🔺به یاد شهدای مظلوم #کربلای۴
✨در ذهنم چشمانم را می بندم،دستهایم را در پشت سرم با سیم خاردار بسته تصور می کنم..نفسم را لحظه ای حبس می کنم
اما بوی خاک وخفگی در خاک تصور ناشدنی ست.
سی و دو سال از عملیات کربلای چهار می گذرد،عملیاتی که توسط آواکس های آمریکایی لو رفت ...
سیصد سال هم اگر بگذرد هیچوقت نخواهم فهمید با دست بسته زیر خاک نفس کشیدن چه معنایی دارد
✨اما امسال فهمیدم لو رفتن عملیات و اعتماد به #کدخدا چه معنایی دارد؟
کدخدا در کربلای ٤ با آواکس آمد، درکربلای خان طومان با پهپاد و امسال با برجام و...
عملیات کربلای ٤ که توسط آواکسهای آمریکائی لو رفت تا غواصان دریادل ما بعد دستگیری با دستان بسته زنده به گور شوند.
✨بعد از ۳۰ سال در خان طومان پهپادها جای آواکسها را برای کدخدا گرفتند و باعث سقوط خان طومان و شهادت ببرهای سپاه مازندران شدند. ببرهائی که مردانه ایستادند تا از حرم عمه سادات دفاع کنند...
تا شهزاده سه ساله دیگر سیلی نخورد.
سقوط خان طومان و فرجام برجام هر دو بر اثر غفلت سیاسی و دلخوش کردن به مذاکرات و توافقات با دشمن واقع شد.
دشمنی که در طول تاریخ چند صد ساله همواره ثابت کرده , #قول میدهد تا #عمل نکند.
تعهد نامه می نویسد برای عمل نکردن آنچیزی که امضاء کرده است.
۳۲ سال از حماسه کربلای ۴ سال ۶۵ میگذرد، ۳۲ سال از شهادت غواصان لشکر ۲۵ کربلا در ام الرصاص گذشته است و کربلای سال ۹۵ خان طومان ثابت کرد کربلاهای این دیار همچنان ادامه دارد...
👈همچنانکه اگر هوشیار باشیم و به خدا اعتماد کنیم حلبها آزاد خواهند شد و خرمشهرهای دیگری در راه خواهیم داشت
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای #بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش 🚿 بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب#تنبیه 👊 سختی شدیم.
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan