eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دواسماعيل يك نظربرخواهرخود از وفا كن ياحسين التفاتی برمن غم مبتلا كن ياحسين تكيه برنيزه زدی كشتی مراباغُربتت كمتراصحاب شهيدت را صدا كن ياحسين دوبلاگردان حضورحضرتت آورده ام اين دوگـُل راراهی دشت بلاكن ياحسين ديشب ازدرگاه حق فيض شهادت خواستند بهرخواهر زاده گان خود دعا كن ياحسين كودك ششماهه ی خود را مبرسوی منا اين دواسماعيل را اوّل فدا كن ياحسين تاكه عطرآگين شودگلزارسبززينبت اين دوگل رادرمنای خودرها كن ياحسين جان زهرادست رد برخواهرت زينب مزن بانگاهی حاجتم راخود روا كن ياحسين با قبول هديه های بوستان خواهرت حق مادر بودن من را ادا كن ياحسين قافله سالارزينب،اين دوپرچمدار را همسفرباخود به روي نيزه ها كن ياحسين تا«وفایی»كسب فيض ازمكتب ايمان كند باچنين مكتب تواو را آشنا كن يا حسين
دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد به رویم راه‌ها را یک به یک با دست خود بستم نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟ اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟ اگر من را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد ترک‌های بیابان راوی دلشوره‌های من بخندد آسمان، با خنده‌اش آباد خواهم شد سرود سروها عمری نوازش داده روحم را دلم می‌گفت با آزاده‌ها همزاد خواهم شد به اذن عشق نامم در دل تاریخ می‌ماند میان توبه‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد تجلی می‌کند آیات حق در برق شمشیرم در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد بگو با حنجر خونین رقم خورده‌ست تقدیرم بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی... و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد
ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را از زیر پای شمر بردارم عمو جان من بی زره یاد جمل را زنده کردم  مانند بابایم هنر دارم عمو جان درد یتیمی را کنارت حس نکردم  پیش خودم گفتم پدر دارم عمو جان از سر گذشتن سرگذشت عاشقان است شرمنده ام پیش تو سر دارم عموجان دست بریده حاصل دست شکسته است این ارث را از پشت در دارم عمو جان تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت خیلی برایت دردسر دارم عمو جان اینجا پر از سنگ و سنان و تیر و نیزه است از تنگی جایت خبر دارم عمو جان با خنده من را بدرقه کن جای گریه  حاال که من شوق سفر دارم عمو جان
شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید به شوق پادوییِ روضه، جمع نوکران جمع است محرم هیچ‌کس ما را پی حاجت نخواهد دید همان خادم که کفش سینه‌زن را جفت می‌کرده شبی که جفت شد بند کفن، زحمت نخواهد دید خدایا! شاکرم از این حسینی که به‌من دادی گمانم جز محبش، بنده‌ای رحمت نخواهد دید دم عیسیٰ به یُمن خاک کوی‌ات مُرده را جان داد مسیحا هم شِفا را جز در این تربت نخواهد دید بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضه‌هایت نیست بدون نذرِ هیئت، کاسبی برکت نخواهد دید فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمی‌بینی کسی فرزند را هم شانه‌ی رعیت نخواهد دید اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..، حسن داده کسی ما را سر این سفره بی دعوت نخواهد دید به جز روزی که بین دسته‌ها زیر عَلَم رفتم پدر دیگر مرا این‌قدر با‌هیبت نخواهد دید لباس مشکی ما دستبافِ زینب‌ کبراست جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید هزاران بار کج رفتم..، ولی زهرا برم گرداند پسر از مادر خود لطفِ بامنت نخواهد دید حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت کسی در آستانت شِیءِ کم‌قیمت نخواهد دید پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغی‌ها دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود بچه‌ی شیر است پس باید که بی‌پروا شود دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود از علی اصغر چه کم دارد دلش می‌خواست تا آخرین قربانی آقا در عاشورا شود ناامیدانه به راه افتاد بین جمعیت از میان اسبها شاید مسیری وا شود گفت والله از عموی خود نخواهم شد جدا رفت در گودال تا بخشی از آن غوغا شود دست‌هایش را چنان عباس وقف عشق کرد در طفولیت دلش می‌خواست تا سقا شود آی مردم حرمله با تیر آخر آمده وای اگر تیر سه شعبه در گلویش جا شود خلوت عشق است حتی با حضور دیگران آرزویش بود روزی با عمو تنها شود زیر سم اسب‌ها حل شد در آغوش حسین گفت: (وا اُما)، نباید پیکرش پیدا شود
رفت قاسم، رفت سقا و علی اکبر.. عمو من ز تو تنهاتر و از من تو تنهاتر عمو نیست زور و بازویم مثل علی اکبر ولی هست اما غیرتم مثل علی اصغر عمو به سکینه گفته ام غصه نخور از رفتنم  دستهای من فدای معجرت دخترعمو زمزمِ خون راه افتاده ست دست و پا نزن میدوم سوی تو مثل هاجرِ مضطر عمو دور خواهم کردشان با دست خالی یک تنه  دوره ات کردند اگر با نیزه یک لشگر عمو جایِ بابایم پدر بودی برایم سالها  ای عزیزِ مهربانتر از پدر مادر، عمو آمدم یک ثانیه زنده بمانی بیشتر  عمه رویت را ببیند دفعه ای دیگر عمو گیسویی که عمه ام دیروز میزد شانه اش آه افتاده ست دستِ شمر خیره سر عمو بینِ نیزه خوردنت جورِ مرا هم میکشی زحمتت دادم حلالم کن دم آخر عمو نیزه خورده پهلویت افتاده ای روی زمین  آمده انگار مادر باز پشت در عمو حرمله با تیر جسمم را به جسمت دوخته بر نمیدارم اگر از پیکرت پیکر عمو من ندارم دست اما برندارم از تو دست تا دم جان دادنم مانند آب آور عمو بین مقتل بدتر از شمشیرها دشنام هاست تو خجالت میکشی ای کاش بودم کر عمو چون تمام کودکی حالا در آغوشِ توام  نیست پایانی برای من از این بهتر عمو
شیعه دارد آبرو زیرا دلش با زینب است آبرو دار حقیقی در دو دنیا زینب است راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند چون که رمز اقتدار ما دم یا زینب‌ است چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید روشنی ما “رأیت الاّ جمیلا” زینب است هاله‌‌ای از نور دورش را همیشه میگرفت آری آن مستوره‌ی دور از تماشا زینب است آنکه از حجب و حیا و پاکی و شرم و عفاف چشم همسایه ندیده سایه‌اش را زینب است خم به ابرویش نیاورده‌است درطوفان غم آنکه صبر از دست او افتاد از پا زینب‌است آنکه با آن خطبه‌ی غرّای خود یکباره کرد مردمان کوفه را گریان و رسوا زینب است حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد آنکه با احیاگری‌اش کرده غوغا زینب است آن که عصر واقعه با آن همه داغ عزیز دشمنان را برد از رو ماند برجا زینب است
عُمری ست در هوای خودت گریه می کنی با نوحه و نوای خودت گریه می کنی گاهی کنار تربتِ مَخفیِ مادرت بر خاکِ آشِنای خودت گریه می کنی یک شب کنارِ پنجره فولاد می روی با حاجت و دعای خودت گریه می کنی شب های جمعه زائرِ شش گوشه می شوی با یادِ کربلای خودت گریه می کنی با خواندنِ زیارتِ ناحیّه تا سَحر با سوزِ روضه های خودت گریه می کنی لایق نبوده ایم اَنیسِ غمَت شَویم با درد و غُصّه های خودت گریه می کنی ما که اَهمّیت به غیابَت نمی دهیم! از غُربَتَت، برای خودت گریه می کنی! هر هفته نامه های مَرا می زنی وَرق بر حالِ این گدای خودت گریه می کنی کَس تابِ آن نداشته هم گریه اَت شود تنها... تو پا به پای خودت... گریه می کنی...
ای‌که‌شد آب‌از‌لبت‌ مَحروم اَلسَّلامُ عَلیکَ یا مَظلوُم ما و تو غیرِ ممکنُ التَّفریق آن چنانی که لازم و مَلزوم ما‌همه بنده و تو بنده نواز ماهمه خادم و تویی مَخدوم دشمنان تو یک به یک ملعون دوستان تو یک به یک مرحوم نگران بودی و تورا کُشتند با دلی خون و خاطری مغموم موج‌می‌زد غمی‌عجیب‌و‌غریب در نگاه تو اَیّـها المَهـموم آن‌قدر تشنگی کشیدی که جُـملاتِ تو بود نامَفهوم بغضِ‌کوفی به‌حضرت‌حیدر از جراحات‌ِپیکرت،معلوم آه‌؛ با قتل‌صبر کُشته‌ شدی؟ بود این‌‌کار اگرچه نامرسوم آه؛دیدم که مادرت غش کرد چون به گودال شمر بُرد هجوم آه؛در لابلای گیسوی تو پنجه‌انداخت تا که دشمنِ شُوم همه دیدند خواهرت هم دید اُستخوانهات نرم شد چون مُوم زیر سُمّ سُتور جان دادند بعد تو چند کودک معصوم
اول راه جمع بسیاری نامه دادند جانب جانان بی وفاها یکی یکی رفتند گرچه ماندند بهترین یاران یک به یک امدند کرب و بلا دور ارباب عشق جمع شدند مثل هفتاد و دو گل عاشق همه پروانه های شمع شدند زینب آرام میشد ان وقتی یار سوی غریب می امد ان طرف سی هزار می رفتند این طرف هم حبیب می امد با حبیبان که راه می افتی عشق را انتخاب باید کرد مسلم عوسجه به ما اموخت ریش با خون خضاب باید کرد زن و فرزند را رها کرد و رفت با عشق اشنا بشود عشق یعنی زهیر عثمانی خواست صد مرتبه فدا بشود زندگی مرگ دارد و آدم با شهادت پر از حیات شود عامر از نسل نوح آمده است ساکن کشتی نجات شود بیست سال تمام هر شب و روز از اجل خواست تا امان بدهد ارزوی بریر این بوده است در رکاب حسین جان بدهد تیزی تیغک مغیلان را کودک خردسال می داند راز ان خار کندن شب را نافع ابن هلال می داند تیر باران شروع شد بعدش شد فدایی حجیر با پدرش دست در دست هم شهید شدند ای به قربان جندب و پسرش شاهد زخم های پیغمبر از احد آمده است کرب و بلا چه کسی جز کنانه جنگیده است در رکاب دو سید الشهدا در میان سواره های یزید این دلاور پیاده می جنگید بوی صفین داشت شمشیرش مثل حیدر جناده می جنگید رفت عابس برهنه در میدان مست مست از می سبوی حسین ما همه عاشقیم اما اوست شاه دیوانگان کوی حسین ان زمانی که عشق می اید هیچ چیزی مقابلش سد نیست رو سفیدی جون میگوید رو سیاهی همیشه هم بد نیست کم کمک ظهر شد اذان گفتند شد فدای نماز خواندن او تیر ها را به جان خرید سعید تا نباشد گزند بر تن او کربلا ظهر روز عاشورا یک دم انگار روز محشر گشت نام زهرا دوباره معجزه کرد اخرین لحظه بود حر برگشت کشتگانش اگرچه کم بودند سهم دارد در ان میان ایران خوش بحال غلام ترک حسین پسر فاطمه سن قوربان وای بر من که در تمام عمر گریه کم کرده ام برای شما ای شما ای فداییان حسین پدر و مادرم فدای شما
یا اینکه باید در میان غم بیفتم یا که در آغوش عمو محکم بیفتم با نیزه ها رفتند در گودال من نیز رفتم که روی جسم آقایم بیفتم پهلوش زخم و سینه و پیشانی‌اش زخم بر زخم هایش کاش چون مرهم بیفتم دستم که می‌افتاد گفتم وای مادر باید به یاد داغ زهرا هم بیفتم فرزند انسیه‌ست پس طاقت ندارد باید که در گودال چون شبنم بیفتم عریان به روی خاک افتاده‌ست باید روی تنش یک عمر چون پرچم بیفتم چیزی نمی‌ماند ز من در بین گودال باید که با جسم عمو درهم بیفتم
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو چه کیمیای عجیبی است در محبت تو خدای عزوجل بوده است مشتاقت کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری که روزی ام بشود افتخار خدمت تو خوشا کسی که لُهوف است نامه ی عملش که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو تمام زندگی ام را به آه خواهم داد که آه را بکنم خرج در مصیبت تو شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت که کنده می‌شود از جا به یاد غربت تو چگونه وقت ورودت به عرصه ی محشر سرم به روی تنم باشد از خجالت تو به زیر چکمه‌ی دشمن تلاش می کردی مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند حریر گریه ی زهرا شده است خلعت تو