eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج‌ قاسم!' ‌هر چه‌ بالاتر رفت تواضع‌ و ولایت‌ مداری اش‌ بیشتر شد و این‌ ویژگی نابِ ‌یڪ انقلابی مؤمن‌ است ✍حاج‌حسین‌یڪتا  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 📌به کانال بپویندید : 👇👇 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ 🔹سلام ای پرمعنا ترین نگاشته ی هستی... 🔸سُلاله ی آفتاب پدر مهربانم چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست. 💢هذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : دوم 🔸صفحه: ۷۴_۷۵ 🔻قسمت ۴۱ و ۴۲ هر وقت دو سه روز تعطیل بود، پیشنهاد می کرد برویم مسافرت؛ شیراز، بندرعباس و ..... سعی می کرد که تو مسافرت بهمان خیلی خوش بگذرد. عیدها، هرسال دوست داشت تحویل سال، مشهد باشیم. زیارت حضرت معصومه(ع)، بهش خیلی آرامش می داد. هر وقت فرصتی پیدا می‌کرد، دوست داشت برود قم. آخرین باری که از سوریه آمد، به مامان گفت: من از تهران می رم قم؛ شما هم بیایین قم. اونجا همدیگه رو می بینیم. بابا، هیچ وقت به زور ما را به کاری مجبور نمی کرد؛ حتی نماز خواندن. صبح ها برام سخت بود که از رختخواب جدا شوم. زمان اذان، بابا پشت در اتاقم می ایستاد و با صدای بلند اذان می گفت. چشم هام را باز می‌کردم و به کارش خنده ام می گرفت. پا می شدم، وضو می گرفتم، نمازم را می‌خواندم. یک بار بابا، اول مرا بیدار کرد. نمازم را خواندم و خوابیدم. بعد مامان بیدار شد. فکر می کرد هنوز بیدار نشده ام. آمد بالا سرم، گفت پاشو، نمازت قضا می شه. هر چی گفتم مامان، من نمازم رو خونده ام...، قبول نکرد. مجبور شدم دوباره نماز بخوانم. بابا، زمانی به دادم رسید که نمازم تمام شده بود. گفت بچه ام نمازش رو خونده...نگاهی به بابا کردم، و سه تایی خندیدیم. گفتم: بابا به اندازه ی یه نماز دو رکعتی دیر اومدی! 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۷۵ 🔻قسمت: ۴۳ آخرین پرواز بابا، نیمه شب بود. ما خواب بودیم. بابا این اواخر خیلی تغییر کرده بود. می دانستم شهید می شود. از زمانی که رفت سوریه، پیش خودم تصور می کردم: بابا وقتی شهید شد، چه عکس العملی باید نشان بدهم. روزی، ازصبح دل شوره ی عجیبی داشتم. مامان، هر صبح زود می رفت بیرون، دنبال کارهاش. نزدیک های ظهر آمد خانه. چشم هاش قرمز و خودش به هم ریخته بود. بدون این که جواب سلامم را بدهد، وسایلش را انداخت زمین، و زد زیر گریه. هاج و واج، وسط اتاق ایستاده بودم. می دانستم که دل شوره ام بی علت نیست. توان پاهام از دست رفته بود. زانوهام شل شده بود. برای لحظاتی فقط به مامانم نگاه می کردم. گفتم«مامان، چی شده ؟!» داد زد «فاطمه، می کن بابات شهید شده… فاطمه، بی بابا شدی! فاطمه، یتیم شدی…» دنیا روی سرم خراب شده بود. اشک هام مجال هیچ حرفی رابهم نمی داد. فقط کلمات مامانم، تو ذهنم مرور می شد: شهید؛یتیم؛ بی بابا… تلفن خانه زنگ زد. سردار سلیمانی بود. مامان، گوشی را برداشت. با گریه‌ پرسید «حاج آقا، چه خبر از حسین؟!» سردار سلیمانی گفت: حاج خانم، آخرین خبری که ما داریم، مجروح شده و دست اون هاست… ده روز طول کشید تا خبر قطعی شهادتش را دادند. از حرف های آقای شیرازی فهمیدم داعشی ها قصد مبادله با پیکر بابا را دارند. به ایشان گفتم «حاج آقا، من وقتی حضور بابام رو الآن کنارم حس می کنم، فرقی نمی کنه که اینجا باشه یا سوریه» پیش خودم گفتم: زمانی که دل تنگش می شم، دلم می گیره، می رم جایی که بابام دل تنگی هاش رو می برد؛ سر قبر شهید یوسف الهی. من هم همون جا درد دل می کنم. به آقای شیرازی گفتم: اصلا‌ً ما راضی نیستیم برای برگردوندن پیکر بابا، کوچک ترین مبادله ای بشود. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
38.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷اسمش فاطمه است... ساعت از دو نیمه شب گذشته واین دخترک یزدی چه کودکانه و زیبا، حاج قاسم را می فهمد... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁❤️🍃 هـر انسـانے، لبخنـدے از خداونـد است... سلام بر شــهدا ڪه زیبـــاتـرین لبخــند خـدایـند  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 📌به کانال بپویندید : 👇👇 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :دوم 🔸صفحه: ۷۷-۷۶ 🔻قسمت: ۴۴ بابا، رشته ی تجربی درس خوانده بود. یک روز بهم گفت《سن و سال تو که بودم. دوست داشتم خلبان بشم. قسمت نبود و نشد. فاطمه، بابا، دوست دارم تو پزشکی قبول شی.》 گفتم《بابا، مگه فراموش کرده ای؟من رشته ام ریاضیه!》. گفت《بابا، این که تو الآن رشته ی ریاضی می خونی، در آینده مهندس می شی؛ ولی اگه پزشک بشی، درسته سختی داره؛ ولی آینده، راضی تری.》. بعد از شهادت بابا تصمیم خودم را گرفتم. می بایست بابا را به آرزوش می رساندم. برام سخت بود که تغییر رشته بدهم؛ولی نهایت تلاش خودم را می بایست می کردم. در کنکور تجربی شرکت کردم. مشهد بودیم. هنوز نتایج را نداده بودند. دوستم زنگ زد. گفت《نتایج رو تو سایت زده اند. برو ببین قبول شده ای یا نه.》. مامانم با بقیه نشسته بود توی صحن. مامان را صدا کردم. گفتم《مامان، من می رم ضریح، برمی گردم.》. رفتم سمت ضریح. بین راه، فقط به بابا فکر می کردم. توی افکارم، با بابا حرف می زدم. وقتی رسیدم رو به روی ضریح، گفتم《امام رضا، نمی دونم نتیجه ام چی می شه. فقط می خوام نتیجه ام طوری بشه که هم شما دوست داشته باشید، هم بابام.》. وقتی آمدم بیرون، دل توی دلم نبود. اضطراب داشتم. رفتم توی سایت، نتیجه ام را گرفتم. پزشکی قبول شده بودم. حس عجیبی بود. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. قبولی من، آغوش بابام را کم داشت. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج‌قاسم‌سلیمانی: راه‌ما، راه‌ایستادگی‌است خب‌اگر‌این‌راه‌راماانتخاب‌‌‌کردیم بهترین‌موضوعی‌که‌امروز درجامعه‌ی‌ماوجود‌ داردو بایدبهش‌توجه‌بکنیم موضوع‌مدیریت‌درجامعه‌است لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✍سیره ی سردار شهید محمد جمالی... 🔹عاشق سخنان نهج البلاغه امیرالمؤمنین علیه السلام بود نه تنها آنها را می خواند... 🔸بلکه برای این که بتواند به این جملات قصار و ارزشمند بهتر عمل کند در برگه هایی کوچک آنها را یادداشت کرده و همیشه در جیب خود می گذاشت. 💢راوی: فرزند شهید مدافع حرم محمد جمالی لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆روایتگری زیبا و تصویری شهدا چکار برای امام زمانت کردی؟! 🌷🌷 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر صلوات +وعجل فرجهم🕊🦋 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵حسینیۀ معلی از شب اول محرم روی آنتن شبکه سه 🔹هر شب ساعت ۲۲:۳۰ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🔰 زندگی به سبک شهید محمدرضا کاظمی زاده 🔸️ سردار شهید محمد رضا کاظمی زاده پدرش خود از پاسداران و رزمندگان جبهه است حاج احمد را می گویم سه سال را در جبهه ها از حریم ایران و اسلام دفاع کرده از آن روزها با حسرت می گوید که زود تمام شده... 🔸 به خودش که برسیم جز بهترین نیروهای لشکر بود اطلاعات عملیات علاوه بر آن معلم هم بود... 🔸️ مداح هم نبود اما با تمام وجود با سوز الهی عظم بلا و إِلهِي هذِهِ صَلاتِي صَلَّيْتُها لا لِحاجَةٍ مِنْكَ إِلَيْها وَلا رَغْبةٍ مِنْكَ فِيها إِلاّ تَعْظِيماً وَطاعَةً وَإِجابَةً لَكَ إِلى ما أَمَرْتَنِي بِهِ را می خواند... 🔸 و آن تعقیبات با شور و حال را که هر کسی را از این دنیا جدا و به معبود خویش وصل می کرد. 🔸️ به مادرش الهام شده بود که پسر عزیزش مهر قبولی گرفته و مشتاقانه به دیدار خدای خویش می رود از نذر آخر بازماند... ▪️هدیه به روح سردار شهید محمدرضا کاظمی زاده صلوات... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌷 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ✅ما یادمان میرود بعضی وقت ها، مسئول مثل پدره، پدر و مادر سه خصوصیت مهم دارند؛ یکی اخلاص در تربیت است پدر‌ و مادر به بچه اش در تربیت دروغ نمی‌گوید، تربیت دروغ نمی‌کند، ولو اینکه خودش عمل نکند. اما آنچه را که توصیه می‌کند، درست را توصیه می‌کند، دوم صمیمیت است؛ سوم نگرانی است. لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
30.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍مرثیه در رثای کبوتران خونین بال دل حرم امن... 🔹دیگر کیست که بتواند بر معراج انقطاع کامل پای نهد... 🔸و چشم دلش به ضیاء نظر به غیبت الغیوب ذات نور یابد... 🔹و این چنین از صدر المنتهی اسماء و صفات در گذرد... 🔸و به معادن پنهان عظمت اتصال یابد و روحش به ذات عزیز قدوس تعلیق پیدا کند. 🔹نه تنها آن کس از رثای شما ای کبوتران خونین بال حرم امن بر می آید که بتواند کلام را بر بال عشق بنشاند و به معراج برد... 🔸و اگر این چنین است بگذار آن یار غائب مرثیه خوان شما باشد که جز او هیچ تلاونده ایی راههای آسمان را نمی شناسد. 💢قرار عاشقی با شهیدان بیست و یکم تیرماه هزار و چهارصد و دو گلزار شهدای کرمان... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :دوم 🔸صفحه: ۷۸-۷۹ 🔻قسمت: ۴۶-۴۵ فرزند شهید: احسان بابا همیشه مرا با خودش می برد مسجد. یک بار، بعد نماز، جلوی در مسجد گفت: «احسان ، بریم پارک.» نگاش کردم و گفتم «ما که به مامان چیزی نگفته ایم؟! نگران می شه!». گفت» تو بیا بریم؛ جواب مامانت با من.» همین که رسیدیم پارک، دویدم سمت سرسره. بابا، رو به روم روی نیمکت نشست. قرآنی را که همیشه باهاش بود، از جیبش در آورد. شروع کرد به خواندن. بعد از ده دقیقه ای رفتم سمت تاب. بابا متوجه شد. آمد مرا تاب داد، دوباره برگشت و قرآن خواندنش را ادامه داد. آن روز خیلی خوشحال بودم. هم بازی می کردم، هم از قرآن خواندن بابا لذت می بردم. دو هفته ای می شد که بابا از سوریه آمده بود یک روز باغ یکی از دوستان بابا دعوت شده بودیم. همه دور هم جمع بودند. حوصله ام سر رفته بود. دلم می خواست بیشتر با بابا تنها باشم؛ بیشتر باهم حرف بزنیم. به بابا گفتم «بریم قدم بزنیم». گفت «چشم ،پسر گلم!». پا شد، دستم را گرفت، دوتایی راه افتادیم. باغ خیلی بزرگی بود. همین که آخر باغ رسیدیم، گوشی بابا زنگ خورد. از زنگ گوشی اش بدم می آمد. هر وقت به گوشی بابا زنگ می زدند، می بایست می رفت سوریه. بعد از اینکه حرف هایش تمام شد، گفتم «بابا، کی بود؟» گفت «فرمانده مون.» گفتم «چه کارت داشت؟». با خنده گفت «یه عملیاته که می خوان من هم برگردم سوریه.» حدسم درست بود. خیلی ناراحت شدم. بابا، با دستش کشید روی سرم. گفت «تو که مرد شده ای، بابا! قرار نشد که اخم هات رو بکنی توی هم.» گفتم «بابا، می شه نری سوریه؟» گفت «اگه نرم، جواب خانوم رقیه رو چی بدم؟». بابام، خیلی حضرت رقیه (س) رو دوست داشت؛ حتی بیشتر از من. بهم گفت: بابا، قول میدم بهت که زود بر گردم. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
50.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani روایت کمتر شنیده شده حاج قاسم از نقش مهم توصیه‌های مقام معظم رهبری در پیروزی بزرگ لبنان در جنگ ۳۳ روزهی
✍سیره ی سردار شهید عبدالمهدی مغفوری و نظم و انظباط ظاهر و باطن... 🔹همیشه با محاسن شانه کشیده و لباس های تمیز و مرتب در اجتماع ظاهر می شد و می گفت : این فکر غلط است که ما نباید آراستگی ظاهر داشته باشیم. 🔸حزب اللهی بودن یعنی نظم و انضباط ظاهر و باطن... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی اسپند عزایش به مشامم می رسد باز هم چشم به راهم که برسد دلتنگ حرمتم💔 حسین جان لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani