eitaa logo
مکروبه !
2هزار دنبال‌کننده
261 عکس
22 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشتنم نمیاد"( نفرین آمون بر دایره‌ی لغاتی که لاغر شده!
گفت : اگر حسین بن علی پاسخی به نامه های کوفیان ندهد ؟! پاسخ داد : اگر حتی یک پیرزن یهودی در آن سوی مرزهای اسلامی به حسین نامه بنویسد و از او داد بخواهد ، حسین در یاری او لحظه ای درنگ نخواهد کرد . [ نامیرا ص ۷۰ ]
مکروبه !
وسط روضه کمرم گرفت، اصوات بالقوه‌ی آخ و اوخی که آماده‌یِ بالفعل شدن بودند رو تو آستانه‌ی حنجرم کشتم
دوید سمت اتاقش، لحظه‌ایی بعد با یک بغل تانک و تفنگ و ماشینِ آتشنشانی‌ برگشت. هر از چندگاهی از میانِ لب‌هایِ کوچکش اصواتی مثل آژیرِ ماشین آتش‌نشان‌ها سُر می‌خورد بیرون و آن‌قدر آن بی‌بو بی‌بو گفتن‌های هیجانی‌اش، حالتِ صورتش را نمکین می‌کرد که دلت می‌خواست از خودت بی‌خود شوی، رودربایستی‌ها را بگذاری کنار و لپ‌هایِ قرمزِ گل انداخته‌اش را آبلمبو کنی. اسباب بازی‌هایش را کنار تشکِ علی چید و منتظر به من نگاه کرد: نی‌نی کی بیدار می‌شه؟ سید مریم از آشپزخانه آرام صدایش زد: فواد! نی‌نی خوابه، نی‌نی کوچولوئه. نمی‌تونه بازی کنه‌. بعد سینی چای را برداشت و آمد کنارم نشست، نگاهی به اسباب بازی‌هایِ به صف نشسته کنارِ تشک انداخت و خندید و گفت: رفته از میان اسباب‌بازی‌هایش خوب‌هایش را سوا کرده و آورده، آنهایی که بیشتر از همه دوستشان داشته. لبخندم عمیق‌تر شد از مهمان نوازی‌اش و با خودم فکر کردم، وقتی صاحب خانه‌یِ کوچکمان برایِ مهمانش بهترین‌هایش را می‌آورد قطعا خدایِ بزرگ و مهربانِ صاحب و مالک این دنیا هم برایِ ما بهترین‌ها را می‌خواهد. راستش شرمنده شدم‌ وقتی تمام لحظات نا امیدی‌‌ام، تمام کم خواستن‌‌ها و بی‌اثر شمردن دعاهایم از جلوی چشمانم رد شد. خدای من، عزیز دلم: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ. _زهرا سادات 🌱
_روزتون مبارک دانشجویان عزیز☺️
هدایت شده از مکروبه !
یاد شهدایِ دانشجویِ شانزده آذرِ سال سی و دو ، شهیدان: مصطفی بزرگ‌نیا و احمد قندچی و مهدی شریعت‌رضوی، همیشه در دل ما زنده است.
مکروبه !
یاد شهدایِ دانشجویِ شانزده آذرِ سال سی و دو ، شهیدان: مصطفی بزرگ‌نیا و احمد قندچی و مهدی شریعت‌رضوی،
وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است كه گویی همه را به چشم می‌بينم؛ صدای رگبارِ مسلسل در گوشم طنين می‌اندازد، سكوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله‌ی جان‌گذار مجروحين را در ميان اين سكوت دردناك مى‌شنوم، دانشكده‌ فنی‌ خون آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای‌العين مي‌بينم. آن روز ساكت‌ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌ایی را نشان می داد، دانشجويان بی‌اندازه آرام و هوشيار بودند كه به هيچ وجه بهانه‌ایی به دست كودتاچيان حادثه‌ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد... دولت كودتا هر روز قدم تازه‌ایی برخلاف ايده‌ها و آرزوهای مردم برمی‌داشت. دنيس رايت نماينده استعمار باز می‌گردد، سفارت انگلستان دوباره افتتاح می‌شد و دنيس رايت كاردار سفارت قرار بود كه به ايران بيايد. كمپانی‌هاى نفتی برای تصرف مجدد نفت ايران نقشه می‌كشيدند. نيكسون معاون رئيس جمهور آمريكا به ايران می‌آمد تا نتيجه ‌21 ميليون دلار كودتا را ببيند. ناراحتی و نارضايتی مردم هر روز بيشتر اوج می‌گرفت. آتش خشم و كينه مردم هر لحظه بيشتر زبانه می كشيد. فرياد اعتراض از هر گوشه و كناری به گوش می‌رسيد. دولت كودتا و استعمار خارجى نيز براى انتقام از مردم مبارز ايران، به خصوص دانشجويان دانشگاه تهران، دندان تيز كرده بودند كه فاجعه ‌16 آذر بروز كرد... _شهيدچمران🌱 |
همه بدهکاریم؛همه‌یِ بشریت، همه‌یِ خلق عالم، در مقابل محاسبه‌ی الهی بدهکارند. هیچ کس نمی‌تواند بگوید من میزان اعمالم به قدر کفاف پاسخگوست؛ انبیاء هم نمیتوانند بگویند؛ لذا استغفار می‌کنند. انبیاء و اولیاء هم تا لحظه‌ی آخر استغفار می‌کنند، طلب مغفرت می‌کنند. امام سجاد در دعا می‌فرماید: «و عدلک مهلکی»؛ عدالت تو، پدر من را در می‌آورد. لذا عرض می‌کنیم: «عاملنا بفضلک». اگر بحث عدالت پیش بیاید و بخواهند مو را از ماست بکشند، و اگر در کارهایمان دقت کنیم، واویلاست. باید از خدای متعال فضل او را بخواهیم، اغماض او را بخواهیم، گذشت او را بخواهیم. _حضرت آقا جان_
مکروبه !
همه بدهکاریم؛همه‌یِ بشریت، همه‌یِ خلق عالم، در مقابل محاسبه‌ی الهی بدهکارند. هیچ کس نمی‌تواند بگوید
اوس کریم حالِ من مثلِ اون دانش آموزیه که ترسِ دفتر مشقِ سفید و خط نخورده‌ش باعث می‌شه قلبش قدر یه حوض کوچیک شه، قدر یه حوض مربع کاشی شکسته‌ و لب پر شده‌ایی که یه دسته اردک نابلد میونِ موج آبش رها شدن و از فرط نابلدی به تکاپو و دست و پا زدن افتادن.
مکروبه !
اوس کریم حالِ من مثلِ اون دانش آموزیه که ترسِ دفتر مشقِ سفید و خط نخورده‌ش باعث می‌شه قلبش قدر یه حو
از در رحمتت به ما بنده‌هایِ حقیرت نگاه کن عزیز دلم. ما طاقت عدالتت رو نداریم رفیق. ما حساب کردیم رو مهربونیت رفیق؛ فَاِنَّهُ لا یُنالُ ذلِکَ اِلاّ بِفَضْلِکَ وَ جُدْلى بِجُودِکَ وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِکَ...
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم می سوخت حریمِ دل مولا چه حریمی💔
چهار زن گندمگون، بلند بالا و باوقار وارد اتاق شدند و اطراف رختخواب نشستند.خدیجه سلام الله علیها بهت زده نگاه می‌کرد. یکی از آنها با مهربانی گفت: «نترس! ما از طرف خدا، برای کمک به تو آمده‌ایم. من ساره‌ام همسر ابراهیم علیه السلام، آن یکی آسیه است. سمت راستی هم مریم دخترِ عمران، مادر عیسی علیه السلام و نفر چهارم کلثوم خواهرِ موسی علیه السلام است. سلام الله علیها با کمک آنها به دنیا آمد. با آب کوثر غسلش دادند. آنگاه نوزاد به حرف آمد: اَشهد اَن لا اله الا الله و اَن اَبی رسول الله سید الانبیاء و اَن بعلی سید الاوصیاء و ولدی سادة الاسباط. بعد به همه زنان بهشتی سلام کرد، هر یک را با اسمش. آری او فاطمه سلام الله علیها بود. 💔 [کتاب فاطمه علی است] | |
کاش الان بقیع بودم، معجرخاکی و دل غمین و اشک ریزون و خراب به پنجره‌هایِ سیاه پوشِ عزادارش تکیه می‌زدم و مثل بچه‌ی مادر گم کرده‌ایی که میونِ شلوغیِ کوچه پس‌کوچه‌هایِ بازار دستش از چادر مادرش رها شده، زار می‌زدم.مثل همه‌ی شیعیان مادر گم کرده‌ایی که این روزها زمزمه می‌کنند: عاقبت روزی برایت یک حرم بر پا کنیم گنبد نورانیت را شمس یک دنیا کنیم _زهرا سادات_ |
Shab2Fatemieh2-1397[07].mp3
5.65M
تا همیشه در ذهنِ مسجد النبی مانده، خطبه‌یِ فدك با آن؛ جمله‌هایِ كوبنده..
امروز نورِ نرم و وارفته‌یِ خورشید، آنقدری رخوت و بی‌جانی به تنش نشسته بود که زورش نچربد به پنجره‌هایِ چندلایه پرده‌پوشیده‌یِ خانه‌ و این شد که تا اواسط روز فضایِ اتاق‌‌ها در همان حالت گرگ و میشِ خواب آلوده باقی ماند. صدایِ لالایی خواندنم خط می‌انداخت به سیرِ خواب زده‌یِ خانه، لالاییِ پیش فرض و قدیمیِ ذهنی که رویِ یک دور آهسته‌ایی از میان لب‌هایِ نیمه خشکم پخش و بعد از اتمام به باز پخش می‌رسید. تنها کسی که خریدارش بود علی بود که میانِ خواب و بیداریِ تاب تاب خوردن‌هایِ رویِ پاهایم لبخند‌های عمیق می‌زد و باعث می‌شد با تکانِ سر رد کنم حسِ ششمی را که نهیب می‌زد به چشم بقیه‌یِ اعضایِ خانه بدتر از نوار کاستی‌ام که اوایل دهه پنجاه شصت قِر قِر کنان و با خش خش صدایِ درهم و برهم سر می‌داد. خوابش که عمیق شد، میان پتویِ نرم و خرسی‌اش خواباندمش و آرام خزیدم کنارش، بوسیدمش و عطر تنش را بو کشیدم‌، عمیقِ عمیق جوری که تا سال‌ها در ناخودآگاهم ذخیره‌اش داشته باشم. صدای دینگ دینگ پیامک تلفن همراهم باعث شد تکانی به خودم بدهم و از جایم برخیزم. زهرا بود، برایم نوشته بود خانه داری‌ات را دست کم نگیر. نوشته بود: رسول خدا صلی الله علیه و آله این را پرسید: نزدیک‌ترین اوقات زن به خدا چه زمانی است؟ کسی از اصحاب نمی‌دانست، فاطمه سلام الله علیها اما در زندگی اش دویده بود دنبال خدا عرض کرد: نزدیک‌ترین اوقات زن به پروردگارش آن است که در خانه‌ی خود باشد. همان قدر که کارِ بیرون برای مرد، ارزش جهاد دارد کارِ خانه هم. دلم گرم شد. حالا خورشید‌هم زورش به لایه‌هایِ حریر پرده‌ها رسید و نورش را پاشید میان خانه‌. پاورقی؛ اول: حضرت آقا : یکی از مهمترین وظائف زن، خانه‌داری است. همه می‌دانند؛ بنده عقیده ندارم به این که زنها نباید در مشاغل اجتماعی و سیاسی کار کنند؛ نه، اشکالی ندارد؛ اما اگر چنانچه این به معنای این باشد که ما به خانه‌داری به چشم حقارت نگاه کنیم، این می‌شود گناه. خانه‌داری یک شغل است؛ شغل بزرگ، شغل مهم، شغل حساس، شغل آینده‌ساز. دوم: این روزها از تهِ دل از خدا می‌خوام این لحظه‌ها برایِ همه رقم بخوره و دامن همه‌ی منتظرها سبز شه به حق حضرت مادر. "زهرا سادات"🌱 |
هدایت شده از مکروبه !
من بیشتر حدیثِ کساء را تماشا می‌کنم. مثل یک فیلم عاشقانه‌یِ زیبا. یک صحنه‌هایی را هم هی می‌زنم عقب دوباره می‌بینم مثل آن یک لحظه درنگ قشنگِ او؛ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ فَاِذا وَجْهُهُ يَتَلَأْلَؤُ كَاَنَّهُ الْبَدْرُ فى لَيْلَةِ تَمامِهِ وَ كَمالِهِ
هدایت شده از مکروبه !
رایحه‌یِ مادرانه‌اش را می‌توانی عمیقا نفس بکشی و طنین صدای بهشتی‌اش را وقتی که می‌گوید؛ يا قُرَّةَ عَيْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى... من خیلی وقت‌ها که کم می‌آورم می‌نشینم و حدیث کسا را تماشا می‌کنم مثل یک فیلم عاشقانه‌یِ زیبا...
یه کشور مسلمان مثل ترکیه داره نفت و آبِ اسرائیلی‌ها رو تامین می‌کنه! یه کشور مسلمان هم مثل یمن نمیذاره آبِ خوش از گلوی اسرائیل پایین بره! اینه فرق بین اسلام آمریکایی و اسلام واقعی🤌🏻
من ذهن روضه پردازی دارم، گویی پیر غلامی سینه سوخته در من، شال سبزِ عربی بر سر کشیده و تکیه زده بر تصوراتم گریز می‌زند به کوچه پس کوچه‌های بنی‌هاشم. امروز که منشی برایِ پس و پیش شدن زمان نوبت آهنگِ صدایش را برای یک زن باردار برد بالا، همه زیر لب پچ پچ کردند: "آدم که با حامله این‌جور حرف نمی‌زند" نا خودآگاه قلبم در خودش جمع شد، مچاله و چروک مثلِ یک کاغذ باطله تویِ دست‌هایِ یک نویسنده‌یِ بی‌کلمه. ذهنم مرا کشاند به مدینه، به خانه‌یِ مادر هجده‌ساله‌ایی که مراعات حالش را نکردند، که... السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ سلام بر تو ای مظلوم (و دارای عصمت) که حق تو را غصب کردند سلام بر تو ای ستم کشیده و مقهور دشمنان دین... زهرا سادات " |
زمستون من هیچ وقت، ننه سرمای گیسو سفیدِ قصه‌های ننجونم نبود که اولِ دی‌ماهِ هر سال، با یه چوب دستی و یه بقچه پر از ابرهای سنگین، هِلِک و هِلِک می‌رسید از راه و هنوز از راه نرسیده راه به راه ابرهای سنگین ور پریده‌ش رو می‌چلوند تو زندگی آدم‌ها و قاه قاه می‌خندید به شادی ابر و بادیِ مردمِ سرخوشِ اهل زمین. البته با فاکتور گرفتن از همین یه فقره، زمستون من یه دختر دم بخت با لباس آستین پف‌پفی سفید بود که رَج به رَجِ گیسو‌ی کمندش رو نرگس ردیف کرده بود و کفشِ بلوری به پاش تَق و تَق قدم می‌کاشت تو دل زمین‌های یخ زده و کناِر همه‌یِ غزل‌های زیر لبی‌ش، فوت می‌کرد تو استکان باریک چای و بخارش رو به جون می‌خرید. که تفریحش همون چلوندن ابرها و ریسه بستن قندیل‌ها و سفید پوش کردنِ زمین بود ، عین همون ننه سرما البته با یه ورژنِ کم سن و سال‌تر. البته که فرقی نداره زمستون یه پیرزن دل‌شاد بقچه به دست باشه یا یه دختر دم بختِ کفش بلوری. مهم دل شاد بودنِ که الهی تو این شب‌های طولانی زمستونیِ پیش‌رو دل‌همتون شادِ شاد باشه. زهرا سادات🌱 |
امشب یه فیلم از بچه‌ها‌ی غزه دیدم که به معنای واقعی کلمه روحم درد کشید، روحِ روزمره زده و بی دغدغه‌یِ سردِ من یکباره شکست عین استکان خنکِ تو آبچکون که یکهو مواجه می‌شه با داغیِ آبِ سماور و یکدفعه ترک بر می‌داره و از وسط دو تیکه می‌شه... نمی‌دونم چی دارم می‌نویسم، از زور گریه کلمات رو واضح نمی‌بینم. تصویر ترسیده‌شون پیش رومه... آخ از این همه مظلومیتِ توی نگاهشون...