eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
64 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
نمیدونم ‌والا چی بگم؟ چی میتونم بگم؟ چشمای خمارش و ابروهای کشیده اش و چاک ناجور دهنش و دماغ ورقلمبیده اش اینا همش یه طرف ولی مدل وفا بستن شالش هم یه طرف! بچه ها بنظرتون باز کِی دعوتش میکنن؟ تا کی باید منتظر دیدنش باشیم؟ بنظرتون دفعه بعد، مدل و رنگ شالش فرق میکنه یا همینه؟ راستی اسمش چیه؟ وای من چقدر به قرآن و شبکه قرآن علاقمند شدم😐 بچه ها بیایید فقط شبکه قرآن نگا کنیم😐
امام صادق علیه السلام: نسبت به ناموس دیگران باشید تا ناموس شما نیز محفوظ بماند. بحار؛جلد۷۱ ص۲۷۰ 🌷 ▫️🌷
17.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سفرنامه 🔷قسمت اول 🎙هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودم، راستش دو دل بودم. نمی‌دونستم برم؟! نرم؟! از گوشه و کنار می دیدم و می شنیدم که دوست و فامیل و آشنا کم کم دارم راهی میشن... 🌷 💔🌷
🏆 گردن در هنگام مطالعه ✶ خم کردن سر و نگاه کردن به پایین برای استفاده از تلفن همراه، معادل وزنه ای 27 کیلوگرمی روی گردن شما نیرو وارد می کنه، ↫ این نیرو مشابه این است که چهار تا توپ بزرگ بولینگ یا کودک هشت ساله ای از گردنتان آویزون شده باشد. ✶ از اونجایی که به طور متوسط ۲-۴ ساعت در شبانه روز، از تلفن همراه استفاده میکنیم، ↫ این کار در طولانی مدت باعث سایش زودرس مهره ها، بروز آرتروز و پارگی مهره ها میشود که درمان اون نیازمند جراحیهای پیچیده هست 💔 💞💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️ دل باید پاک باشد! ایمان و دینداری که به حجاب و اینجور چیزها نیست... 😡آیا میشود هرجنایتی را انجام دهیم و.... 👈شرط مومن بودن چیست⁉️ 🌷 🏴 🍃
🔻استاد پناهیان : علت ڪینه نظام سلطه ازحجاب آن است ڪه افزایش هرزگے موجب کاهش مقاومت مےشود. 🔸 بےحجاب شدن هنرنیست؛✋ 🔹 غیرمحجبه درعالم زیاداست!😕 ✅ این حجاب است که ❤️حرف تازه جهان امروز است! 🌷 🍃🌷
📚 📖 نام کتاب: جواهرانه ✍ مولف : نعیمه اسلاملو ناشر کتاب : تلاوت آرامش 📌جامع ترین و جدیدترین اثر پژوهشی مستند و مصور پیرامون پوشش و عفاف✅ 💢در این اثر مطالب به صورت ، و ؛ و در عین حال به صورت و با نگاهی جامع ؛ و از منظر جایگاه و کرامت زن به عفاف و حجاب پرداخته شده.👌 این اثر دارای سه بخش کلی است: 1⃣ سیر و تطور پوشش و عفاف در جهان و ایران. 2⃣ حجاب و عفاف در . 3⃣ پوشش و عفاف در علوم و ها. از جمله عناوینی که در این مجموعه به آن پرداخته شده: 👇 تاریخ برهنگی، پوشش و عفاف در ایران از آغاز تا امروز استراتژیک، نتایج هرج و مرج جنسی 😥 جنگ جهانی علیه حجاب 📛 و... ✅ در عین اختصار، بصری😍 ، استفاده از سبک نوین اینفوگرافی در طراحی و ارائه مطالب به جهت انتقال بهتر و کاربردی👌 ، مستند و متقن بودن مطالب، نگاه همه جانبه داشتن و نگاه از زاویه دید مخاطب به موضوع ، از جمله ویژگی های این اثر است. 👏 🏴 🌷
🌸🌸🌸 سلام و صبح شما بخیر 🌸🌸🌸 سوال امروز👇👇 ✔️《بزرگترین انتقاد شما از شریک زندگیتون چیه؟! آیا به خودش هم گفتید؟!》 لطفا جوابهاتون را به این صفحه ارسال کنید👇 @SheykhHosseinemami
خانم بازیگر: مجبورمان می‌کنند بدحجاب باشیم «شهین تسلیمی» بازیگر مشهور سینما و تلویزیون پیرامون وضعیت حجاب بازیگران در سینما و شبکه نمایش خانگی گفت: «در سینما به ما می‌گویند لاک بزنید، موی خود را بیرون بریزید، مجبورمان می‌کنند آرایش غلیظ انجام بدهیم.» وی در همین رابطه تأکید کرد: «به شخصه وقتی وضعیت حجاب بازیگران زن در سینما را می‌بینم به خودم می‌گویم چرا چنین وضعیت و حجابی باید وجود داشته باشد. وضعیت حجاب بازیگران ما دست کمی از بی‌حجابی بازیگران هالیوودی ندارد. از نظر من وضعیت حجاب در سینما و شبکه نمایش خانگی درست نیست و به قول معروف شورش را در آورده‌اند. متأسفانه انگار شبکه‌های ماهواره‌ای الگوی لباس پوشیدن و حجاب و آرایش بازیگران زن سینمای ما شده‌اند. این وضعیت در شبکه نمایش خانگی بسیار بدتر است. ما چطور می‌توانیم در جامعه کسی را به حجاب و پوشش دعوت کنیم، وقتی در فیلم‌ها و سریال‌های شبکه نمایش خانگی همان بدحجابی عادی جلوه داده می‌شود.» @e_beman 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
💢اگر واقع بین باشیم خداوند راه را به ما نشان می دهد با وجود تمام هجمه هایی که به آن وارد می کنند 🔻"لیزا ای شانکلین" اول در کمپین اسلام ستیزی ترامپ شرکت می کنه ولی کنجکاو میشه نسبت به دین اسلام و بعد از خواندن قرآن و تحقیق درمورد اسلام مسلمان میشه 🔻من علاقه مند به مطالعه درمورد دین اسلام شدم و شروع به خواندن قرآن کردم.تحقیق درمورد دین اسلام باعث شد با مسلمانان ارتباط برقرار کنم و منجر به مسلمان شدنم شد 💯من حجاب را پذیرفتم و با افتخار میگم که من محجبه هستم 🌐منبع:http://alwaght.com/en/News/74466/Trump’s-Anti-Islam-Remarks-Motivate-US-Woman-to-Convert-to-Islam 🌷 🏴 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🎭🔪🚬🎲 قسمت اول یک نگاهم به هندوانه ای بود که دیشب پدرم خریده بود و یک نگاهم به دستان مادرم که باعجله دکمه های روپوشم را می بست. عطر گل مریم نگاهم را سمت میز چرخاند. پدرم هر روز با یک شاخه گل مریم از سر کار برمی گشت.🌹🌾 مادرم هر صبح شعرهای محلی زیر لب زمزمه می کرد. من از آن دخترهای شلوغی بودم که عاشق کشف چیزهای عجیب و جاهای ناشناخته هستند. از آن دخترهایی که طعم توت فرنگی را دوست دارند🍓🙆‍♀️ آن دخترهایی که و وقتی از مهمانی برمیگردند خودشان را به خواب میزنند تا مادرشان لباسشان را عوض کند. از آن دخترهایی که آرزو دارند نوازش انگشتان پدر لای موهای بلندشان، تا ابد طول بکشد. از آن بهانه گیرهایی که تا یک جور عروسک جدید میبینند تمام روز را گریه میکنند و گوششان به هیچ وعده ای برای آینده بدهکار نیست.😔 آن روز هم سرهمین نخریدن اسباب بازی، با مادرم قهر بودم. دکمه های روپوشم را که بست خواست صورتم را ببوسد اما من سرم را عقب کشیدم. دستم را گرفت و تا سر خیابان پیاده رفتیم. در راه به هیچکدام از حرفهایش جواب ندادم. سوار تاکسی خطی شدیم. وقتی رسیدیم به مهد کودک، تظاهر کردم برعکس هر چهارشنبه اصلا برایم مهم نیست زودتر بیاید دنبالم تا به پارک برویم. با اینکه دلم میخواست مثل همیشه برایش دست تکان بدهم و دستهایم را دور دهانم حلقه کنم به صدای بلند که: مامانی یادت نره زودتر بیای دنبالم!☹️💔 اینبار بی هیچ حرفی مثل یک ستاره خاموش دنبال سرنوشت نحسم وارد مهدکودک شدم. آن روز بی حوصله تر از همیشه حتی کیفم را باز نکردم. تمام مدت با مربی مهد، لج کردم. وقتی ضبط را بازکرد و پرسید: تو نمیای با دوستات برقصی؟ فقط اخم کردم و صورتم را برگرداندم. تمام روز فکر میکردم ظهر که مادرم دنبالم بیاید چه باج بزرگی بگیرم تا راضی به آشتی شوم. ظهر شد. مادرم نیامد. عصر شد. خبری نبود. باران تندی می بارید. همه بچه ها رفته بودند. حتی مربی هم رفته بود. 😰 نگاه ملتمسم به مدیر مهد دوخته شده بود. اما او خیره ساعتش بود. دقایقی بعد یک ماشین شاسی بلند جلو در مهد ایستاد. مدیر مهد رو به سرایدار گفت: بازم به خونه شون زنگ بزن بیان ببرنش، تو کوچه نمونه بچه مردم. این را گفت و سوار ماشین شد و رفت.🥀🍂 زن سرایدار غرغر کنان رفت طرف تلفن. من خسته بودم. هم خسته هم عصبانی. با خودم گفتم منکه راه خانه را بلدم. اصلا خودم برمیگردم و دیگر منتظر نمی مانم. راهم را کشیدم رفتم. تاجایی که همیشه مادرم ماشین میگرفت هم درست رفتم اما بعدش...نمیدانستم از اینجا به بعد باید چه کار کنم. کمی معطل شدم شاید ماشینی بگذرد اما آن عصر نحس بارانی زیادی خلوت بود. 🕳 یکدفعه صدای ظریفی از پشت سر شنیدم. برگشتم. یک خانم با موهای طلایی و شال شطرنجی جلو آمد. چتر سفیدش را بالای سرم گرفت و پرسید: اینجا چیکار میکنی خانم کوچولو؟ جوابی ندادم که خم شد و یک شکولات دستم داد. گفتم: نمیخوام. لبخندی زد دستش را جلو آورد. لاک سیاهی که روی ناخن هایش زده بود توجهم را جلب کرد. دست گذاشت زیر چانه ام و آهسته سرم را بالاآورد و پرسید: گمشدی؟👠 زدم زیرگریه. اشک هایم را پاک کرد و پرسید: آدرس خونتونو بلدی؟ سری تکان دادم و گفتم: نه لحنش مهربانترشد. پرسید: اسمت چیه؟ مطمئنم آن لحظه اسمم را به خاطر داشتم. صورت پدرم و چشم های مادرم مثل یک شعر قشنگ در ذهنم جاری بودند. 💭🌌 دوم خرداد هزاروسیصدوهفتادوهشت وقتی که دزدیده شدم دقیقا پنج سال داشتم.⚰️ ادامه دارد . . ." هرروز در کانال دنبال کنید" به قلم✍️: سین. کاف. غین 🍃 🌷🍃