هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
آنقدرعاشقانهبراےخدازندگی
کنیمڪهخداهمعاشقانهبگوید
"وَاصْطَنَعْتُكَلِنَفْسِی"
تورابرایخودمساختهام...🥺🤍
#یکیمثلشهـدا ...!♥️🤞🏻
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم...
🌹شعرخوانی و درد دل نازدانه شهید محمد رضا اسداللهی بر سر مزار پدرش
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ عجل الله
┄┅ ❥❥❥ ┅
ماه #محرم
🖤🥀🖤
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۱۱۵-۱۱۶
🔻ادامه قسمت: ۶۳
زمانی که واحد اطلاعات عملیات، خط را به یکی از گردان های لشکر تحویل داد، آقای جمالی، فرمانده ی آن گردان بود.
وقتی آمد خط را تحویل بگیرد، الاغ را آوردم.
گفت «این هم هدیه ی من!».
آقای جمالی با تعجب نگاه کرد وگفت «چه کارش کنم؟!».
گفتم «شما می تونین کارهای تدارکاتی روباهاش بکنین. ».
به مرتضی بشارتی گفتم «بیا من یه کم درمورد الاغم بهت توضیح بدم،به دردتون می خوره. ».
خندید گفت «الاغه دیگه!».
گفتم «نه! این الاغ، با همه ی الاغ های دیگه فرق می کنه. ».
گفتم « از این طرف که می رین سمت قرارگاه، سوارش بشین.
وقتی که خواستین برگردین، آذوقه و وسایل تون رو بذارین روش.
خودش راه بلده. ».
یک روز، مرتضی بشارتی، الاغ را می برد قرارگاه.
همین که به قرارگاه میرسد نفت، سلاح و اُورکتش را می گذارد روی الاغ.
خودش می رود حمام.
وقتی که حمامش تمام می شود و بیرون می آید ،هر چی اطراف قرار گاه را نگاه می کند، الاغ را نمی بیند!
آمد پیش من.
گفت «رضا، الاغ نیست!».
گفتم «دستت درد نکنه.
چند روز نتوانستی نگهش داری؟!
خوبه این همه بهتون سفارش کردم!».
یک تلفن قورباغه ای داشتیم.
زنگ زدم به نگهبانی، گفتم « اگه یه سیاهی اومد سمت شما.
نه عراقیه، نه گرازه؛ الاغه. ».
اتفاقاً الاغ رفته بود آنجا.
بچّه های نگهبانی گرفته بودندش.
حسین خندید و گفت: اون زمان که الاغ مسلح نبود ،کسی جرأت نمی کرد بره سمتش؛ چه برسه به حالا که مسلح هم هست!
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
ماه #محرم
🖤🥀🖤
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :سوم
🔸صفحه: ۱۱۷-۱۱۶
🔻قسمت: ۶۴
همرزم شهید:حسین متصدی
قبل از عملیات والفجر8، برای این که وضعیت منطقه و جزر و مد آب را از هر لحاظ بررسی کنیم، حدود هشت ماهی طول کشید.
بیشترین شناسایی را برای عملیات والفجر8کردیم. کار شناسایی اروند، خیلی سخت بود.
عرض اروند، 800 متر بود.
ده پانزده روز مانده به عملیات، هر شب می بایست برای شناسایی می رفتیم. سه محور داشتیم. شاید نزدیک به 45 مرحله، در هر یک از این محورها، از اروند عبور کردیم. شب ها، چیزی به نام خواب معنا نداشت. وقتی وارد اروند می شدیم، جریان آب طوری بود که وضعیت ما را سخت و دشوار می کرد. انگاری چهل کیلومتر می دویدیم. صبح که می شد، می رفتیم محور، دیده بانی می کردیم. فقط ظهرها سه چهار ساعت می خوابیدیم. شب دوباره می رفتیم.
خستگی و بی خوابی، به همه ی بچّه ها فشار آورده بود. حسین بادپا، شبی برای همین خستگی، با تاخیر سر شیفت رفت. فردایش، به علت حساسیت کارش مجبور شده بود به مسئولان توضیح بدهد.
این خواب، فقط برای حسین نبود. شبی با دو نفر از بچّه ها به نام مصیب دهقان و حمیدرضا سلطانی از اروند می بایست عبور می کردیم.
حمیدرضا، برای تامین محور، داخل آب ماند.
من و مصیب، داخل محور رفتیم. آنجا موانعی کار گذاشته بودند.
می بایست بدون دست کاری موانع، از آنجا رد می شدیم و به خاکریز دشمن می رسیدیم.
خاکریز دشمن، با ما چهار کیلومتر فاصله داشت. رسیدیم به مانع اوّل که سیم خاردار بود. آن را رد کردیم. به مانع بعدی رسیدیم. برای رد شدن از این مانع، به وقت بیشتری نیاز بود؛ چون هم می بایست سه ردیف سیم خاردار را رد می کردیم و هم مواظب هشت پرهایی می بودیم که داخل آن ها کار گذاشته شده بود.
از طرف دیگر هم چولان ها و پوشش های گیاهی اطراف موانع، بر سختی کار اضافه می کرد. تقریباً ده دقیقه ای طول می کشید تا مصیب بتواند از آنجا رد شود. خیلی خسته بودم و پلک هام سنگین شده بود. سردی آب هم خواب را از سرم پرانده بود. همان جا پشت سیم خاردار خوابم برد. دیدم دستی به شانه هایم می زند. گفت《حسین، حسین، پاشو ...》.
چشم هایم را باز کردم.
حمیدرضا، بالای سرم بود. خندید و گفت: می خوابی، بخواب؛ ولی خُر و پف نکن!
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
ماه #محرم
🖤🥀🖤
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#جان_فدا
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پدرانه
🔷جوری زندگی کنید که
پدرتون این طوری ازتون
راضی باشه...
🌷بوسه پدرشهیدعباس
بابایی بر پای پسرش ...
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
#سال_روز_شهادت
🥀سرلشکر خلبان شهید عباس
بابایی معاون وقت نیروی
هوایی ارتش جمهوری
اسلامی پس از بازگشت از
یک پرواز شناسایی در ۱۵
مرداد ۱۳۶۶ در ۳۷ سالگی
به درجه رفیع شهادت نائل
آمد.
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
عکس دسته جمعی کودکان با قاب عکس عمو قاسم در آخرین شب عزاداری محرم درحسینیۀ امام خمینی (ره)
#جان_فدا
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani