#شب_قدر
#شب_نوزدهم_ماه_رمضان
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
پیشانى عدل و عدالت را شکستند
آن دسته اى که با على پیمان ببستند
شب نوزدهم ماه مبارک رمضانه،
شب ضربت خوردن آقامون امیرالمومنینه...
یا رب چه صبحى در پى شب هاى او بود
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ» بر لب هاى او بود
مثل امشبی امیرالمومنین...
مهمان دخترش ام کلثومه...
خیلی خوشحال بود خانم ام کلثوم...
آخه باباش امیرالمومنین مهمانشه...
سفره افطار رو پهن کرد... یکطرف ظرف شیر رو گذاشت... یکطرف نان و نمک...
صدا زد: دخترم...
تا حالا کی دیدی...
بابات سر سفره ای بشینه...
دو تا خورشت داشته باشه...
تا بی بی اومد ظرف نمک رو برداره...
صدا زد: دخترم ظرف شیر رو بردار...
امشب میخوام با نان و نمک افطار کنم...
وقتی که با نان و نمک افطار میکرد
انگار که، با فاطمه دیدار میکرد
امشب حال و هوای دیگه ای داره مولا...
هی نگاه به سمت آسمان میکنه...
صدا میزنه...
انا لله و انا الیه راجعون
نزدیکای اذان صبح حرکت کرد به طرف مسجد...
سمت مسجد میرود امشب بدون فاطمه
سمت مسجد میرود آرام بی کوثر علی
جای زهرا خالی است آری اگر که زنده بود
مطمئنم راه را می بست زهرا بر علی
امشب... مردم کوفه...
برا آخرین بار...
صدای اذان امیرالمومنین رو شنیدند...
همچین که از بالای ماذنه اومد پایین...
درمحراب عبادت ایستاد...
نماز عجیبی خواند امیرالمومنین...
تا رسید به رکعت اول...
سر از سجده برداشت...
نانجیب حیا نکرد...
ابن ملجم ملعون...
با شمشیر زهر آلود...
چنان بر فرق امیرالمومنین زد...
صدای ناله مولا بلند شد...
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»
به خدای کعبه رستگار شدم...
دیگه علی راحت شد خدا...
#شب_قدر
#شب_نوزدهم_ماه_رمضان
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
(ادامه روضه بالا)
صدای ناله مولا بلند شد...
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»
به خدای کعبه رستگار شدم...
دیگه علی راحت شد خدا...
صدای منادی بین زمین آسمان بلند شد...
«تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْکَانُ الْهُدَى»
تا صدای منادی رو بچه ها شنیدند...
دوان دوان اومدند به طرف مسجد...
تا رسیدند نگاه کردند دیدند...
ای وای...
محراب مسجد لاله گونه...
فرق بابا رو شکافته اند...
تمام صورت خونیه...
روی خاکهای محراب هی صدا میزنه...
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»
همین جا بود صدای حسنین به ناله بلند شد...
حسن از یک طرف می کرد زاری
حسین از سوی دیگر بی قراری
حسنین اومدند کنار بابا...
بابا ديگه رمق در بدن نداره... زیر بغل های بابا رو گرفتند...
با فرقه شکافته آوردند به سمت خونه...
همچین که نزدیکای خونه رسیدند...
امیرالمومنین صدا زد...
حسنم...حسینم... بابا
بچه ها بگذارید با پای خودم وارد خونه بشم...
بابا جان یاعلی شما رمق دربدن ندارید...
(زبانحال)
شاید الان دخترم زینب پشت در ایستاده باشه...
نمیخوام منو در این حالت ببینه...
این خون ها رو از رو صورت من پاک کنید...
(#نقطه_گریز)
#گریز اول👇
اما عرضه بداریم یا امیرالمومنین...
طاقت نداشتی دخترت زینب شما رو با صورت خونی ببینه...
کجا بودید آقا خرابه شام... وقتی سر بریده حسنیت رو...
برا دختر سه ساله اش آوردند...
ای وای.. ای وای...
بمیرم.. تا نگاهش به سر بابا افتاد...
صدا زد: وای بابای خوبم...
(مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ)
بابا بگو ببینم کی سر از تنت جدا کرده...بابا...
کی با چوب خیزران به لب و دندانت زده بابا...
(مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي)
کی منو تو بچگی یتیم کرد...
یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمی خاری دوران یتیمی
بابا نبودی ببینی...
از کربلا تا شام...
چقدر تازیانه به من زدند...بابا...
دیگه طاقت ندارم...بابا
ببین تمام بدنم کبود شده...
موهای سرم سفید شده...
بابا دیگه منم با خودت ببر...
یاعلی.. سه ساله حسینت...
انقدر کنار بدن بابا ضجه زد... یکدفعه دیدند دختر یک طرف افتاد...
سر بابا یک طرف افتاد...
عمه جانش زینب دوان دوان اومد نگاه کرد دید...
دختر جان به جانان تسلیم کرده...
شعر پایان
ناز مرا به ضربت سیلی کشید خصم
بابا گمان مبر که نوازشگرم نبود
تا زنده ام به جان تو مدیون زینبم
جز او کسی به فکر من و خواهرم نبود
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نوزدهم_ماه_رمضان
#ضربت_خوردن_حضرت_امیرالمومنین_علی_علیهالسلام
#بعلی_الهی_العفو
همین که تیغ بَر سر بر جبین خورد
میانِ خانهاش زینب زمین خورد
نه تیغ اینقدرها زوری ندارد
غلط گفتم که میخی آتشین خورد
- - -
علی را عاقبت از پا درآورد
که با خود تیغ یادِ مادر آورد
چنان زد تیغ هم نالید از درد
چنان زد دادِ زهرا را درآورد
- - -
سرِسفره دلِ دختر تَرَک خورد
فقط سه لقمه امشب با نمک خورد
علی امشب هوایِ روضهها داشت
فقط میگفت بودم او کتک خورد
- - -
همانهایی که بانو را شکستند
خدایا بِینِ اَبرو را شکستند
چنان زد فاطمه اُفتاد از پا
گمانم باز پهلو را شکستند
- - -
چه با این مَرد این شمشیر کرده
چه با این فرق این تقدیر کرده
چنان بد زد نشد بیرون کشانَد
گمانم تیغ در سر گیر کرده
- - -
حسن با داغِ خود درگیرتر شد
تمامِ مسجد از شمشیر تر شد
علی اُفتاد رویِ دامنِ او
حسن پیر است حالا پیرتر شد
- - -
نه مرحم نه دوا آورده بودند
فقط آه و نوا آورده بودند
فقط یک ضربه خورده بود اما
برای او عبا آورده بودند
- - -
زمین اُفتاد و مینالید بابا
که هر گوشه علی میدید بابا
عبا آورده بودند و کمش بود
علی را روی هم میچید بابا
- - -
علی جانش علی جانش زمین ریخت
که حتی آه مژگانش زمین ریخت
کشیدش در بغل این بارِ آخر
ولی از بین دستانش زمین ریخت
- - -
صدا زد آتشِ دل را نشانید
مرا بر شانههای خود کشانید
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر درِ خیمه رسانید
حسن لطفی
#یاشبیر
#شب_نوزدهم_ماه_رمضان
#ضربت_خوردن_حضرت_امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام
زتَرَک خوردن سَرَ ،دُختراومیسوزد
زینبش دیدکه بال وپر اومیسوزد
تیغ تا رفت فرو ،رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سر اومیسوزد
به سرش خورد ولی پهلویِ او درد گرفت
دید از ضربهیِ در همسر اومیسوزد
آمدعباس ولی گریه کنان درپی او
بارها تا بِرِسَد مَحضَرَ اومیسوزد
پیش ِ زینب رویِ پا بود ولی باز افتاد
دو قدم رفت ولی پیکر اومیسوزد
دیدناگه به زمین خوردنِ بابایش را
گریه میکرد...خودش آخر اومیسوزد
رویِ تَل تا لبِ گودال دویده زینب
کربلا بینِ همه خواهر اومیسوزد
نیزهای آمدو او را چقدرهول نمود
نیزه کمتر بزنیدچون سَرَ اومیسوزد
پیش چشم خواهری بود سَنان میخندید
روی گودال چنین مادر اومیسوزد
-آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
#آلوده_دامن_خود_را_رساندم
#مناجات | #حاج_محمود_کریمی
#شب_نوزدهم_ماه_رمضان
#هیئت_رایة_العباس (علیهالسلام)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آلوده دامن، خود را رساندم
بر روی شانه، بارم کشاندم
اما همیشه، ردم نکردی...
من نامه ی خود، با گریه خواندم...
یٰا رَبّی العَفْو...
سر خورده برگشت، عبد فراری
آورده ام بی تو بد بیاری
در خانه بگذار، من هم بمانم
این بنده شاید، آمد به کاری...
دست گناهان بالم گرفته
اشکی ندارم حالم گرفته...
مهدی که از من دارد گِلایه
انگار قلب عالَم گرفته...
یٰا رَبّی العَفْو...
کار خرابم بسته به مویی
باید چه کرد از بی ابرویی
با روی بازت گفتی بیایم
گفتم بیایم من با چه رویی؟؟!
کو سر به زیری کو سر به راهی
افتاده ام از چاله به چاهی
حالا رسیدم در محضرت با
موی سفید و روی سیاهی
یٰا رَبّی العَفْو...
ناز علی را نوکر خریده
ناز گدا را حیدر خریده...
با گریه عمری شب های جمعه
گفتم حسین و مادر خریده...
مظلوم حسینم...
از خیمه می کرد زینب نظاره
بر مادر خود می کرد اشاره
می گفت مادر گر چه می آمد
شمشیر و نیزه بر جسم پاره
آن دم بریدم من از حسین دل
کآمد به مقتل شمر سیَه دل
او می برید و من می بریدم...
او از حسین سر من از حسین دل...
مظلوم حسینم...
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
〰〰〰〰〰〰〰〰