خودم را از لا به لای جمعیت به سردار رساندم و پرسیدم: برای تقویت وحدت بین دانشجویان شیعه و سنی چه نظری دارید و در دانشگاه چه باید کرد؟
با همان لبخند همیشگی و در حالی که شانه هایم را فشار می داد گفت: رجوع دانشجویان اهل سنت و تشیع به فرهنگ دفاع مقدس والسلام.
گفتم سردار! فقط همین !
جواب داد: راه فقط همین هست.
سردار با حالتی خاص گفت: یکبار در جبهه در سنگری خودم شاهد بودم که دو رزمنده شیعه و سنی در کنار هم در حال مبارزه با دشمن بودند و بهم کمک های فراوانی می کردند که ناگهان گلوله بمبی به سمتشان شلیک شد و هر دو نفر شهید شدند.
سردار ادامه داد: هنگامی که خود را به سنگر رساندم دیدم گوشت و خون این دو رزمنده شیعه و سنی چنان بهم آمیخته شده است که نمی توان از هم تفکیک کرد.
سردار بعد نگاهی به دانشجویان شیعه و سنی که دوربرش جمع بودند، کرد و گفت: گفتم رجوع به فرهنگ دفاع مقدس فقط همین راه درست است ، باید با هم اینجوری باشیم و از ته قلب به این موضوع یقین قلبی داشته باشیم.
آن روز با خودم گفتم که این خاطره را که نمی شود تبدیل به خبر کرد! اما هنگامی که گوشت و خون سردار محمد زاده به اتفاق دیگر فرمانده هان سپاه با خون سرداران، ریش سفیدان و برادران اهل سنت بر اثر انفجار انتحاری یکی شده بود با خودم گفتم: سردار به حرفی که می زد باور عمیق داشت.
یاد و خاطره شهدای وحدت گرامی باد.🍃
#هفته_وحدت🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
باهم مشرف شده بودیم به حج؛ هر کدام از توی کاروانی مسئولیت داشتیم، محل اسکان حاجی به مسجدالنبی نزدیک تر بود. شبها که کارهایم تمام می شد، می رفتم سراغش. آن موقع ها ساعت یازده شب درهای مسجدالنبی را می بستند. نیمه های شب، دوتایی راه من افتادیم سمت مسجد. یکی دو ساعتی منتظر ها می ایستادیم و نگاهمان را گره می زدیم به گنبد خضرای پیامبر تا شرطه ها بیایند درها را باز کنند. من و حاجی جزو اولین نفراتی بودیم که می رسیدیم به روضه منوره. چه شبهایی که نافله مان را در جوار روضه پیامبر(ص)خواندیم.
سال ۷۱؛ اوج گرمای عربستان بود. روزها پیگیر کارهایی بودیم که بهمان محول شده بود. گرمای صحرای عرفات، نفست را می برید، هلاک یک لیوان آب خنک بودیم، اما حاجی عهد کرده بود که با زبان روزه وارد صحرای عرفات شود.
راوی: حاج محمود خالقی
#زندگی_به_سبک_حاج_قاسم🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بنام خدا
🌹 اعزام کاروان راهیان نور مکتب حاج قاسم عزیز به استان کرمان
⚘ ویژه خواهران
🌷روز و تاریخ حرکت:
پنج شنبه ششم آبان ماه ۱۴۰۰، ساعت ۶ صبح
🌷 روز و تاریخ برگشت و حضور در قم:
جمعه هفتم آبان ماه ۱۴۰۰، آخر شب
⚘مجمع راویان
⚘مکتب حاج قاسم
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/banovaneshahideh
شهید اعتقاد داشتند اگر ما دین رو مطابق دستورات اهل بیت و قران بار بیاریم هیچ بچه ای دین گریز نخواهد بود
ما متاسفانه بیشتر دین رو برای بچه ها تو چارچوب عرف اموزش میدیم مثلا پسرم ۱۲ سال داشتند که شهید همه احکام اقایون رو براشون توضیح دادند بدون هیچ حیا و چشم پوشی وقتی من اعتراض کردم
شهید گفتند اگر فرزند من بدونه من در سن بلوغ با چه مشکلاتی در گیر بودم فردا که به بلوغ برسه اگر سوالی براش پیش بیاد حتما از خودم میپرسه نمیره از دوست بزرگترش سوال کنه یا از پدر دوستش بشنوه
ولی متاسفانه ما چنان جلوه میدیم به بچه ها که اصلا ما دوره بلوغی نداشتیم و از اول همین جور بودیم اگر دختری جلوی پدر و برادرش بدون پوشش مناسب باشه مشکلی نیست ولی اگر از احکام خانمها چیزی و یا سوالی براش پیش بیاد میشه عین بی حیایی..
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_مصطفی_نبی_لو💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| وصیت شهید مدافع حریم ولایت مصطفی نبیلو که به فرزندش تاکید کرده بود بعد از شهادتش به مردم منتقل شود.🌷🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
از ردِ پای تـو می گیرد نشان هـر که دارد آرزویِ آسمان ...
همسرم بار دوم که سوریه رفته بودند یه پرچم فاطمیون با خودشون اورده بودند وقتی ما پرچم رو دیدیم خیلی اعتراض کردیمکه چرا این پرچم رو اوردید چون برای ما نه در روضه های خونگی و نه در هیات و حسینیه کاربردی نداشت ولی شهید گفتند اگر بدونید که بچه های زینبیون و فاطمیون چقدر مظلومند این حرف را نمیزنید ما گفتیم اخه پرچم اونها به چه درد ما میخوره؟
یه بار داشتم کشو لباسها رو مرتب میکردم با خنده به ایشون گفتم واقعا بعضی از کارهای شما عجیبه، گفتند چطور گفتم اخه این پرچم رو چقدر باید از این کشو به اون کشو کنم یه پرچم دیگه میخریدی که بدردمون بخوره(نمیدونستم که اون پرچم ماموریت داره که اومده خونه ما)
برگشت و گفت اگه اذیت میشید ببرم اداره بذارم تو اتاقم وقتی شهید نبی لو شهید شدند گفته بودند با لباسهای خدمت حرم دفنم کنید😭
داشتیم لباسها رو مرتب میکردیم که من گفتم بچه ها لباسهای بابا پرچم نداره. کاش یکی میخریدیم و میگذاشتیم روی لباسها دخترم گفت پرچمی که روی وسایل شهید میارند باید از جای خاصی اومده باشه و متبرک باشه که یکدفعه یاد پرچم فاطمیون افتادم
گفتم بابا خودش تبرک کرده همون رو بیارید و تزیین کنید بذاریم روی وسایل بابا. همون موقع پسرم با بچه های سپاه رفته بودند برای تعیین محل دفن شهید نبی لو
پسرم زنگ زد و گفت مادر دو جا برای بابا در نظر گرفتند یکی در گلزار یکی در بهشت معصومه من گفتم هر کدوم رو که مادرم قبول کنه الان بیایید اینجا ما بهشت معصومه هستیم. اگه دوست نداشتی بریم گلزار رو ببینیم ما با دامادمون رفتیم وقتی رسیدیم ناخوداگاه من به زمین نشستم و سرم رو گذاشتم همون محل و درد دلهام رو با اون مزار کردم و به پسرم گفتم بابا بچه های فاطمیون و زینبیون رو خیلی دوست داشت، همینجا رو بگو اماده کنند نمیخواد بریم گلزار رو ببینیم دقیقا ماموریت پرچم اونجا معلوم شد..
راوی همسر شهید
#شهید_مصطفی_نبی_لو 🍃
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#اللهم_توفیق_شهادة_فے_سبیلڪ
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
در خانه بودم که به یکباره با صدای وحشتناک کوبیدن در به خودم آمدم. رفتم سمت در،
دیدم بچهها هراسان و مضطربند..
گفتم چه شده که در را اینطور میزنید؟
امیررضا پسر کوچکم از شدت وحشت زبانش بند آمده و تمام صورتش پر از اشک شده بود و گریه میکرد.
احمدرضا گفت مامان، بابا را با چاقو زدند. سراسیمه خودم را بالای سر محمد رساندم. محمد غرق خون، کف خیابان افتاده بود. از پهلویش مثل چشمه خون میجوشید
به سختی تکلم میکرد و میگفت دارم میسوزم. تشنهام، آب بدهید. هرطور بود محمد را به بیمارستان رساندیم. کمتر از دو ساعت بعد به شهادت رسید..
۲۷ مهرماه سال ۹۹ در یکی از کوچه پسکوچههای تهران، شهادت به سراغ مردی آمد که سالها در پی شهادت بود.
محمد محمدی قرار بود بار و توشه سفر به سوریهاش را ببندد و برای دفاع از حرم عمه سادات برود اما آنقدر مخلص بود و گمنام خدمت کرد که به اذن خدا شهادت در خانهاش آمد.
راوی همسر شهید
#شهید_محمد_محمدی🌹
#شهید_واجب_فراموش_شده
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ به یاد حاج قاسم عزیز و همه ی شهدا و شهدای مدافع حرم در شب جمعه...
شب زیارتی ارباب...
🌹 لحظات به وقت شهادت حاج قاسم عزیز و رفقایش
⚘ دلتنگ حاج قاسم و شهدای عزیزمان😭😭😭
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ به یاد راهیان نور و شهدا و حاج قاسم عزیز در این روز جمعه...
🌹 دلتنگ راهیان نور استان های خوزستان و ایلام این روزها 😭😭😭
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/banovaneshahideh
32.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 کنار مزار مطهر شهید عزیز مدافع حرم آقا هادی زاهد نایب الزیاره هستم...
⚘جمعه شب ۳۰ مهرماه ۱۴۰۰
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 کنار مزار مطهر شهید عزیز مدافع حرم حاج اصغر پاشاپور فرمانده باصفا و رفیق صمیمی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز نایب الزیاره هستم...
⚘جمعه شب ۳۰ مهرماه ۱۴۰۰
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
فرزند اهل ری که پدرش نیز حاج عزیزاله از جانبازان سرافراز شهرری ساکن محله ملک آباد جوانمرد بودند، حاج اصغر از همان نوجوانی عاشق بسیج و انقلاب بود.🍃
در بسیاری از برنامه های فرهنگی بسیج حضور پررنگ داشت و حتی در این اواخر از فرمانده پایگاه کوثر مسجد ولیعصر همان محله نیز بود با شروع جنگ های تکفیری و ضد اسلامی، حاجی جز اولین کسانی بود که به قافله مدافعین حرم پیوست.🍃
از همان روزهای اول در کنار حاج قاسم سربازی می کرد و در تمام عرصه ها مراقب حاج قاسم بود اما در شب حادثه ای که در بغداد توسط نیروهای تروریستی آمریکا اتفاق افتاد حاج اصغر نبود، ناگفته نماند که برایم کمی عجیب هم بود الان متوجه شدم که حاج اصغر در حلب سوریه هنوز در میدان نبرد با تکفیر و تروریست بود. دقیقا یکماه از شهادت حاج قاسم گذشت که پاشاپور هم به او پیوست.🍃
#شهید_اصغر_پاشاپور🌹
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| شهید زین الدین از زبان حاج قاسم🌹
#فرماندهان_عزیز_ما..💚
رهروان #امام_زمان
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کتاب «بی تو پریشانم» به قلم و روایت زینب پاشاپور همسر شهید محمد پورهنگ به رشته تحریر در آمده است.
همسر شهید در این کتاب به روایت نکته هایی ناب از ویژگی های بارز شهید حجت الاسلام پورهنگ و خاطراتی از ماموریت تبلیغی ایشان به شهر لاذقیه سوریه میپردازد.
قلم نویسنده به شیوه ای داستانگونه و دلکش، آدمی را با خودش تا لحظهی به شهادت رسیدن حجت الاسلام محمدپورهنگ همراه میکند و حلاوت جانفشانیها، سختیها، غریبانه دفاع کردن از حریم ولایت و کار فرهنگی کردن در شهری جنگ زده چون سوریه را به دل و جان خواننده میچشاند.
#معرفی_کتاب🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
قرار بود نیروها سه نصف شب سوار تویوتا به منطقه عملیات در نزدیکی خان طومان اعزام شوند.
مرتضی کریمی گردانش را با "لبیک یا زینب س"حرکت داد. حاج مهدی کنار دیوار ایستاده بود و نیروها را وارد خط می کرد، تا چشمش به مجید افتاد، خونش به جوش آمد.
قرار قبلی هم این بود که هر طوری شده مجید را بپیچانند. می خواستند او را به عنوان نگهبان معطلش کنند و بعد از عملیات به عقب برگردانند.
شاید اثر گعده خنده و شوخی دیشب بود که الان مجید در خط مقدم بود؛ همان گعده ای که ناگهان به مجلس روضه تبدیل شد و صدای "لبیک یازینب (س)"با باران اشکش در هم آمیخت.
صدای گریه بچه ها، افراد بیرون اتاق را به تعجب واداشته بود.
حاج مهدی گفت: کی تو را آورده اینجا؟! فقط برو عقب نبینمت. آرام رفت ته ستون. صدای تیر و لبیک یا زینب (س) بچه ها درهم آمیخته بود. صدای لبیک یا زینب مجید همه را متوجه خودش کرد.
حاج قاسم گفت: مگر قرار نبود برگرداندت عقب!! مجید گفت: از دست حاج مهدی فرار کردم و آمدم. مگر من مرده باشم که این نامردها بخواهند طرف حرم بی بی نگاه چپ کنند.
پیش می رفت و شلیک می کرد. وقتی پشت جان پناهی نشست، تیرهای تکفیری ها به وصال رسانده بودندش
از کتاب: مجید بربری
#شهید_مجید_قربانخانی💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| پدر اولین شهید أهل سنت از پسرش میگوید...
#هفته_وحدت
#شهدای_اهل_سنت🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌹 خدا رو شکر توفیق و روزی شد زیارت مزار مطهر شهیدان مدافع حرم:
اصغر پاشاپور ،هادی زاهد، محمد پورهنگ، اسماعیل حیدری، رسول خلیلی، نوید صفری، روح الله قربانی، محرم ترک، مهدی بختیاری، حامد سلطانی و هادی باغبانی
و دیدار با خانواده معظم و معزز فرمانده شهید مدافع حرم حاج اصغر پاشاپور
همرزم و دوست سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
⚘ نایب الزیاره بودم...
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 حتما حتما گوش کنید و ببینید...
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/banovaneshahideh
مصطفی برای بچههای بی بضاعت همه چیز می خرید، از نیازهای اولیه گرفته تا اسباببازی. برای همین اسمش را گذاشته بودیم، «اسپانسر پایگاه》
روی درس بچه ها خیلی حساس بود. یکی از بچه ها تجدید آورده بود و مدرسه ثبت نامش نمی کردند، با یکی از مدارس کهنز صحبت کرد، اما چون محل زندگی اش جای دیگری بود، ثبت نامش نکردند، رفت با مسئول یک معاملات ملکی صحبت کرد که سندی بدهند تا نشان دهد خانه این بچه کهنز است و بعد اسمش را در مدرسه نوشت.
#شهید_مصطفی_صدرزاده💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا و فاطمه به آغوش او پرید.
بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت.
او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود. توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.
به نقل از همسر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهید مدافع حرم ، جوانی که جان خود را فدای محافظت از اسلام میکند، طوری که از زادگاهش به شهری دیگر میرود تا مقابل داعشیان بایستد.
شهید سلمان برجسته در سوم آبان سال 1370 در نیکشهر سیستان و بلوچستان دیده به جهان گشود و در سوم آذر ماه سال 1394 به مقام شهادت دست یافت .
وی در 22 سالگی برای اینکه کمک خرج خانه و خانواده باشد در شهر هایی همچون بندر عباس و شیراز و شهر های دیگر کارگری میکرد .
پدر وی از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس بود که هیچوقت هم برای گرفتن سهمیه جانبازی به جایی مراجعه نکرد همیشه میگفت من برای رضای خدا و امنیت مردم کشورم به جهاد رفتم🍃
پدرش در شهرداری بنت مشغول کار بود که آنجا متوجه میشوند یه تعداد دارند داوطلبانه راهی سوریه میشوند برای همین استعفا داده و بار سفر بستند که سلمان گفت من هم میایم پدرش هم موافق بودند ایشان را با خود ببرند اما مادرش مخالفت کردند و گفتند : یا پدر سلمان باید برود یا سلمان با هم نه.
اما پدرش مادر را ارام کرد و خلاصه راضیشان کردند با هم راهی سوریه شدند. از بخش بِنت به فَنّوج و از آنجا به زاهدان رفتند و پس از آن راهی سوریه شدند. همرزمانشان دوستان اهل سنتشان بودند که با هم اعزام شده بودند. علاوه بر آن رزمندگان شیعه نیز در کنار انها بودند و باهم در خط مقدم میجنگیدند. شیعه و سنی در کنارهم مقابل داعش جنگیدند.🍃
شهید سلمان برجسته به سوریه رفته و در جبهه اسلام در حلب سوریه به شهادت رسیدند، آذر ماه 94 بود که پیکر دو شهید اهل سنت مدافع اسلام ناب محمدی(ص) در شهرستان نیکشهر استان سیستان و بلوچستان تشییع شد.
این شهدا اولین نفرات از جمع رزمندگان اهل سنت بودند که در سوریه به شهادت رسیدند. سلمان برجسته و عمر ملازهی از شهدای گروه مقتدر نبویون بودند.🍃
نبویون از رزمندگان اهل سنت تشکیل شده که برای دفاع از اسلام ناب محمدی(ص) عازم سوریه شده است.🍃
شهید سلمان هنگام شهادت فقط چند متر با پدرش در خط مقدم جبهه مقاومت فاصله داشته و وقتی ترکش خمپاره به او میخورد، پدر به سرعت خودش را به بالین او میرساند.
سلمان نمونهای ناب از جوانی است که در روزگاری که کسی را یارا، جسارت و شهامت مقاومت در برابر تکفیریها نیست، سرزمین خود را رها میکند و برای دفاع از اسلام به سرزمین دیگری میرود. هر چه قدر فتنهها و بلایا عجیبتر شده است، تراز قهرمانان عصر جدید هم ارتقا یافته است.
سلمان نمونهای عجیب از یک جوان مسلمان اهل سنت است که آرمانگراییاش چنان اوج گرفته که از تمام نمونه های قبل از خود پیشی گرفته است.🍃
#هفته_وحدت
#شهدای_نبویون 🌷
#شهید_سلمان_برجسته🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani