#خاطرات_شهدا🌷
💠خواب مادر بزرگوار
#شهیدیوسف فدایی نژاد در مورد #شهید_محسن_حججی
🔰شبی که شهید محسن #حججی به خاک سپرده شد. خواب دیدم که در فاصله کمی رسیدم #نجف_آباد اصفهان. مزار شهید محسن 🌷 باران شدیدی می بارید
🔰همه جمعیت رفتن و فقط پدر و مادر شهید محسن باقی موندن. #مادر_شهید بهم میگفت: حاج خانم من شمارو میشناسم، صبر کن الان میگم شما کی هستی
🔰دیدم شهیدمحسن اومد، #لباس_احرام پوشیده بود. به مادرش گفت: ایشون رو میشناسم #مادرشهیدیوسف هستن از گیلان
🔰و به مادرش اشاره می کرد که بیشتر مادر شهید یوسف🌷 رو عزت و احترام کن🙏
و همدیگر رو در آغوش گرفتیم💞 و گریه کردیم
♨️واقعا #شهیدان را شهیدان می شناسند 🌺
#مادرشهید_یوسف_فدایی_نژاد
#شهید_محسن_حججی
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#خاطرات_شهید
محمّدرضا یکسال قبل از رفتنش به من گفت؛ مامان من دورههای آموزش نظامی مختلفی را گذراندم و خیلی هم آماده رزمم، الان فکر کن که حضرت زینب(سلام الله علیها) از شما سؤال بپرسد که الان حرمم ناامن شده و من به جوان شما نیاز دارم، شما چه جوابی به حضرت میدهید؟ محمّدرضا، این سؤال را فقط از من پرسید. از پدرش نپرسید، چون جلب رضایت پدرش خیلی راحت بود، چون پدرش جزو رزمندههای دفاع مقدّس بود، جنگ و جبهه را دیده بود و شهید و شهادت را لمس کرده بود. امّا راضی کردن من برایش دشوار بود، آن هم فقط برای مهر مادرانهای که در وجود من میدید. وقتی مطمئن شدم که تصمیم خودش را گرفته ومن نباید مانع انجام تصمیمش شوم، گفتم محمّدرضا، امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره! این جمله را که گفتم، محمّدرضا آنقدر احساس رضایت کرد که مدام در خانه هروله میکرد و یاحسین(ع) یاحسین(ع) میگفت، سر من را میبوسید و میگفت؛ مامان راضیم ازت. یعنی به این نحو رضایت من را گرفته بود.
#شهید_محمدرضا_دهقان 🌷
راوی : #مادر_شهید
@maktab_asheghan