eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
253 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
735 ویدیو
308 فایل
*نه‌ هر کس‌ شد‌ مسلمان‌ می‌توان‌ گفتش‌ که‌ سلمان شد‌ که‌ اول‌ بایدش‌ سلمان شد و‌ آنگه‌ مسلمان‌ شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
و میلادیه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم احمد آن دیباچه ی دیوان کل احمد آن سردفتر و ختم رسل مطلعُ التوحیدِ سلطان ازل مقطعُ العنوانِ حیّ لم یزل اوّلین نقش تجلّیّات ذات آخِرین نقش تمام کائنات صادر اوّل ز مصدر در الست اوّلین مصدر به هر صادر که هست اوّلین صبح از بروز و از ظهور آخِرین صبح از تجلّیّات نور اوّلینِ جمله ی اشیا به اسم آخِرین جمله ی اشیا به جسم آن خرامان سرو باغ فَاستَقِم مُنزل وحی و ندای قُلم اِقَم آنکه عالم را شِفای علّت است آنکه آدم را شفیع ذلّت است صفحه ی ایجاد را بنوشت و خواند نی بخواند و نی قلم بر صفحه راند حامل مُهر نبوّت پشت او خارقِ ماه سما، انگشت او مصطفی آن مظهر ذات اله از طفیلش خلق، ماهی تا به ماه.
علیهاالسلام (وداع) فرازی از یک خواهرش بر سینه و بر سر زنان رفت تا گیرد برادر را عنان زن مگو، مردآفرینِ روزگار زن مگو، بِنتُ‌الجَلال، اُختُ‌الوقار زن مگو، خاکِ درش نقش جبین زن مگو، دست خدا در آستین سیل اشکش بست بر شه، راه را دود آهش کرد حیران، شاه را در قفای شاه رفتی هر زمان بانگ «مهلاً مهلاً»اش، بر آسمان کای سوار سرگران! کم کن شتاب جان من لختی سبک‎‌تر زن رکاب تا ببوسم آن رخِ دل‌جوی تو تا ببویم آن شکنج موی تو... پس زِ جان بر خواهر استقبال کرد تا رُخش بوسد، الف را دال کرد هم‌چو جانِ خود، در آغوشش کشید این‌ سخن، آهسته بر گوشش کشید کای عنان‌گیرِ من! آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان در شبی؟ پیش پای شوق، زنجیری مکن راه عشق است این، عنان‌گیری مکن با تو هستم جان خواهر! هم‌سفر! تو به پا این راه کوبی، من به سر... جانِ خواهر! در غمم زاری مکن با صدا بهرم عزاداری مکن...
مدح و میلادیه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم احمد آن دیباچه ی دیوان کل احمد آن سردفتر و ختم رسل مطلعُ التوحیدِ سلطان ازل مقطعُ العنوانِ حیّ لم یزل اوّلین نقش تجلّیّات ذات آخِرین نقش تمام کائنات صادر اوّل ز مصدر در الست اوّلین مصدر به هر صادر که هست اوّلین صبح از بروز و از ظهور آخِرین صبح از تجلّیّات نور اوّلینِ جمله ی اشیا به اسم آخِرین جمله ی اشیا به جسم آن خرامان سرو باغ فَاستَقِم مُنزل وحی و ندای قُلم اِقَم آنکه عالم را شِفای علّت است آنکه آدم را شفیع ذلّت است صفحه ی ایجاد را بنوشت و خواند نی بخواند و نی قلم بر صفحه راند حامل مُهر نبوّت پشت او خارقِ ماه سما، انگشت او مصطفی آن مظهر ذات اله از طفیلش خلق، ماهی تا به ماه.
(ع) بازم اندر مهد دل طفل جنون دست از قنداقه می آرد برون دره التاج گرامی گوهران آن سبک در وزن و در قیمت گران ارفع المقدار من کل الرفیع الشفیع بن الشفیع بن الشفیع گرمی آتش، هوای خاک ازو آب کار انجم و افلاک ازو کودکی در دامن مهرش بخواب سه ولد با چار مام و هفت باب مایه ی ایجاد، کز پُر مایگی کرده مِهرش، طفل دین را دایگی وه چه طفلی؟ ممکنات او را طفیل دستِ یکسر کاینات او را به ذیل اشرف اولاد آدم را، پسر لیکن اندر رتبه، آدم را پدر از علی اکبر به صورت اصغرست لیک در معنی علی اکبرست ظاهراً از تشنگی، بی تاب بود باطناً سر چشمه ی هر آب بود یافت کاندر بزم آن سلطان ناز نیست لایق تر ازین گوهر، نیاز خوش ره آوردی، بدان درگاه برد بر سر دستش به پیش شاه برد کای شه این گوهر به استسقای تست خواهش آبش ز خاک پای تست لطف بر این گوهر نایاب کن از قبول حضرتش سیراب کن این گهر از جزع های تابناک ای بسا گوهر فروریزد به خاک این گهر از اشک های پر ز خون می کند الماس ها را، لعلگون آبی ای لب تشنه، باز آری بجو بو که آب رفته باز آری بجو شرط این آبت، به زاری جستن ست ور نداری، دست از وی شستن ست
✨ 🌟 طنّانه لامیّه میرزا در مدیح حضرت اسدالله الغالب ،مطلوب کلّ طالب ،علیّ بن ابیطالب(علیه السّلام) 🌼 به پرده بود جمال جمیل عزّوجلّ بخویش خواست کند جلوه‌یی به صبح ازل چو خواست آنکه جمالِ جمیل بنماید علی شد آینه، خیر الکلام قلّ و دلّ من از مفصّل این نکته مُجمَلی گفتم تو خود حدیث مفصّل بخوان ازین مجمل به چشم خودبین در آینه مشاهَدَه کرد بدید خود را بی ضدّو نِدّ و شِبه و بَدَل مقدّس ازلی از چه؟ از حدوث و نُقُوص مُنزّه ابدی از چه؟ از عیوب و عِلَل از آن مشاهده، مشهود گشت، عشق بدیع مطوّل‌ست معانی، بیان آن اطول چگونه عشقی، درّنده‌ی تمام حُجُب چگونه عشقی، سوزنده‌ی تمام ملل به جستجوی محل، ساز بیقراری کرد که تا قرار بگیرد، ولی ندید محل یکی نبود که چون جان بگیردش به کنار یکی نبود که چون جان، کشاندش به بغل امانتی شد و از بهر امتحان شد عرض ز شاهد ازلی، کردگار عزّوجلّ ز کاینات، ز عالم گرفته تا جاهل ز ممکنات، ز اعلی گرفته تا اسفل ز قدسیان سما تا به عرش و لوح و قلم ز ساکنان زمین تا به برّو بحر و جبل بقدر همت خود هر یکی «بلی» گفتند از آن متاع ربودند اگرچه یک خردل. 🌼
خواهرش بر سینه و بر سر زنان رفت تا گیرد برادر را عنان سیل اشکش بست بر وى راه را دود آهش کرد حیران شاه را در قفاى شاه رفتى هر زمان بانگ مهلا مهلا اش بر آسمان کاى سوار سرگران کم کن شتاب جان من لختى سبک‌تر زن رکاب تا ببوسم آن رخ دلجوى تو تا ببویم آن شکنج موى تو شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشه چشمى بدان سو کرد باز دید مشکین مویى از جنس زنان بر فلک دستى و دستى بر عنان زن مگو مرد آفرین روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار زن مگو خاک درش نقش جبین زن مگو دست خدا در آستیین باز دل بر عقل می‌گیرد عِنان اهل دل را آتش اندر جان زنان *** پس ز جان بر خواهر استقبال کرد تا رخش بوسد الف را دال کرد همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته در گوشش کشید کای عِنانگیر من آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان در شبی؟ پیش پای شوق زنجیری مکن راه عشق است این عِنان‌گیری مکن با تو هستم جان خواهر همسفر تو به پا این راه کوبی من به سر خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهی مردانه باش جان خواهر در غمم زاری مکن با صدا بهرم عزاداری مکن معجر از سر پرده از رخ وا مکن آفتاب و ماه را رسوا مکن هست بر من ناگوار و ناپسند از تو زینب گر صدا گردد بلند هرچه باشد تو علی را دختری ماده شیرا کی کم از شیر نری با زبان زینبی شه آنچه گفت با حسینی‌گوش زینب می‌شنفت با حسینی‌لب هرآنچه گفت راز شه به‌گوش زینبی بشنید باز گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق با زبان دیگر این آواز نیست گوش دیگر محرم این راز نیست ای سخنگو لحظه‌ای خاموش باش ای زبان از پای تا سر گوش باش تا ببینم از سر صدق و صواب شاه را زینب چه می‌گوید جواب گفت زینب در جواب آن شاه را کای فروزان کرده مهر و ماه را عشق را از یک مشمه زاده‌ایم لب به یک پستان غم بنهاده‌ایم تربیت بوده‌است بر یک دوشمان پرورش در جیب یک آغوشمان تا کنیم این راه را مستانه طی هر دو از یک جام خوردستیم می هر دو در انجام طاعت کاملیم هر یکی امر دگر را حاملیم تو شهادت جستی ای سبط رسول من اسیری را به جان کردم قبول.
بازم اندر مهد دل طفل جنون دست از قنداقه می‌آرد برون مادر طبع مرا از روی ذوق خوش درآرد شیر، در پستان شوق جمله اطفال قلوب از انبساط وقت شد کآیند بیرون از قماط عشرتی از آن هوای نو کنند از طرب، نشو و نمای نو کنند واگذارند امهات طبع را باز آباء کرام سبع را باز وقت کیسه پردازی بود ای حریف این آخرین بازی بود شش جهت در نرد عشق آن پری می‌کند با مهره دل، ششدری همتی می‌دارم از ساقی مراد وز در میخانه می‌جویم گشاد همچنین از کعبتین عشق داو تا درین بازی نمایم کنجکاو بازیی تا اندرین دفتر کنم شرح شاه پاکبازان، سر کنم لاجرم چون آن حریف پاک باز در قمار عاشقی شد پاکباز شد برون با کیسه‌ی پرداخته مایه‌یی از جزو و از کل باخته رقص رقصان، از نشاط باختن منبسط، از کیسه را پرداختن انقباضی دید در خود اندکی در دل حق الیقین آمد شکی کاین کسالت بعد حالت از چه زاد حالت کل را کسالت از چه زاد؟ پس ز روی پاکبازی، جهد کرد تا فشاند هست اگر در کیسه گرد چون فشاند آن پاکبازان را، امیر گوهری افتاد در دستش، صغیر درة التاج گرامی گوهران آن سبک در وزن و در قیمت گران ارفع المقدار من کل الرفیع الشفیع بن الشفیع بن الشفیع گرمی آتش، هوای خاک ازو آب کار انجم و افلاک ازو کودکی در دامن مهرش بخواب سه ولد با چارمام و هفت باب مایه‌ی ایجاد، کز پر مایگی کرده مهرش، طفل دین را دایگی وه چه طفلی! ممکنات او راطفیل دست یکسر کاینات او را به ذیل گشته ارشاد از ره صدق و صفا زیر دامان ولایش، اولیا شمه‌یی، خلد از رخ زیبنده‌اش آیتی، کوثر ز شکر خنده‌اش اشرف اولاد آدم را، پسر لیکن اندر رتبه آدم را پدر از علی اکبر بصورت اصغرست لیک در معنی علی اکبرست ظاهراً از تشنگی بیتاب بود باطناً سر چشمه‌ی هر آب بود یافت کاندر بزم آن سلطان ناز نیست لایق تر ازین گوهر، نیاز خوش ره آوردی بداندر وقت برد بر سر دستش به پیش شاه برد کای شه این گوهر به استسقای تست خواهش آبش ز خاک پای تست لطف بر این گوهر نایاب کن از قبول حضرتش سیراب کن این گهر از جزع های تابناک ای بسا گوهر فروریزد به خاک این گهر از اشک‌های پر ز خون می‌کند الماس ها را، لعلگون آبی ای لب تشنه باز آری بجو بو که آب رفته باز آری بجو شرط این آبت، بزاری جستن‌ست ورنداری، دست از وی شستن‌ست.