www.soleimani.ir4_5895488950503478048.mp3
زمان:
حجم:
5.49M
﷽
🎙حسینیه شهید حاج قاسم سلیمانی (۴)
◾️ چرا هرچی میگذره، داره تازهتر میشه
◾️توی سینه داغ پرکشیدنت
🎙 حاج میثم مطیعی
◾️ محرم امسال #به_نیابت_از_حاج_قاسم، به روضه میرویم...
🏴#ما_ملت_امام_حسینیم
جانفدا
#جانفدا
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✍دلنوشته سردار دلها #حاج_قاسم سلیمانی :
🍃 هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان میافتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر میکند. بدنم به رعشه میافتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 در پی اهانت به قرآن کریم زائرین گلزار شهدای کرمان، امشب، با شعار خود این عمل را محکوم کردند...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۹۵-۹۶
🔻قسمت : ۵۶
همرزم شهید: احمد نخعی
از زمانی که حسین به واحد شناسایی آمده بود،همه کاری می کرد.
استعداد و هوش زیادی داشت. اگر کاری بلد نبود، سعی می کرد زود یاد بگیرد.
پشت کارش را تحسین
می کردم.
هر وقت برای شناسایی می رفتیم
حسین را با خود می بردیم تا از نزدیک با کار آشنا شود و چم وخم کار دستش بیاید.
یکی از محور های عملیاتی، در دست من و او بود.
قرار بود در هور عملیات کنیم.
می بایست قبل از عملیات، چند شناسایی می کردیم.
یک روز که برای شناسایی می رفتیم، حسین را هم با خود بردیم.
آبراه ها زیاد بود. نیزارهای بلند باعث می شد تمام آبراه ها شبیه هم به نظر برسند.
برای بر گشت می بایست دقت زیادی می کردیم تا مسیر را اشتباه نرویم.
نمی تونستیم برای نشانه گذاری، نی ها را بشکنیم؛ ممکن بود دشمن بفهمد.
آن روز وقتی کارمان تمام شد، موتور
قایق را روشن کردیم و وارد یک آبراه
شدیم.
وسط مسیر، حسین گفت «فکر
کنم راه رو اشتباه اومدیم!».
من و مهرداد
با تعجب به اطرافمان نگاه می کردیم!
راست می گفت.
همه ی آبراه ها، شبیه هم بود!
گم شده بودیم!
مانده بودیم چه کار
کنیم! حسین گفت «باید برگردیم و از فلان آبراه بریم.
این آبراه، برام نا شناسه!».
با تعجب گفتم «حسین این قدر آبراه ها شبیه هم هستند که نمی شه فهمید!» با این که
اولین بار بود که با ما آمده بود، طوری راه بلد ما شده بود که انگاری سال هاست این مسیر ها را می شناسد! به آسانی از میان آن همه نیزار، راه را پیدا کرد، وسالم به خط برگشتیم.
از آن به بعد، هر وقت حسین با ما بود، خیال مان راحت بود که زمان برگشت گم نمی شویم.
#قسمت_اول👇
↳|eitaa.com/O_S_A213/2900
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۹۸-۹۷
🔻قسمت : ۵۷
همرزم شهید: ناصر قزوینی
یک بار من و حسین و آقای خواجویی و یکی دیگر از بچه ها برای شناسایی به آب های هور《تبور》رفتیم.
آقای خواجویی، با یکی از بچه ها جلو رفت. من و حسین را برای تامین گذاشتند.
سن من بیشتر از حسین بود. قرار شد اگر اتفاقی افتاد، من تصمیم بگیرم. به ما گفتند تا یه ساعت صبر کنین. اگه ما نیومدیم، شما برگردین.
یک ساعت منتظرشان شدیم؛ نیامدند. به حسین گفتم نیم ساعت دیگه هم منتظرشون بمونیم. باز نیم ساعت ایستادیم. خبری ازشان نشد و برگشتیم. سوار بلم(قایق کوچک) شدیم. زمان برگشت، همه چیز به نظرم جدید می آمد.
رفتیم جلوتر. گفتم حسین، این راه غریبه است! این نی ها، به هم بسته است. وقتی می اومدیم، آبراه باز بود! نیزار، این جوری نبود! نی ها این قدر تو هم گره نخورده بود! حسین هم با تعجب به اطرافش نگاه کرد! گفت من هم همین فکر رو می کنم.
باز کمی جلوتر رفتیم. مطمئن شدیم راه را اشتباه آمده ایم. از راهی که رفته بودیم، برگشتیم. توی فکر بودیم که چکار کنیم و از کجا برویم که چیزی نزدیک بلم، توی آب افتاد. تو آب را نگاه کردم. تا آمدم بگویم نارنجکه...، منفجر شد، و هم زمان از فاصله ی ۵ متری، ما را زیر رگبار گرفتند. خدا خواهی بود که تیر بهمان نمیخورد! یک لحظه تیراندازی قطع شد. فهمیدم خشاب تیر بارشان خالی شده. گفتم: حسین، بزن کنار... بزن کنار... تا یه خشاب دیگه می ذارن، فوری از تیررس شون بیا عقب... پارو زدیم و کمی عقب آمدیم. صداشان می آمد. گوشم را تیز کردم. صدای گنگ و نامفهومی به گوشم رسید. شک داشتم فارسی حرف می زنند یا عربی! فرصتی نبود. داشتند تیربار را آماده میکردند. گفتم حسین، اگه تیربار بزنن، این بار کارمون ساخته است! ریسک کردم، دلم را به دریا زدم و بلند داد زدم آهای... برادرا، کی هستین؟ آهای... تیر نزنین... از آن طرف هم عراقی ها با شنیدن صدای من بیکار ننشستند و به کمک برادران ایرانی آمدند. انگار کل تجهیزات شان را با خود آورده بودند تا از ما پذیرایی مفصلی بکنند! آتش خیلی سنگینی بود. شانس آوردیم توی آن همه صدا، بچه ها صدایم را شنیده بودند. یک نفر گفت برادر، کی هستی؟! بیا نزدیک. نفس راحتی کشیدم. گفتم حسین، معطل نکن! با تموم قدرتت پارو بزن؛ تا پشیمون نشده ان! رفتیم جلو. هنوز عراقی ها دست بردار نبودند. عزم شان را جزم کرده بودند تا دست خالی برنگردند! آتش بود که روی سرمان می ریختند.
#قسمت_اول👇
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
14.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مداحی
🔶نوحه حاج حنیف طاهری
مداح اهل بیت علیهم السلام
در پی اهانت به قرآن
🔹جون این سینهزنا ای دنیا
فدای یه آیهی قرآنه
ای مدافع حرم کاری کن
این دفاع از حرم قرآنه
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
✍ معجزه ی دیگ با توسل پدر شهید سید محمود اسدی به پسرش در گلزار شهدا برای آبروداری مهمانهایش در مراسم روضه و عزاداری...
◾️سالها پيش يک شب در فاطميه برنامه ی روضه و عزاداری داشتيم و شام تدارک ديده بوديم عده ی زيادی از مردم در اين مراسم شركت كرده بودند.
▪️بعد از پايان روضه وقتی سر ديگ را باز كردند نگاهی به جمعيت انداختم و با خودم گفتم: امشب غذا به همه نمی رسد و آبروريزی می شود.
◾️توزيع غذا را به ديگران واگذار كردم و خودم به گلزار شهدا رفتم...
▪️كنار قبر سيد محمود نشستم و گفتم: پسرم! تو به درگاه خدا آبرو داری؛ بيا و امشب آبروداری كن تا همه ی مهمانها غذا بخورند و بروند و من شرمنده نشوم.
◾️گرمِ درد دل كردن با او بودم كه پسرم سيد رضا دنبالم آمد به او گفتم: همه غذا خوردند؟
▪️گفت: بيا برويم تا خودت از نزديک همه چيز را ببينی وقتی كه به آشپزخانه رفتم از آنچه كه ديدم شگفت زده شدم؛ همه غذا خورده بودند و هنوز به اندازه ی صد نفر غذا توی ديگ مانده بود!!!
پ؛ ن...
☑️شادی روح مداح و ذاکر اهل بیت مرحوم حاج سید جلال اسدی پدر طلبه شهید سید محمود اسدی که دیروز و در ایام عزاداری سالار و سرور شهیدان به فرزند شهیدش پیوست فاتحه و صلوات...
◾️خداوند متعال روح آن عزیز را با اولیای الهی و فرزند شهیدش محشور درجاتش را عالی و به بازماندگان محترم صبر و اجر عنایت فرماید.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیخود نیست
که در این سـنوسال
مســــت جام تو هستند
ای مزه شراب تو "احلی من العسل"
#جان-فدا❤
⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
" به نام خدای شهیدان"
سلام،عرض ادب و احترام و قبولی عزاداری؛
🌹 از جانباز عزیز دفاع مقدس حاج حمید اشجاری و همسر معظم شان که سال ها مجاهدت می کنند، خیلی خیلی تشکر می کنم.
🌷امروز واقعا توفیق و روزی ام شد که خدمت شما جانباز عزیزم رسیدم.
حاج حمید عزیز شما که سال ها روی تخت توی منزل و به وسیله ی دستگاه های اکسیژن نفس می کشید و یکسره در حال جهاد هستید و همسر بزرگوارتان که در کنار شما در حال مجاهدت می باشد، ما ممنون شماها هستیم.
🌺امروز حقیقتا در کنار شما حاج حمید عزیز انرژی و قوت و روحیه برای ادامه ی فعالیت گرفتم.
⚘امروز منزل شما بهشت بود...
⚘امروز منزل شما کربلا بود...
جلسه ی امروز همه اش روضه و یاد آقاسیدالشهدا(ع) و یاد حاج قاسم و شهدا بود...
⚘این جلسات قطعا در این دنیا و آن دنیا دست مان را می گیرد...
🌺 خدا شما جانبازان عزیز را برای ماها نگه دارد🤲
یازهرا مدد...
سیاری
⚘🌹🌷
🌹جان فدا؛
🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛
⚘⚘⚘
👈 لینک کانال اطلاع رسانی:مکتب و راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،یادواره های حاج قاسم وشهدا،برنامه ها،دیدارها باخانواده های معظم شهدا،روایتگری های حاج قاسم و شهدا و دفاع مقدس و دفاع از حرم،راهیان نور،راهیان پیشرفت،راهیان وطنی،اردوها،دوره های روایتگری،کارگاه های روایتگری،کنگره های شهداو...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری موشن
شب حضرت علیاصغر علیهالسلام