بی تو اسیر غربت بسیارم ای پدر علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
السلام علیک یا محمدبن علی یا جواد الائمه علیه السلام ای تو امام لطف و عطا حضرت جواد مظهر برای جود و سخا حضرت جواد هم نور قلب حضرت معصومه ای وهم دردانه ی امام ِ رضا حضرت جواد ذکرت کنار پنجره فولاد می شود بر درد لاعلاج، شفا حضرت جواد شد کاظمین و صحن وسرای رفیع تو ملجأ برای شاه و گدا حضرت جواد دو گنبد حریم شما شد حقیقتاً بر جن و انس قبله نما حضرت جواد ما بی حساب وارد جنّت شویم چون بستیم دل به آل شما حضرت جواد از وحشت قیامت فردا هراس نیست در سایه ات شفیع جزا حضرت جواد در مجلس شهادت تو گریه می کنیم بر دوش ماست شال عزا حضرت جواد در پشت درب حجره شدی بی کس وغریب گشتی شهید زهر جفا حضرت جواد چون مجتبی عموی غریبت ز همسرت هرگز ندیده ای تو وفا حضرت جواد دستور رقص و هلهله داده ست همسرت تا نشنوند از تو نوا حضرت جواد بر روی خاک حجره سرت را گذاشتی یاد شهید کرب و بلا حضرت جواد با‌کام تشنه جان ز تنت رخت بسته است حقّت چگونه گشته ادا حضرت جواد بر روی پشت بام، تنت چند روز وشب تنها رها شده ست چرا حضرت جواد بعد از سه روز ای پسر پاک فاطمه در کوچه یافتند تو را حضرت جواد امّا به روی جسم تو باران گل رسید جسمت نخورده سنگ و عصا حضرت جواد زخمی ز تیر و نیزه، نداری به پیکرت رأست جدا نشد ز قفا حضرت جواد با احترام، جسم تو غسل و کفن شده دیگر نشد تن تو رها حضرت جواد علی_مهدوی_نسب(عبدالمحسن)
حسین جان چشم های خشک من تا محنت دل میشود روضه های تو برایم نصرت دل میشود معصیت پای مرا بست و ز تو دورم نمود فاصله ها علتش از غفلت دل می شود هستی من را بگیر و این غمت را پس نگیر با غمت چندین برابر قیمت دل می شود تا که فرصت دارم آقا نامتان را می برم بردن نام تو یک شب حسرت دل می شود مرغ روحم با سلامی سوی تو پر می کشد باز با لطفت زیارت قسمت دل می شود بین راه کربلا هم گر بمیرم قانعم اربعین پای پیاده فرصت دل می شود؟ روضه خوان کربلا شب های جمعه فاطمه است روضه هایش را شنیدن منت دل می شود ای بنی از چه رو با کام عطشان کشتنت مادرت با ناله اش هم صحبت دل میشود جواد قدوسی
فدای لب عطشان حسین شب جمعه که شود جرم و خطا می بخشند دست خالی نرو با شوق بیا می بخشند این کریمان همه احوال مرا می پرسند این کریمان همه عصیان مرا می بخشند ثروتِ فقر که دارم همه سرمایه ام است اغنیا را به نیاز فقرا می بخشند رزق ما را برسانید ز بازار نجف از همان سفره که نعمت به گدا می بخشند مطمئناً سببش یک نظر فاطمه است قطره اشکی که بر این بی سر و پا می بخشند ای گنهکار بیا و به خودت سخت نگیر مثل فطرس به تو هم بال دعا می بخشند یازده ماه اگر بار گناه آوردی آخر ماه خدا آنهمه را می بخشند نوکری گریه کنان گفت اباعبدالله کِی به ما تذکرهء کرببلا می بخشند مادری گفت فدای لب عطشان حسین... همه را بین فغانش به خدا می بخشند رضا دین پرور
حدیث نفس دید خود را در کنار نور و نار با خدا و با هوا، در گیرودار در حدیث نفْس بود و گفت‌وگوی نور و ظلمت می‌کشانْدش از دو سوی دید، بی‌پرواست نفْس و سرکش است در کمین خرمن او، آتش است گفت: از چه زار و دَروا مانده‌ای؟ کاروان، راهیّ و بر جا مانده‌ای گر چه خاری، رو به سوی باغ کن لاله باش و جست‌وجوی داغ کن از کریمان، جز کرامت کس ندید در گلستان ولا، کس خس ندید نیست این در، بسته، راهت می‌دهند دو جهان، با یک نگاهت می‌دهند گوهر خود را بجو تا دُر شوی خالی از خود شو که از او پُر شوی در دلش، غوغایی از خوف و رجا خوف، رفت و بر رجا بخشید، جا غرقه خود را دید و از بهر حیات دست و پا زد سوی کشتیّ نجات حر، سراپا لمعه‌ای از نور شد هم‌چو موسی، ره‌سپار طور شد آب بر رخ داشت، آتش در ضمیر روح او در اوج بود و سر به زیر گفت: ای روح شتاب و صبر من! وی به دستت، اختیار جبر من! ای غبارت، آبروی سلسبیل! خاک پایت، توتیای جبرئیل! من غبار روی دامان تواَم خود میَفشانم که مهمان تواَم من به سوی خُم، سبو آورده‌ام اشک، جای آبرو آورده‌ام رَسته‌ام از چاه و رو کرده به راه عذرخواهم، عذرخواهم، عذرخواه کوله‌باری از گناه آورده‌ام وز بساط شرم، آه آورده‌ام هم‌چو موجی گر به ساحل راندی‌ام شکر! ای دریا! سوی خود خواندی‌ام از برون گفتی: برو، رفتی خطا وز درون گفتی: خطا پوشم، بیا ای گل بی‌خار! من خار تواَم حرّم، امّا تا گرفتار تواَم اسم، دارم حر، مُسمّایم ببخش لفظ من بِستان و معنایم ببخش بر رخ بلبل، ره گلشن مبند من اگر بستم، تو راه من مبند آب می‌خواهم که من در آتشم سر به زیرم کرده نفْس سرکشم روز محشر، روسیه‌تر از شبم سر به زیرِ آستان زینبم پایه‌های عرش اگر لرزانده‌ام آیه‌ی «لا‌تَقنَطوا» را خوانده‌ام آبرویم، آبرودارا! بخر نزد زهرا، نام ننگم را مبر ای کریم! ای عادتت لطف و کرم! آمدم تا خوشه از خرمن برم گر بخوانی، تاج افلاکم به سر! ور برانی، وای من! خاکم به سر! ای به خاک مقدمت، چشمِ مُقام! خیمه‌ی تو، قبله‌ی «بیت‌الحرام»! مورِ این درگه، سلیمان‌خرگه است بی‌شما، گر خضر باشد، گم‌ره است زخم، از تیغ تو، بِه از مرهم است از کرم، یک نم ز سوی تو، یم است با کرم، آلوده‌ای را پاک کن چون گریبان، سینه‌ام را چاک کن «آتش است این بانگ نای و نیست، باد هر که این آتش ندارد، نیست باد! هر چه گفتی، اختیارم داشتی نیشِ قهرت داشت، نوشِ آشتی ترک‌تازی کردنم را، پی زدی مَرکبم وامانده دیدی، هی زدی پیر، تو، می‌خواره، من، جامم بده من دعا دانم، تو دشنامم بده ای خروشان‌بحر لطف ایزدی! مست بودم، بر رخم سیلی زدی پاکی فطرت چو بودی رهبرش شک، یقین شد؛ باورش، شد یاورش اشک خجلت را به رخ، اصرار داشت با دل و جان، بر گناه، اقرار داشت قطره‌های اشک، کار سیل کرد کوه تمکین، بر عطوفت، میل کرد دید، او را سرفراز از آزمون پوست رفته، مغز افتاده برون دید حر، از پای تا سر، حر شده است سنگ، جُسته گوهر خود، دُر شده است حرّ ویران رفته، آباد آمده است نُوسواد عشق، اُستاد آمده است دید وقتِ دست‌گیری کردن است آن جوان را، گاهِ پیری کردن است گفت: سر بالا کن، ای مهمان ما! وِی به چشمت، سُرمه‌ی عرفان ما! ما پِی امداد تو برخاستیم گر تو پیوستی به ما، ما خواستیم عذر، کم‌تر جو که در این بارگاه عفو می‌گردد به دنبال گناه آب، از سرچشمه‌ی دل، گِل نبود جُرم تو از نفْس بود، از دل نبود خوب دادی امتحان، رد نیستی تو، بدی کردی، ولی بد نیستی با سلیمان، دوری از اهریمنی دی، تو بر من بودی، امشب با منی توبه را ما یاد آدم داده‌ایم ما برائت را به مریم داده‌ایم ما رهانیدیم یوسف را ز چاه ما مدد کردیم، شد دور از گناه هر عدم را، جود ما موجود کرد «بوالبشر» را نور ما مسجود کرد مرده را، ما خود مسیحا می‌کنیم درد را، عین مداوا می‌کنیم سربلندی، خصم دون، پستت گرفت خاک پای مادرم، دستت گرفت قطره بودی، وصل بر دریا شدی تو دگر تو نیستی؛ تو، ما شدی «هر کسی کاو دور مانْد از اصل خویش بازجوید، روزگار وصل خویش» من نه نفرین کردمت، گفتم دعات مادرِ نفْست نشاندم در عزات باطنِ آن، لطف و ظاهر، قهر بود نوش‌دارویی به جام زهر بود لاجَرَم، حر عاقبت بر خیر شد در حرم، ره جُست و دور از دیر شد گفت: ای کانِ کرم! دریای جود! در برِ جود تو، جود آرد سجود فیضِ چشمت، خواب را بیدار کرد سیلیِ تو، مست را هشیار کرد در صفا کن پاک، هم‌چون زمزمم مجرمم، مُحرم شدم، کن مَحرمم مَحرمم کن! در حرم، راهم بده روشنی از پرتوِ آهم بده حلقه از این ننگ، در گوشم مخواه سر، گران باری است، بر دوشم مخواه
گر نریزی آب رحمت بر سرم آتش خجلت کند خاکسترم بار این عصیان ز بس سنگین بُوَد زندگی زین پس، مرا ننگین بُوَد دامن جان، کی شود زین لوث، پاک؟ تا نبینی جسم من بر خاک، چاک رخصتم ده، جُرم خود جبران کنم پای تا سر جان شوم، قربان کنم دید شیری را نه وقت بستن است مرغ، در فکر قفس بشْکستن است دید خالی از خود است و پُر ز دوست مغز گشته است و نمی‌گنجد به پوست بس که می‌خواره به جام، ابرام کرد پیر هم اکرام را، اتمام کرد رود گشت و سوی دریا رفت، حر چون مصلّی بر مصلّا رفت، حر هم زمین دادش بشارت، هم زمان رو به قلب خصم، چون تیر از کمان چون ندای «اِرجِعی» بشْنیده بود پاک، نفْس مطمئن گردیده بود گفت: مس رفته، طلا برگشته‌ام نی طلا، بل کیمیا برگشته‌ام از درش، اکسیر اعظم یافتم یک نگه کرد و دو عالم یافتم پیش حُسن محض، بردم عیب را سرفرازی داد، سر در جیب را ای به پیشانیّ کوفی، داغ ننگ! پُشت بر آیینه و در مُشت، سنگ! مردمِ گم کرده راه مردمی! گم شده در وادی سردرگمی! ای گریزان، آبِ رو از جویتان! وی سیه، چون نامه‌هاتان، رویتان! ای همه بندیّ و بنده‌یْ زور و زر! چشم‌ها و گوش‌هاتان، کور و کر! ای ز اسلام شما، کافر، خجل! داغ، پیشانی ولی بی‌داغ، دل ای شما کافر‌دل و مُسلم‌نما! بر علی، قرآن به روی نیزه‌ها من نه باکم از هزاران لشکر است ترسم از مژگان و چشم اصغر است از میان خیمه‌های بوتراب یک صدا می‌آید آن هم: آب‌آب دست و خاک و تیغتان باید به سر آب، مَهر مادر و تشنه، پسر؟ ای شما بهر علی در چشم، خار! از وفا بی‌بهره، هم‌چون روزگار چشمه‌هاتان، اشک گشته بر حسین نخل‌هاتان شد سِنان‌ها با سُنین ای همه حقّ نمک نشناخته! دین عَلَم کرده، به قرآن تاخته! خود علی، یک دم نیاسود از شما در گلویش، استخوان بود از شما ای فریب از پای تا سر، چون سراب! از چه بر آب‌آفرین بستید آب؟ باغبان و باغ در بی‌آبی‌اند وز عطش، خورشیدها، مه‌تابی‌اند آن که زو دارد حیات، آب حیات داغ لب‌هایش به دل دارد، فرات بندبندش، پُرنوا هم‌چون نی است صد پرستوی مهاجر با وی است گر نه قرآن است، با قرآن که هست گر نه دل‌بند علی، مهمان که هست دید مست جام غفلت، سربه‌سر غافلانند و سراپا کور و کر راهیِ بی‌راهه، دید آن گم‌رهان تاخت چون شیر ژیان بر روبهان لاجَرَم، جام شهادت، نوش کرد جسم خود از زخم‌ها، گل‌پوش کرد دید چون تاجی به سر، پای امام یافت شعر عمر او، حُسن ختام تا سر بشْکسته‌اش در بر گرفت حر، سرافرازیّ خود از سر گرفت
لازم به تذکرمثنوی حضرت حرسروده حاج علی آقای انسانی دردوقسمت فرستاده شددرکانال
. در حسرت وصال در کجایی جان ما ، جانان ما ای تمام عشق تو در جان ما در کجایی یوسف بازار عشق در کجایی یوسف کنعان ما عشق تو باشد همه دنیای ما مهر تو باشد همه ایمان ما بی تو ای ماه دلارای همه گشته گلزار جهان زندان ما تا به کی در انتظارت دیده ها تا به کی در راه تو چشمان ما آتش وصل تو در دل شعله ور شمع هجرت شعله ی سوزان ما بی تو در جوش و خروش عالمیم ای فراق تو همه بُحران ما ما همه بیچاره ایم ، ای چاره ساز چاره ای کن بر دل حیران ما ما دلی ویرانه داریم از فراق کن نگاهی بر دل ویران ما ما همه غرقِ گناهیم ای عزیز در گذر از جرم و از عصیان ما بی سر و سامان ز هجران توییم وصل روی تو بود سامان ما بس که گلها در رهت پرپر شدند غرقِ گل شد این شهیدستان ما میهمان گشتیم بر مولا رضا باشد این مولا فقط سلطان ما جایْ جایِ این حرم دارُالشِّفاست خاک این وادی بود درمان ما می رود از این حرم در کربلا مرغ اشکِ دیده ی گریان ما کربلا گفتیم و دل آتش گرفت باشد آنجا کلبه ی احزان ما بر حسینِ سر جدا باید گریست این غم و این چشم خون افشان ما بر حسین و ناله های خواهرش پُر شده از اشکِ غم دامان ما از غم آن کشته ی غرقِ به خون غرقِ خون شد سینه ی نالان ما همچو «یاسر» آمدیم از بهر وصل کوی تو باشد حریم جان ما ** «یاسر» .
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ شبیه برف که درگیرِ آفتاب شده دلم ز شدّتِ هُرمِ فراق، آب شده «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست»... گناه‌کاریِ من، بین ما حجاب شده چقدر پیش نگاه تو معصیت کردم چقدر پیش تو این عاشق‌ات خراب شده به سیلی پدرانه همیشه محتاجم که سربه‌راه شد آن طفل که عتاب شده چقدر «آه» نوشتم..، به دست تو نرسید... فراق‌نامه‌ی من این چُنین کتاب شده به غیر پشت در خانه ات کجا برود؟! همان گدایِ سرافکنده‌یِ جواب‌شده وصال یار..، به جز سوختن مُیَسَّر نیست... بگو به شمع که پروانه‌ات مُجاب شده درختِ «آب» نخورده ثمر نخواهد داد دعا به لطف همین «گریه» مستجاب شده برای بَرده خریدن به من اشاره بکن به این سیاه بگو نوکرت حساب شده تو را به خونِ علی‌اصغرِ حسین..، بیا... بیا که شیعه‌ی تو غرق در عذاب شده ▪️ سه شعبه خورد به مشکی و آبرویی ریخت... رشید اهل حرم از خجالت آب شده عمو کجاست ببیند به جای جرعه‌ی آب طناب حرمله‌ها قسمت رباب شده
برگشتنت حتمی‌ست! آری! رأس ساعت هرچند یک شب مانده باشد‌ تا قیامت می‌آید آن صبحی که آغاز جهان است آن روز روشن، آن طلوع بی‌نهایت گفتند روی فرش ما پا می‌گذاری جارو زدم تنها به شوق این روایت در کوچه‌ها دیدم تو را... نشناختم... آه دیدم تو را، افسوس بی عرض ارادت در زیر باران هر دعایی مستجاب است از چشم‌هایت گفته‌ام وقت اجابت با یاد تو از کربلا تربت گرفتم در آرزوی آن نماز با جماعت می‌بویمش در سجده بعد از هر نمازم عطر شهادت می‌دهد... عطر شهادت!
آه ای سحر طلوع کن از شام تار من بگذار پا به دیده‌ی شب‌‌زنده‌دار من شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود وقت گناه دیده‌ی تو اشکبار من از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست ای آرزوی گمشده در روزگار من گفتم بیا...تو آمدی و... من نیامدم گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من تو ناظری به حالم و من تا ببینمت دستی بکش به آینه‌ی پر غبار من