eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
250 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
517 ویدیو
292 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
تبریزی (ع) ای جان همه عالمیان در دل غبرا وی روح سلاطین فنا در ره تقوا ای جوهره عشق و وفا در دل شیدا دل رفت به سودای سر زلف مطرا جان در تب و تاب است ز هجران تو جانا ای حجّت حق سرّ نهان کنز حقایق مدحت نبود در خور ادراک خلایق لیکن به وصالت شده دل راغب و شایق لطفی کن و از دل بزدا زنگ علایق توصیف کنم تا مگر آن طلعت زیبا نافذ همه فرمان تو از ماه به ماهی از بندگیت داده خدا منصب شاهی کرسی و فلک،لوح و قلم،عرش الاهی ذرّات جهان،کون و مکان،جمله کماهی در سیطرِۀ حکم تو ماهیت اشیاء نه کرسی و افلاک و زمین جمله کیهان جوزا و اسد،قوس و حمل،عقرب و میزان دلو و سرطان،حوت و جدی،سنبله،کیوان اجرام فلک،جن و ملک،عالم امکان هستند ز جان طالب فرمان تو شاها ای آنکه به رخ موج زند جلوه توحید یک لمعه ز رخسار تو صد چشمه خورشید پیش قد دلجوی تو خم قامت ناهید از جام روانبخش تو هر ذرّه که نوشید خورشید شد و چرخ زنان رفت به بالا روشن ز جمالت شده هر دیده حق بین مبهوت وقار و کرمت جمله سلاطین سرمست کمالات تو شد سوری و نسرین مریخ و زمین،مشتری و زهره و پروین دور حرمت چرخ زنان با دل بینا رخسار تو ای جان جهان معدن انوار از شمس رخت نور خدا هست پدیدار مجذوب جمالت شده هر عارف بیدار مهر تو دو صد جنّت و قهر تو دو صد نار از مهر تو بر سالک حق،خلد مهیّا تو جلوه حق،معدن عرفانی و حکمت تندیس صفا،عشق و وفا،شور و محبت احسان و کرم،جود و عطا،لطف و کرامت فرزند نبی روح علی با همه دولت محبوب خداوندی و خود بنده والا سر مست لب لعل تو هر عاشق جانان دلداده عشق تو دو صد بنده و سلطان مدهوش تجلای رخت زاده عمران در حکمت حق بنده تو را حضرت لقمان استاد همه جن و ملک، آدم و حوا ای کنج خرابات تو آباده عرفان از فیض نگاهت شده دل بیدل و حیران خاک حرم پاک تو ای شاه خراسان مسجود ملک رشک فلک غبطه رضوان منظور همه اهل جهان کعبه دلها ای شمسه ایوان تو خورشید ممالک وی بر همه ذرّات جهان حاکم و مالک عشّاق جهان،پیر مغان،عارف و سالک احرار زمان،پیر و جوان،خیل ملایک مشغول طواف حرمت با دل دانا آن گنبد زرّین تو بر عرش نگین است صحن حرمت روضه رضوان برین است عشّاق تو ای شاه جهان اهل یقین است مشتاق تو با خیل ملک،روح الامین است بر موسی جان خاک درت سینه سینا عالم همه در دیدۀ حق بین تو زاهق فرمان تو بر کون و مکان نافذ و فائق پیمان عناصر به ره عشق تو واثق اجرای فرامین تو بر عاشق صادق چون شهد و شکر،هست بسی نوش و مهنّا از همّت مردانگی و عشق و ارادت یاران همگی با دل و جان رفته زیارت ای حجّت حق پادشه عشق و کرامت هر چند بدل موج زند شوق ضیافت صد حیف نشد قرعه بنام من شیدا توفیق تشّرف نشد امسال صد افسوس دل خونم از این درد،نه از لطف تو مأیوس ای کان کرم،میر هدی،پادشه طوس از دور بود " فانی " مسکین تو پابوس لطفی کن و درمان بنما غصه ما را.
اي جان چه شود روزي بينم رخ جانان را آن ماه جهان‌آرا يا مهر درخشان را در باغ همه گل‌ها مشتاق رخ يارند تا از دل و جان بينند آن سرو خرامان را بس كفر سر زلفت آشفته بود بر دوش ترسم ز پريشاني يغما كند ايمان را از غمزه و مژگانت دل‌ها همه در خون است بر هم بزن اي دلدار آن لشگر مژگان را در ملك سيه‌چشمان تو پادشه حُسني ما بندة تسليميم شاهنشه خوبان را لب تشنة وصليم و دلخستة هجرانيم خود وعدة وصلي ده اين خستة هجران را تا كي ز فراق تو دل خون كند اي دلبر باز آي و چراغان كن اين بزم پريشان را اي حجّت حق گر تو از پرده برون آيي در پاي تو اندازيم جانانه سر و جان را ظلمتكده شد گيتي از ظلم و ستمكاري از عدل منوّر كن اين عالم امكان را هر حكم كه فرمايي ما بندة فرمانيم از جان همه فرمانبر فرمايش سلطان را آدينه بود جانا وقت است كه باز آيي خاموش كني در دل اين آتش هجران را مولا تو شفاعت كن در روز جزا از لطف اين «فاني» مسكين و سرگشتة حيران را. تبریزی
اي بر تو تمام خلق عاشق ای جان جهان امام صادق(ع) در ديدة عارفان بيدار تو معدن حقّي و حقايق هركس كه تو را شناخت از دل دل كَند ز جملة علايق در بندگي تو اي شهنشاه هستند ز جان و دل خلايق روشن شده از ضياي علمت دلهاي سياه و پست و غاسق هستي تو به ملك دين و قرآن يك موهبت عظيم خالق شد بسط شريعت محمّد(ص) با همّت تو چو مهر شارق هر عالم عارف از سر شوق باشد به عنايت تو واثق تو ميوة قلب مصطفايي دلدادة ذات كبريايي اي حجّت حيّ لامكانم وي جان جهان عزيز جانم هر روز و شب اي فروغ جانها جز نام تو نيست بر زبانم تو شاه جهان و باب حاجات من عبد ذليل و ناتوانم جان در كف و دل اسير هندو كو ناوك شوخ دلستانم از عشق اگر نشان بجويي اشك رخ و خون دل نشانم من از كف لطف بيكرانت محتاج عطاي بيكرانم رفتند تمامي رفيقان من مانده زخيل كاروانم با لطف تو باقيم وليكن بي‌لطف تو فاني زمانم. تبریزی صادق(ع)