eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پرشده از باده ی ناب ولایت ساغرم مست صهبای غدیر وبی قرار حیدرم جشن باران آمد وبارانی ام مثل حرم می شود در جمله ای تفسیر کل باورم آسمانها مثل قلب ما حسینی مذهب است ضربه یِ قلب امام کربلا یازینب است جلوه هایی از نجابت جرعه هایی ازغرور چشمه یِ حجب وحیا شیرازه یِ شور وشعور دختر خیر النساء بنت الهدی آیات نور بعداز این دارد حسین ابن علی سنگ صبور زینت بیت علی تمثال زهرا زینب است ضربه ی قلب امام کربلا یا زینب است بهترین آیینه یِ مادر بزرگ ومادر است آیه های سوره ی کوثر به دست کوثر است باوری از کربلا همسنگری دلبر است نطق او را دیده و گفتند بنت الحیدر است درصلابت درشجاعت ارث مولا زینب است ضربه ی قلب امام کربلا یا زینب است مریم و هاجر برای خادمی اوبه صف تیر عشق کربلا را می نشاند بر هدف درشب میلاد او قلبم پراز شور وشعف می رود سوی مدینه می شود هویِ نجف ذکر مادر ...ذکر بابا ....نغمه های زینب است ضربه ی قلب امام کربلا یا زینب است نافله ها مادری... نجوای زینب....حیدری زندگی وبندگی... دنیای زینب ...حیدری دربلا صبر و نجابتهای زینب حیدری روی منبر خطبه یِ غَرّای زینب حیدری زیر پای ناقه ات خاکم ...قبولم میکنی؟ خوب می دانم که ناپاکم ...قبولم میکنی؟ عاشقم با چشم نمناکم ...قبولم میکنی؟ سینه چاک جسم صد چاکم ...قبولم میکنی؟ ندبه خوانی باسرِ برنیزه ها با زینب است ضربه ی قلب امام کربلا یا زینب است حسین ایمانی حضرت زینب (س) میلاد
روی تاج عرش طبق نصّ لولا فاطمه نقش شد زهرا سلام الله عليها فاطمه آنكه خاک جانمازش را پرستش مى كنند اوليا الله عالم ، كيست الا فاطمه انبيا از بركت دستاس او نان می خورند رزق و روزى می دهد به اهل بالا فاطمه ظاهراً فرموده اند ام الائمه فاطمه باطناً فهمانده اند ام ابيها فاطمه جلوه ای شد ليلة القدر رسول الله او جلوه ای شد ليلة المحيای مولا فاطمه بچه هايش حجت الله اند اما گفته اند آشكارا حجت الله علينا فاطمه سيزده معصوم هريک نورى از زهراست پس مى شود سرجمع اين ها چهارده تا فاطمه فاطمه حق و علی حق و مع الحق آينه است چه علی اندر على چه فاطمه با فاطمه حک شده بر روی گردنبند زهرا ياعلی حک شده بر ذوالفقار مرتضی يا فاطمه بس كه حيدر فاطمه است و بس كه زهرا حيدر است در نجف چيزى نمی بينيم الا فاطمه شادی روح خديجه، كوری چشم همه سروری دارد به زن های دو دنيا فاطمه با هر اسمی كه بخوانی در نهايت مادر است راضيه حنانة الحوراء، زهرا فاطمه مادری بالاتر از اين مهربانی بيش از اين؟ می رسد محشر به داد شيعه صدجا فاطمه خانه اش كه سوخت مسمار از خجالت سرخ شد آن چنان برخورد با سينه كه آنجا فاطمه زهرا فاطمه مادری بالاتر از اين مهربانی بيش از اين؟ می رسد محشر به داد شيعه صدجا فاطمه خانه اش كه سوخت مسمار از خجالت سرخ شد آن چنان برخورد با سينه كه آنجا فاطمه محمد جواد پرچمی حضرت زهرا (س) مدح
پائین تر از آنیم ز بالا بنویسیم یا اینکه بخواهیم شما را بنویسیم ما کوزه ی اندیشه یمان کمتر از آن است تا اینکه بخواهیم ز دریا بنویسیم آنقدر به ما وقت ملاقات ندادند تا گوشه ی چشمی ز تماشا بنویسیم ما را لُلُلُک لُکنت محض آففریدند تا مدح تو با لهجه ی موسی بنویسیم هر جا که حسین ابن علی حک شده باید زیرش مددی زینب کبری بنویسیم* از وسعت نوری بنویسیم که تابید ای نقطه ی تاریک حوالی تو خورشید بسیار شنیدیم ولی کم ز تو گفتند ناگفته زیاد است اگر هم ز تو گفتند نُه ماه تو در کالبد فاطمه بودی گاه متولد شدنت عالمه بودی از چهره ات اینگونه گرفتند نتیجه هم مادر و هم دختر زهرا ست خدیجه بر روی زمین از تو بگوییم چگونه ای شیوه ی تفسیر تو در عرش نمونه لب باز کنی هرچه نفس بند می آید از حنجرت آیات خداوند می آید پیوند صمیمانه ی دریا زده بر باد آرامش آمیخته با لهجه ي فریاد قول تو فصیح است بدان گونه که زهرا این غرش شیر است همانگونه که مولا دستی به در قلعه ی خیبر زد و از جا لا حول ولا قوه ای وای مبادا... * ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را در دست اگر تیغ دو صد مرد ندارد برپای اگر از تاختنش گرد ندارد پیشانی او پارچه ي زرد ندارد این دختر مولاست همآورد ندارد ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را * گاهی که به ناگاه گذر میکند از راه با طرز وقاری که بََرَش کوه شود، کاه خورشید فراروی وی و پشت سرش ماه جز این نبود منزلت دختر یک شاه ای کوفه چه زود این همه از یاد تو پر زد این لکه ی ننگ از چه ز دامان تو سرزد زینب که دمی راهی بازار نمیشد از معجر او باد خبر دار نمیشد اکنون به چه جرم است وُِ را کوچه به کوچه... دشنام ، تماشا، سر بر نیزه، چه و چه از گریه ی بر دختر حیدر بنویسیم یک مرتبه خواهر دو برادر بنویسیم (حسين رستمي) حضرت زینب (س) میلاد
امشب چه شبی ست که آسمان میگرید تابنده مه از غمی نهان میگرید اقطار سما سیه شدست از ماتم بنشسته به سوگ کهکشان میگرید بینم به عزا ستارگان را امشب هم زهره چو دیگر اختران میگرید در روی زمین سیه بود هر برزن هریک ز بنی بشر عیان میگرید پرسیدم از این عزا و ماتم گفتند خاموش که سربسر جهان میگرید نیلی شده گویا رخ دخت احمد زین داغ پیمبر به جنان میگرید بشکسته در خانه کوثر از جور جبریل امین در این زمان میگرید دردانه حق به پشت در می نالد ماتم زده میر مؤمنان میگرید زان میخ در و شرار آتش چون شد کاین گونه تمام انس وجان میگرید زینب چو حسن ز داغ مادر گریان در کنج غمش شد آشیان میگرید بنگر که حسین ازاین عزا چون شمعی می سوزد و بال و پر زنان میگرید امشب چه شبی بود که هستی یکسر در ماتم زهرای جوان میگرید از نای قلم سرشک ماتم جاریست حکاک غمین به صد فغان میگرید محمد تقی تقی زاده حضرت زهرا (س) روضه
هرچه در ساحل نشستم جزرم اصلاً مد نداد عرش بر شعرم مجالی که به فرش افتد نداد سِیر کردم واژه ها راعقلم امّا قد نداد چشم وا کردم نشان من به جز ابجد نداد لاجَرَم با پای دل در سیر ابجد پر زدم شصت و نه دفعه پلاک شصت و نه را در زدم شصت و نه دفعه وضو پشت وضو اما نشد شصت و نه دفعه توسل ؛باب حاجت وا نشد زیر و رو شد واژه ها مضمون نو پیدا نشد شصت و نه دست دعا بردیم تا بالا نشد در همین اثنی دمی گیرا به فریادم رسید یاحسینی و گفتم و خیرش به اجدادم رسید یا حسینی گفتم و دلداده زینب شدم هو کشیدم تا که مست از باده زینب شدم عشق دام انداخت و آزاده زینب شدم سجده ای کردم به خاک افتاده زینب شدم گرچه دارد بیش ازاین الفاظ حرمت زینبش می نویسم عشق می خوانم به جرأت زینبش بعدلالا؛گریه ها پایان نمی گیردچرا ابرها لبریز؛پس باران نمی گیرد چرا طفل کوچک فرصت جولان نمیگیرد چرا شاه تشنه دربغل قرآن نمی گیردچرا رفت در آغوش دلبر زهرها چون قندشد گریه گریه؛گریه هاتبدیل برلبخندشد عقل سینه چاک کردو ناگهان بی هوش شد عشق شدآرام تاباعشق هم آغوش شد وقت مستی سررسید و باده ساغرپوش شد تاسرانگشت محبت شانه گیسوش شد کربلادرجلوه آمد؛زخمهاسربازکرد خواهراول چشم برروی برادربازکرد چشمها رابازکرد و عاشقی آغازشد دل برفت ازدست و یک آن روح درپروازشد بااشارات نظر دلدادگی ابرازشد دستها گهواره شد هنگام خواب نازشد لای لایی برادر خواهرش راخواب کرد چشم بست و در مسیرعشق فتح الباب کرد هردوتا صیاد هر دو چون شکاریکدگر هردو مومن هردوتا آیینه داریکدگر هردوتا ثابت قدم پای قرار یکدگر شب نمی شد روزشان الّا کنار یکدگر هر دوتا واحدشدند وعشقشان مشروح بود آن قَدَر که دردوتاپیکرفقط یک روح بود مظهر ایمان حسین و روح ایمان زینب است موج دریاها حسین و ابرباران زینب است خیمه عفت حسین و حافظ آن زینب است خط خط قرآن حسین و جلدقرآن زینب است این یکی شمس هدایت آن یکی شمس حیاست این یکی ابن الولایت آن یکی بنت الهداست باده مستی حسین و ظرف باده زینب است جاده عزت حسین و نورجاده زینب است حاکم مطلق حسین و سرنهاده زینب است شرزه شیرنر حسین وشیر ماده زینب است این یکی طوفان کند آن یک قیامت می کند این سر و جان می دهد آن استقامت می کند کیست زینب صبر مطلق روح عفت جان عشق ثانی زهرای مرضیه نوک پیکان عشق مادر کرببلابانوی هم پیمان عشق کیست زینب دخت حیدر خواهر سلطان عشق بانویی که کفّه غم را کفایت کرداوست آنکه درعصردهم نقل ولایت کرد اوست بانوی معصومه خانوم جلیله کیست او پاک از هرنوع؛ اخلاق رذیله کیست او مریم عذرای این قوم وقبیله کیست او بین زنهای جهان شخص عقیله کیست او کیست او؟ آنکه به جز فریادعفت سرنداد دادعباس و علی اکبر ولی معجر نداد دور بازوی شهامت نقش بازوبند اوست آن کسی که می زند بر کشته اش لبخنداوست آنکه یک جاازتعلق های خود دل کَند اوست وانکه بگذشته است حتی از دوتا فرزند اوست بادورکعت عشق حتی ازنوافل هم گذشت درمسیرعاشقی از میوه دل هم گذشت چندباری این مسیر خیمه را طی کرد او با تمام عشق اصرار پیاپی کرد او تا دوتا گلدسته را تقدیم بر وِی کرد او اسب آقازاده هایش را خودش هِی کرد او عشق را اثبات کرد او یک تنه با بچه هاش لافتی جز زینب ولاسیف الّا بچه هاش الغرض این زینبی که کعبه منظوربود آنکه از همسایه ها هم سایه اش مستوربود وای برمن بعدعاشورا حجابش نور بود در حصار اخنس و شمر و سنان محصور بود بی محارم از مسیرکوفه سمت شام رفت عصمت مستوره در انظار خاص وعام رفت سعید توفیقی حضرت زینب (س) میلاد
رودها چشمان خیست را برابر داشتند آسمان ها را نفس هایت مکدّر داشتند دست هایت در میان خانه ی مولا وزید کودکان فاطمه انگار مادر داشتند موج ها از بستر چشمان تو برخاستند ابرها ازسوز دامان تو سر برداشتند خانه بی سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را آن سحرگاهان بی فانوس باور داشتند بی علمدار است صف های خیالت سال ها سال هایت حال و روزی گریه آور داشتند اشک هایت هفت دریا را به جان آورده بود ناله هایت را زنان هفت کشور داشتند مادر پروانه های بی قرار نینوا سنگ ها پروانه ات بودند اگر پر داشتند شاعر:حمیده رضایی حضرت ام البنین (س) روضه
عباس من ! بشور و بشوران فرات را آتش بزن به دست خودت ممکنات را در کربلا به یاد علی خیبر آفرین با رمز مرتضی بتکان کائنات را تیغ آن چنان به دست و عَلَم آن چنان به دوش در قاضریّه زمزمه کن عادیات را عبّاس من ! مباد امان نامه آورند با خشم حیدری بدر آن مُهملات را روز دهم دریغ مدار از برادرت آن ضربه های خیبریِ دست هات را در سوگ چشم و مشکِ تو و دست تو خدا پُر می کند ز اشکِ ملائک دوات را در وصف جان نثاری و شرح برادریت از عرش آورند برایت لغات را از عرش آورند طبق های سبز و سرخ آنک مخدّرات، جمیع صفات را خوانند ابوالفضائل و باب الحوائج ات خواهند عاشقان ز جناب ات برات را زهرا ! ببخش چون پسر دیگری نبود تا بیشتر دهم به مقامت زکات را شاعر:علی کفشگر نور حضرت ام البنین (س) روضه
🚩 رسول عاشورا باشکوه است و شکیبا، به پیمبر رفته استوار است و جنم‌دار، به حیدر رفته چارساله‌ست ولی مادر این خانه شده دختر امّ ابیهاست، به مادر رفته خواهر شاه کریم است، کریمه‌ست، آری شاه برگشته گدایی که از این در رفته از همان کودکی‌اش سنگ صبور غم‌هاست عمر او یکسره با داغ مکرر رفته شاهد داغ نبی بوده و دیده‌ست به چشم چه به روز پدرش بعد پیمبر رفته غم محسن، غم مادر، غم بابا دیده تشت در دست به بالین برادر رفته حرفش این است که همراه حسینش باشد شرط کرده‌ست سپس خانه‌ی شوهر رفته با خود آورده به میدان پسرانش را هم به طرفداری حق با دو دلاور رفته کیست این زن؟ که اباالفضل رکابش شده است به طواف قدمش قاسم و اکبر رفته کیست این زن؟ که به توصیف مقام صبرش واژه‌ها آمده و رفته و ابتر رفته از بلا هیچ ندیده‌ست به جز زیبایی هرچه پیش نظرش بر سر نی سر رفته قامتش خم شده از داغ و قیامش باقی‌ست تازه زینب به علمداری لشکر رفته کربلا تازه شروع است برای زینب تازه انگار قلم بر سر دفتر رفته بنویسید که این اول بسم‌الله است این شروع است، کجا قصه به آخر رفته؟ او رسولی‌ست که مبعوث شد از عاشورا و به روشنگری مردم کافر رفته کوفه و شام شد از هیبت او زیر و زبر که چنین بت‌شکن‌آهنگ و سخنور رفته دست خالی که نه هفتاد و دو تا معجزه داشت با روایاتی از آن مصحف پرپر رفته تازه انگار که برگشته نبی از معراج سیبی آورده که هوش همه از سر رفته وای اگر تیغ بلیغش به سخن باز شود ذوالفقار است که در خندق و خیبر رفته شیرزن خطبه چنان خواند که در کاخ یزید همه گفتند اسدالله به منبر رفته کیست این زن؟ چه بگویم؟ که قلم می‌لرزد واژه در واژه تمام غزلم می‌لرزد همه حیرت‌زده از هیبت پیغمبری‌اش غرق در واهمه از هیمنه‌ی حیدری‌اش خطبه‌ای خواند که طوفان شد و پرهاشان ریخت پیش تیغش همه شمشیر و سپرهاشان ریخت مجلس باده‌ی بیدادگران ریخت به هم شام عیاشی آن خیره‌سران ریخت به هم جمعیت از شرر خطبه به فریاد شدند کاخ لرزید و اسیران همه آزاد شدند گرچه با کوهی از اندوه و مصائب برگشت زینب از شام بلا فاتح و غالب برگشت بین آن لشکر کافر عَلَم افراخت و رفت سرفرازانه سوی کرب‌وبلا تاخت و رفت رفت تا زود به آغوش حسینش برسد به عزاداری بین‌الحرمینش برسد گرچه با داغ دل و قدّ خم و موی سفید اربعین نزد امام آمده با روی سفید زینب آموخت به ما غیرت و جان‌بازی را رسم روشنگری و راه سرافرازی را "یاحسین"ی که جهان یکسره بر لب دارد یادگاری‌ست که از حضرت زینب دارد چه جوان‌های رشیدی که به زیر علمش خون‌شان ریخته در راه دفاع از حرمش تا مبادا که دوباره به اسارت برود آجری از حرم عشق به غارت برود تا مبادا که همان واقعه تکرار شود باز هم فاطمه دلخون و عزادار شود شیعه پیش نظرش آینه‌ی عاشوراست عبرت‌آموخته‌ی حادثه‌ی کرب‌وبلاست جان فدا کرده که از راه، امامش برسد نهضت عشق به آن حُسن ختامش برسد گرچه چندی‌ست جهان شب‌زده و تاریک است به غم فاطمه سوگند سحر نزدیک است آفتابی که شبیخون بزند بر این شب کاش یارب برسد زود، به حق زینب
به نبي ثمر به علي پسر زده رو بشر به گداي تو بدهم ضرر نروم اگر سر هرگذر به هواي تو دل و دلبري سر و سروري ز همه نظر خود مادري نه فقط بشر كه ملائكه شده گرم مدح و ثناي تو تو حسيني و حسني دگر نرسد به حسن تو صد قمر چه ملاحتي چه نجابتي همه محو و مات لقاي تو شده هر كسي به تو مبتلا سر و جان كند به رهت فدا كه تو باقري و تو صادقي شده حق رضا به رضاي تو توئي هادي و تو هدايتي توئي حسن كل به روايتي پدرت به دور تو گشته و پدرم گداي عطاي تو نظري به اين دل مضطرم غم خود بگو به كجا برم به که رو زند به که رو کند سگ بینوای سرای تو متحيرم چه بخوانمت،نه توئي خدا نه از او جدا به فداي تو سر و جان من سر و جان من به فداي تو منم آن كه دل به تو داده ام نگران آن همه باده ام بده باده تا ز محبتت نشوم جدا به دعاي تو... . .
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیده‌ایم نامی، به باشکوهیِ زینب، ندیده‌ایم ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی! نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی! پیوندِ عقل روشن و بیداری دل است شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند وقتی عقیلة‌العرب از عشق دم زند زینب به بند، بندگی یار می‌کند گیراست زلف یار و گرفتار می‌کند از چشم یار، قامت دلدار، دیدنی‌ست نام حسین، از لب زینب شنیدنی‌ست آن شیرزن که زینت شیر خدا شود باید امیر قافلۀ کربلا شود در پایمردی از همۀ مردها سر است کوثردلی که در رگ او خون حیدر است... زن دیده‌اید در سخنش، برقِ ذوالفقار؟ دربند و سربلند، اسیر و امیروار... زن دیده‌اید اسوۀ هر مرد و زن شود؟ زن دیده‌اید مثل علی بت‌شکن شود؟ غیر از جمال، در دل خون و بلا ندید جز شوق یار، در عطش کربلا ندید شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهل‌بیت وقتی که نور چشم علی گفت: «ما رَاَیت» با «ما رَاَیت»، بندگی‌اش را تمام کرد حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد... «از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است» این دخترت، علی! چه‌قَدَر، شکل مادر است! هر بار، تا صدا زده‌ای نام زینبت انگار نام دیگر زهراست، بر لبت آن زهره‌ای که چادر زهراست بر سرش ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش باغ حیاست؛ کوچ بیابانی‌اش مبین فخرُالنّساست؛ بی‌سر و سامانی‌اش مبین... بانوی صبر! صبر سواران سر آمده آه از نهاد مردم عالم، برآمده... بانو! دعا کن آن مه پنهان عیان شود روشن زمین، به جلوۀ صاحب‌زمان شود
همیشه عرشِ خدا گرمِ اختلاطش بود فرشته تشنه ی یک جرعه ارتباطش بود به جز نگاهِ حسینش پی چه بود؟ بهشت؟! بهشت باغچه ی کوچکِ حیاطش بود همیشه "حمد" به لب داشت، مَدّ نام حسین در امتداد دو تا واژه ی صراطش بود اگر کنار برادر تبسّمی هم داشت هزار بغضِ زبان بسته در نشاطش بود نخواست جان بدهد تا علم به دوشش هست اگر شکست سرش، حکمِ احتیاطش بود کریمه بود ولی از شما چه پنهان که پس از حسین فقط آه در بساطش بود...
⚘️⚘️ با آمدنت گرفته برکت مکتب ای بانوی مهربانی و صبر و ادب هرجا که گره به کارمان می‌اُفتد گوییم مدد به ما رسان یازینب(س)