➿✴️ #کلام_استاد ✴️➿
بسم الله الرحمن الرحیم
تصور کنید بچه شیعه ها و #انقلابی ها(ظاهرا)شروع کنند یه سری اداهای غربیا رو با ظاهر مذهبی دربیارن؛
یه سری خانم های #چادری بلند شن مثلا عکسهای خودشون رو با چادر، آنچنانی بگیرن بزارن تو #شبکه_های_اجتماعی
پس تو چه فرقی با اونها داری ؟!
تو هم که داری #تبرّج میکنی ، میخوای خودت رو نشون بدی که بیاد #لایک بخوره اون زیر که چی بشه ؟! اینها خطره !
یکی از آقایون با ما تماس گرفته ; آقا تو رو خدا میشه با خانم من صحبت بکنی ؟
میگه وقتی میرم خونه ، ایشون غذایی درست نکرده ، زار و زندگی ریخته به هم
بعد میگم این چه وضعشه ؟ میگه آهان اگه #قرآن میخوندی میفهمیدی که #جنگ اون موقع
"یجاهدون فی سبیل الله باموالهم وانفسهم" ،بود
جنگ الان هم #جنگ_فرهنگیه ، حالا فکر کن تو عملیات بهت غذا نرسیده ، کارد بخوره به اون شکمت
میمیری...
ببینید چه بهانه هایی ؟!
عکسشم هست ، صبح تا شب آقاهه تو شبکه های اجتماعی غرق میشه ، به زندگی و زن و بچه نمیرسه ...
بعد باید ده برابر همین وقت بزاره بچهش رو از تو خیابون جمع بکنه !
#عدالت رو رعایت بکنید ، وقتی رو که میزارید ، همه ی اینها حساب شده باشه!
بعد من دیدم یکی از این #کانالها نوشته که ببینید بچه #حزب_اللهی های ما #دغدغه هایشان چیست...
آیا این همه ی دغدغه های ماست؟
مبادا بریم تو این شبکه ها خود ما رو هم ببره !!
امیدوارم که همه ی شما تو این نبرد جدید پیروز بشید و ان شاالله به مقام #شهادت هم نایل بشید
استاد علی اکبر رائفی پور
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
#خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝عادت نداشت کفشش را بگذارد توی پلاستیک و #دست_بگیرد. فقط کفشداری.
حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف میایستاد. میگفت:اگه جایی بری #مهمونی با کفشات میری تو خونه ادب حکم میکنه بذاری دم در.
📝یکی دو دفعه به مادرش گوشه آمدم برای رفتن و #شهادتش. حرف هایم را به شوخی میگرفت و میگفت:بره ولی شهید نشه
دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی زیارتنامه میخواندیم. صدای بلند بگو "لا اله الا الله"به گوشمان خورد. تابوتی ترمهپوش از حرم بیرون آوردند.
📝وقتی از کنارمان رد شدند #مادرشوهرم از یکی پرسید:کی بوده؟طرف گفت:جوان بوده و از خودش یک بچه بهجا گذاشته.اشک دوید توی چشمان مادرش. سریع از آب گلآلود ماهیاش را گرفت:میبینی مامان دنیا همینه! #اگه_شهید_نشیم_میمیریم!
📝اگه جوونت شهید بشه دیگه خیالت راحته که عاقبتبهخیر شده؛ اگه #تصادف کرد و مرد میخوای چهکار کنی شب #بیستویکم قبل از نمازمغرب رفتیم حرم. افطاری را بردیم داخل صحن توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای #شهادتم دعاکن.
📝توی #صحن جامعرضوی زد به پهلویم: به مادرم بگو دعا کنه.خودش را با گلهای فرش #امامرضا(ع) سرگرم نشان داد. به مادرشوهرم گفتم:مامان! این #محسن من رو دیوونه کرد! میشه الان دعاش کنی؟
📝وسط اذان مغرب بود که دل مادرش شکست. با اشک چشم برایش #دعاکرد. ذوق کرد.
توی آن دهروز یک دور #قرآن را ختم کرده بود. شب آخر تا سحر توی حرم ماندیم. باهم نماز خواندیم دعا خواندیم قرآن خواندیم حدیثکساء خواندیم. آخر سر هم یک #روضهی_دونفره.
📝آن شب ورد زبانش شده بود:خدایا من رو #ببخش گناهام چشمام... این زیارت بهش چسبیده بود.شب بیستوسوم را توی قطار گذراندیم. وقتی پدر و مادرش خواب رفتند یواشکی #چراغقوهی گوشیاش را روشن کرد. او تخت بالا بود و من پایین روبهرویش. آرام مناجات میخواند و اشک میریخت. اشک من هم میچکید روی بالشت.
#شهید_محسن_حججی
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه #ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.
🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. #ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
حاج حسن، #ورزش را با يك يا چند آيه #قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، #ابراهيم را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور #ورزش، معمولاً يك سوره #قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها #ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن #نماز جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از #انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار #ورزش به جوانها مي آموخت.
🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از #ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.
🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. #ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب #ابراهيم در يك دور #ورزش، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد.
🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از #ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
🔸برگشتم و #ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که #ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
٭٭٭
🔸بارها ميديدم #ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر #مذهبي داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب #ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند.
🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به #ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي
يزيد ميگفت.
🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!!
#ابراهيم داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
🔸دوستي #ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد.
بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به #مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين .
🔸ياد حديث #پيامبر به #اميرالمؤمنين افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.»
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای #بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش 🚿 بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب#تنبیه 👊 سختی شدیم.
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
🌸مانند #ابراهیم باشیم :
#غذا :
مهدی حسن قمی از کوچکترین
دوستان ابراهیم میگفت:
#تربیت_کردن_ابراهیم به صورت #غیر_مستقیم بود.
مثلا هربار که با هم بودیم و یک
#فقیر میدید،پول را به من میداد
تا به فقیر بدهم.
اینطوری خودش گرفتار ریا نمیشد
و به ما هم درس برخورد بافقیر را میداد.
یادم هست ابراهیم به #ساندویچ
#الویه علاقه داشت. اما هر جایی
برای ساندویچ نمیرفت.
یک ساندویچ فروشی در ۱۷ شهریور بود، که به فروشنده اش
آقا شیخ میگفتند.
یعنی آدم مقدس و #مسجدی بود.
ابراهیم همیشه پیش او میرفت.
حساب دفتری پیش او داشت.
میدانست توی الویه اش کالباس نمیریزد و فقط از مرغ استفاده میکند
ابراهیم از سوسیس و همبرگر و...
اینگونه به ما درس تربیتی میداد
که هر چیزی نخوریم و هر جایی
برای #غذا نرویم.
می دانست که این فروشنده به #حلال
و #حرام خیلی دقت دارد.
برای همین آنجا میرفت.
چرا که #قران دستور میدهد:
انسان به غذایی که میخورد توجه داشته باشد.
#سلام_بر_ابراهیم۲
#صفحه_۲۳۰
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
﷽
هر وقت #دلت گرفت از #طعنهها...
#قرآن رو بازکن و سوره {مطففین}
آیات ۲۹ تا ۳۴ رو نگاه کن
"آنان که آنروز به تو میخندند فردا
#گریانند و تو #خندان..."
پس در #راهخدا سختی ها رو تحمل کن
#عاشـقشـهادت۳۱۳
#بےپـلاڪ۱۳۵
↷♡ #ʝσɨŋ
♡مڪتبعاشقان♡
📿 @maktab_asheghan
•••
۞﷽۞
•••🦋•••
° بعضیا ميگن: بابادلتپاڪباشه!
° جواب از #قرآن ؛
اون کسۍ ڪه تو رو خلق کرده ،
اگر دل پاڪ براش کافۍ بود
فقط میگفت " آمنوا "
در حالیکه گفته :
« آمَُنواوَعَمِلُواالصَّالِحات »
#یعنۍهمدلتپاڪباشه ،
#همکارتدرستباشه ...√
° اگرتخمه کدو رو بشکنۍ
و مغزش رو بکارے سبز نمیشه.
پوستش رو هم بکارے سبز نمیشه.
مغز و پوست باید با هم باشه.
♡#هــمدل! ؛ #همعمــل !→
#آیتاللهمجتهدۍ
#عاشـقشـهادت۳۱۳
#بےپـلاڪ۱۳۵
↷♡ #ʝσɨŋ
♡مڪتبعاشقان♡
📿 @maktab_asheghan
•••🦋•••
•••🦋•••
۞﷽۞
همواره به این فکر کنیم که
#موسے(علیه السلام) از آن دختر چه دید؟؟
که حاضر شد براے #مهریهے او
ده سال از عمرش را #چوپانے کند!
جواب را خداوند در #قرآن ذکر کرده است:
﴿تمشي علےٰ استحياء﴾
آن دختر با #شرم_و_حیا راه میرفت...
#عاشـقشـهادت۳۱۳
#بےپـلاڪ۱۳۵
↷♡ #ʝσɨŋ
♡مڪتبعاشقان♡
📿 @maktab_asheghan
•••🦋•••
•♥️•
اگر قرآن میشنوۍولےهیچ تکانۍ نمیخورۍ!
روایتامامت را میخوانے و انگارنهانگار!
بداݧ ڪه حسابۍ خزاݩ شده قلبت و
نیازمبرم داره به "احیاےاورژانسی"!
••بستریشڪن نزد #قــرآن :)
#تلنگــــر⚠️
•
↳
••
دو چیز در مسیـر انسانیـت سریـع به مقصـد میرسـاند :
یکی #قرآن خواندن در #نیمه_شب
و دیگری #گریه بر حضرت #سیـدالـشـهـدا علیه السلام.
گریه بر امام حـسیـــن معجزه میکند.
به خدا معجزه میکند مردم.....!
دامان امام #حــسیـــــــن را رها نکنید.
هزار هزار هم ڪه عبادت کنید، باز هم به توسل به آقای شهیدمان محتاجید.
مردم بدانید انسان یک شاکله ای دارد. ما اغلب شاکله خود را نمیشناسیم.
کسی که به دنبال خیرات است، باید جنس و شاکله اش عالی باشد، اما بدانید که براۍ عالی شدن جنستان باید #برحـسیـــنگریهکنید.
| هیچ چیز مانند #اشڪ این شاکله را درست نمیکند |
#شیخمرتضیانصاری
••