eitaa logo
مکر مرداب(هکر کلاه سفید)
9.9هزار دنبال‌کننده
228 عکس
6 ویدیو
0 فایل
رمانهای بانو نیلوفر کپی رمان❌ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 مکر مرداب تولیلای منی رویای سبز(درحال پارتگذاری) هکرکلاه سفید(درحال پارتگذاری) جمعه هاوایام تعطیل پارت نداریم تبلیغات 👈 @tablighat_basarfa
مشاهده در ایتا
دانلود
الهی شکر توکلتُ علی الله 🌼بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم🌼
🏝میلاد امام سجاد علیه السلام، بر قلب صبور و غریب شما مبارک باد... ما دلخوشیم به استجابتِ دعای سیدالساجدین؛ ما به آمدن شما دلخوشیم.... هر نخ از سجادّه‌ی سجّاد گوید العجل ... الهی به یعقوب آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین قسم، یوسف آل محمد را از چاه غیبت نجات عنایت فرما...🏝 ⚘میلاد زینت عبادت کنندگان عالَم، حضرت سید الساجدین بر (عج) و همه عاشقان اهل بیت علیهم السلام‌مبارک⚘
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞. 💞💐💞💐💞 💞💐💞 💞💐 💕 ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 تولیلای منی ✍ بانو نیلوفر _یعنی چی که بیاد دنبالت ؟ خواستم کمی سر به سرش بگذارم و چهره ام را غمگین کردم _عزیزم برام سخته اینو بگم اما....تنها کسی که از خانواده پدریم برام مونده همین عمومه که روی شونه هاش قد کشیدم و خیلی دوسش دارم....اونم همین حس رو نسبت به من داره.میخواد منو ببره پیش خودش باهم زندگی کنیم. _چی؟خوب بهش میگفتی ازدواج کردی بنده خدا این همه راه نیاد به زور مانع کش آمدن لبهایم شدم و با لحن جدی گفتم _ولی من نمیتونم دلش رو بشکنم.میخوام همراهش برم اخم هایش درهم شد و دلم را ضعف برد _شوخیشم قشنگ نیست.میرم میز غذا رو بچینم بعدش میام کمکت میکنم بلند شی از کنارم بلند شد که سریع گفتم _یه دقیقه وایسا !من فقط میخوام تو مراسم ازدواجش باشم اینبار عصبی و با صدایی که کمی اوج گرفته بود جواب داد _با اجازه کی می خوای بری؟فکر کردی من می ذارم تو جای ناامنی که پدرو مادرت رو کشتن پا بذاری؟دیگه حرفشم نزن _آخه... _گفتم دیگه حرفشو نزن....باورم نمیشه لیلا....تو میخوای من و بچه مون رو ول کنی بری یه کشور نا امن، که هیچ چیزش حساب و کتاب نداره تا مراسم عموت شرکت کنی؟ _نه امیدم می برم _حیف که حالت خوب نیست که یکی بخوابونم بغل گوشت،تا بفهمی چه چرتی داری میگی با گفتن این حرف عصبانی از اتاق بیرون رفت.فکر نمیکردم تا این حد ناراحت شود. کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜ 💕 💞💐 💞💐💞 💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
⌛️💻⌛️💻⏳💻⏳ _نوید....من نمی خوام دوباره با تینا قاطی بشم، پس حرفشم نزن _بابا تینا خر کیه؟من میگم پسر خاله اش از اون دُم کلفتاس که برای دم و دستگاهش یه هکر امنیتی میخواد.کاری ام به رابطه تو و تینا نداره با چشم های ریز شده به نوید که منو به رستوران دعوت کرده بود نگاه کردم و با سو ظن پرسیدم _راستش رو بگو چی به تو می ماسه که اینقدر اصرار داری من برای اون یارو کار کنم؟یه کار نیمه وقت بی دردسر تو کافینت دارم و یه کارایی ام تو خونه انجام میدم.همین فعلا برام بسه _یعنی خاک تو سر حمالت کنن.تو با این استعداد و تخصص باید بشی کارگر کافینت؟ _میگی چکار کنم؟تو بگو با این استعداد و سو سابقه کجا برام کار اداری میدن؟ _برای همین میگم بیا برای شرکت اینا کار کن.پول خوبی ام میدن و تا چشم به هم بزنی میتونی خانواده ات رو از اون خونه که هر لحظه ممکنه سقفش روسر یکی بریزه بیرون بیاری یکم نوشابه داخل لیوان ریختم و قبل از اینکه بخورم جواب دادم _من که گفتم اگه کار خلاف باشه انجام نمی دم.این که پول خوب میده حتما یه ریگی تو کفشش داره _خلاف چیه؟بهروز فقط میخواد از حملات فیشینگ در امان باشه و کسی نتونه با هک ایمیل یا روتر ها به اطلاعات شرکتش دست پیدا کنه. _اینا همش ظاهریه،باید ببینم واقعا از من چی میخواد.بعدش فکرام رو میکنم جواب میدم.تینام به هیچ‌عنوان به این بهانه نباید بیاد طرف من
⌛️💻⌛️💻⏳💻⏳ اعصابم بهم ریخته بود.خانواده ای که اومده بودن خواستگاری فاطمه تا خونه زندگیمون رو‌ دیدن،با نگاه های تحقیر آمیزشون گذاشتن رفتن.با اینکه سعی کرده بودم از میوه و وسایل پذیرایی چیزی کم نذارم بازم فایده ای نداشت. عقل مردم به چشمشونه و مادیات برای همه مهمه....نمی تونم به کسی خرده بگیرم.حتی خود من اگه یکی دست خواهرم رو بخواد بگیره ببره تو همچین خونه ای مخالفت میکنم. _الان گریه چه فایده ای داره نشسته آشپزخونه غمبرک زده.منو نگاه ....من از دست شماها به این روز افتادم.دیگه بسمه _مامان خوب ناراحته....مامانش برگشته می گه اینجا کسی امنیت جانی نداره، ممکنه سقف بریزه رو سر پسرم عطیه جواب مامان رو داد و برای اینکه مورد عنایت مامان قرار نگیره ناراحت از اتاق بیرون رفت.مامان حرصی رو دستش زد و رو به من گفت _حالا با این اوضاع،با چهارتا خواهر که داره از سن ازدواجشون می گذره چکار میکنی؟هرکی بیاد اینجا رو ببینه از راهی که اومده بر میگرده....ای خدا...! زری به زمین گرم بخوری که حق این یتیمارو با اون شوهر علف کِشت بالا کشیدی کلافه از جام بلند شدم و با پوشیدن شلوار بیرونیم گفتم _حرص نخور مامان ....یکم صبر کن همه چیز درست می شه _چی چی درست میشه؟تو کم منو حرص میدی؟ هزار دفعه گفتم بیا این ریحانه رو بگیر عموت کمکمون کنه میگی نه.....آخه کی میاد به خاطر قیافت به تو زن بده؟ سمت در رفتم و جواب دادم _من زن نمی‌گیرم مامان...فکر این رو از سرت بیرون کن که ریحانه رو واسه من لقمه بگیری.من باید برم سر کارم.خداحافظ _باشه برو...توام بشین ور دل خواهرات پیر پسر شی....اون بابای بدبختت.... در رو باز کردم و مامان رو با سر و صدایی که با جوابم به راه انداخته بود تنها گذاشتم کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜ 💻💿💻💿💻💿
الهی شکر توکلتُ علی الله 🌼بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم🌼
روشن‌از‌پرتوِرویت‌نظری‌نیست‌که‌ نیست منّتِ‌خاکِ‌درت،بربصری‌نیست‌که‌ نیست ناظـرِ روے تو صـاحب‌ نظـراننـد آرے سرِگیسوےتودرهیچ‌سری‌نیست‌ که‌نیست ‌"حافظ شیرازے" 🏝خوش آن صبحی که با یاد شما آغاز می‌گردد خوشبخت آن دلی که لبریز از هوای شماست خرم آن چشمی که اشکبارِ فراق شماست چه سربلندند منتظران امیدوار که عمری در انتظار رویت خورشید، در قلب‌ها بذر مهر شما را کاشته‌اند بیچاره آن که دری غیر از سرای مهر شما را کوبید...🏝
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞. 💞💐💞💐💞 💞💐💞 💞💐 💕 ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 تولیلای منی ✍ بانو نیلوفر _محمد رضا....لباسای امید یادت نره برداری. _ نه حواسم هست از دیشب با وجودکلی معذرت خواهی هنوز بامن سر سنگین بود.به قول خودش با حرفم هرچند به شوخی دلش را شکسته ام. _حاضر شدی؟ ذوق دیدن امید تپش قلبم را بالا می برد _آره عزیزم....فقط میشه من یه ساعت اونجا بمونم؟ _نه...با این وضعِت صلاح نیست زیاد سر پا باشی.ولی قول میدم تا بخیه هات رو بکشی هر روز ببرمت دیدنش چشم هایم پر از اشک شد و با برداشتن کیفم مقابلش ایستادم _الان که رفتیم می بینی چقدر کوچیکه و با اون دستای کوچولوش به من احتیاج داره....محمد رضا تا کی بچم رو نگه میدارن؟ جلو آمد و در آغوشم کشید و کنار گوشم گفت _مامان کوچولوی کی بودی تو؟.... چند هفته دیگه امیدم میاد خونه.اونوقت دیگه وقت سرخاروندن نداری و کمتر منو اذیت میکنی _من امروز میخوام امید رو‌بهم بدن بیارم خونه.از بیمارستان که مرخص شدم چند ساعت گریه کردم که بدون امید بر گشتم.پدر و پسر خوب بلدین منو چه جوری عذاب بدین از آغوشی که همیشه برایم آرامش داشت جدایم کردو با پاک کردن اشک هایم خندید و گفت _حالا کجاش رو دیدی!من که گفتم بهتره یه دختر عین خودت بیاری خیره نگاهش کردم و فرصت طلبانه پرسیدم _دیگه از دستم ناراحت نیستی؟ لبخندش دندان نما شد و مهربان گفت _ناراحت که هستم.چون دلم رو پایین انداختی و ترسوندیم.ولی وقتی اینجوری نگام میکنی خلع صلاح میشم کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜ 💕 💞💐 💞💐💞 💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
مکر مرداب(هکر کلاه سفید)
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞. 💞💐💞💐💞 💞💐💞 💞💐 💕 ثبت در وزارت ارشاد 198-61-36
سلام دوستان همیشه همراه....روزتون بخیر و ایام به کامتون باشه🌸 عزیزان من از روز شنبه راهی سفر زیارتی شدم که باید تا جمعه دربست در خدمت خانواده باشم .ازتون خواهش کردم چند روز صبوری کنید تا از سفر برگردم.اما بعضی از دوستان هنوز بی انصافانه از من تقاضای پارت به موقع دارن. گلای عزیزم من رباط نیستم که همیشه شرایطم مناسب و وظیفه ام فقط کانال داری باشه.اگه همونطوری که من تمام تلاشمو میکنم که به شما احترام بذارم شماهم گاهی منو همراهی کنید خیلی قشنگ تره ممنون از حضور سبزتون 🌹
💻⌛️💻⏳💻⏳ برای آخرین بار خودمو توی آینه قدی برانداز کردم و به سالن برگشتم.خیلی وقت بود کت و شلوار نپوشیده بودم. کت و شلوار کرایه‌ای که پوشیده بودم عجیب به تنم نشسته بود و حسابی خوش تیپم کرده بود. کاری که نوید بهم پیشنهاد داده بود رو به اجبار قبول کرده بودم. قرار بود تو این مهمونی با پسرخاله تینا که حالا کار فرمام حساب می شد آشنا بشم. باید خانواده ام رو از این وضعیت بیرون می کشیدم. وارد سالن که شدم با چشم دنبال نوید گشتم.اما با چیزی که دیدم اخمام تو هم رفت. فکر نمی کردم مهمونی مختلط و به این صورت باشه.ناراحت به سمت میزی که نوید در حال صحبت و خنده با یه مرد شیک پوش بود قدم برداشتم و صحبتش رو قطع کردم _بله منم با حرف شما موافقم جناب اما .... _نوید...!یه لحظه میای؟ _به چه حلال زاده...جناب رستمی اینم از آقا آرش ما....همون که براتون کلی ازش تعریف کردم. معرفی نوید باعث شد رستمی نام سمت من برگرده.با نگاهش کوتاه براندازم کرد و دستش رو دراز کرد تا باهام دست بده _خوشوقتم....بابک هستم. با به یاد آوردن اینکه بابک همون پسر خاله تیناس ،منم دست دراز کردم و باهاش دست دادم _از دیدتون خوشحال شدم.... جناب رستمی خیلی خشک جواب داد _ممنون..... ببینید من اهل حاشیه رفتن و وقت تلف کردن نیستم.کاری که قراره شما برای من انجام بدی فوق محرمانه اس.پس باید امین ترین فرد نسبت به من باشی و یه تضمینی به من بدی
💻⌛️💻⏳💻⏳ با این حرفش دستام رو داخل جیب شلوارم بردم و طلبکار پرسیدم _چه تضمینی؟ روبه نوید ادامه دادم _چیزی در این مورد به من نگفته بودی! _نه سوء تفاهم شده....منظور آقا بابک اینه که یه جوری خودت رو بهش ثابت کنی. _چه جوری اونوقت؟ به جای نوید بابک جواب داد _میدونم تو و خانواده ات تو چه وضعیتی قرار دارید.اگه بتونی اعتمادم رو جلب کنی، ماهی یه تومن میزنم به حسابت که رفته رفته رقمش بالا میره پوزخندی زدم و گفتم _یه وقت ورشکست نشی داداش....مشکل خانواده ام هم به خودم مربوط می شه.من اگه بخوام روزی یه تومن در میارم،اونوقت میگی.... با سرفه نمایشی نوید حرفم نصفه موند.گلوش رو صاف کرد و آهسته خم گوشم گفت _احمق...منظورش یه میلیاردِ با تعجب به صورت نوید نگاه کردم و دوباره به صورت بابک که اینبارلبخند ریزی گوشه لبش نشسته بود. دهن باز کردم تا چیزی بگم که با قرار گرفتن کسی کنار بابک،از تعجب همون طور دهنم باز موند. _پس چرا نمی یای عزیزم؟ باورم نمیشد،تینا بود!.....با سر و وضع بی شرمانه دستش رو دور کمر بابک حلقه کرد و با نگاهی به من، با عشوه ادامه داد کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜ 💻💿💻💿💻💿
الهی شکر توکلتُ علی الله 🌼بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم🌼