eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍اگر شهید نباشد..‌. 🔹اگر شهید نباشد خورشید طلوع نمی كند و زمستان سپری نمی شود... 🔸اگر شهید نباشد چشمه‌های اشک می خشكد... 🔹قلب‌ ها سنگ می شود و دیگر نمی شكند و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می گیرد و امید صبح و انتظار بهار در سراب یأس گم می شود... 🔸اگر شهید نباشد یاد خورشید حق در غروب غرب فراموش می گردد و شیطان جاودانه كره‌ی زمین را تسخیر می كند... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
✍جملاتی که بر روی تابلوی مزار مطهر شهید مصطفی موحدی نقش بسته است شهیدی که جان حاج قاسم را در بیمارستان قائم مشهد نجات داد... 🔹در عملیات بستان مجروحیت شدیدی برای حاج قاسم سلیمانی پیش آمد. 🔸جراحتش از ناحیه ی شکم بود و مجبور شدند سردار را برای مداوا به بیمارستان قائم مشهد اعزام کردند. 🔹در بیمارستان مشهد مصطفی موحدی و همایونفر که هر دو بعدها شهید شدند بیست روز از ایشان مراقبت می کردند. 🔸چون یکی از پزشکان آن بیمارستان از اعضای منافقین بود و از روی عمد زخم شکم سردار را نمی بست تا عفونی شود و او را از پا در بیاورد. 🔹عاقبت هم این رزمنده با کمک یک پرستار کرمانی سردار را از آن بخش خارج کردند و نگذاشتند آن دکتر خائن نقشه اش را عملی کند.  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 📌به کانال بپویندید : 👇👇 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۶۶-۶۵ 🔻قسمت: ۳۱ این بار باز حاج قاسم به برگشتنش‌ راضی‌ نبود. به هر نحوی بود، دوباره رضایت حاج قاسم را گرفت. زمان رفتنش شده بود. مثل همیشه، کنارش ایستاده بودم ؛اما توی دلم آشوبی بود. مانند دوران جنگ، برای این که خانواده اش رو نگران نکند، به بهانه ی سفر حلالیت گرفته بود. این سفر ،سفر دل کندن بود. حسین از همه چیز دل کنده بود؛ حتّی از فرزند. چگونه می توانستم از رفتن منصرفش کنم؟ نیمه شب بود. بچّه ها خواب بودند. آماده شدم حسین را ببرم فرودگاه. آیینه و ‌قرآن آوردم. از زیر قران رد شد. مثل همیشه گفت «اُفَوِّضُ اَمری اِلَی اللهِ بَصیرٌبِالعِباد». از در حیاط آمدیم بیرون. دیدم حسین برگشت. تعجب کردم ! گفتم: شاید چیزی جا گذاشته! من هم باش برگشتم. رفت سمت احسان. خم شد. احسان رابوسید. آرام دستش را گذاشت روی قلب احسان. گفت«الا بِذکرالله تطمئن القلوب ». آهی کشید وگفت «بابا، خدا دلت رو آروم کنه!». بغض، گلویم را گرفته بود. سوار ماشین شدیم. توی مسیر، هر دو ساکت بودیم. بغضی‌ توی گلویمان بود که نمی‌گذاشت حرف بزنیم. رسیدیم فرودگاه. زمان خداحافظی گفت «طاهره ،نذار احسان به خاطر دل تنگی من اذیّت بشه. قول می دم اگه شهید شدم، اوّلین نفری که شفاعت کنم ،تو باشی. » لحظه ای ازش چشم برنمی داشتم. می دانستم این رفتن، برگشتی ندارد ! 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
🌷﷽🌷 🌸السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ🌸 چو اشک دیده‌ی عشاق حق دل‌ها مصفا شد قلوب شیعیان از روشنى چون طور سینا شد اگر بینى فضاى آفرینش گشته عطر آگین گل روى امام موسى کاظم شکوفا شد 🌴🌾🌷 آن درگهى که پایه‌اش از عرش برتر است دولت‏سراى حضرت موسى بن جعفر است آیینه‌ی جمال خداوند سرمدى هم مظهر علوم و خصال پیمبر است 🌷🍃🌸💠🌸🍃🌷 🌹خجسته ولادت با سعادت هفتمین ستاره‌ی آسمان ولایت، اسوه‌ی صبر و تقوا، باب‌الحوائج، حضرتِ امام موسی کاظم علیه‌السلام مبارک‌باد🌹 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بهشت حضور.mp3
3.06M
🔰گروههای سرود دیارحاج قاسم در این چند روز اجراهای زیبایی درگلزارشهدای کرمان داشتند که به زائرین تقدیم کردند. 🌸این سرودهای زیبا تقدیم شما... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍شهیدی که به خاطر شهید عبدالمهدی مغفوری با مادرش قهر کرد شهید حسین انجم شعاع... ⭕️مادر دیگر درباره ی شهید مغفوری این گونه سخن مگو! 🔹برای زیارت شهداء به گلزار شهداء رفتم بر سر قبر پسرم شهید حسین انجم شعاع که نزدیک شهید علی شفیعی و در همسایگی شهید عبدالمهدی مغفوری قرار دارد نشسته بودم. 🔸نوه ام نزد من آمد و گفت: می گویند شهید مغفوری حاجت ها را برآورده می کند... 🔹به شوخی گفتم: تو برو حاجتی طلب کن اگر برآورده شد من پانصد هزار تومان اینجا خرج می کنم. 🟢همان شب حسین شهیدم را در خواب دیدم. 🔸من هیچ وقت خوابش را ندیده بودم. 🔹اما آن شب و در حالی که بسیار ناراحت بود به خوابم آمد. 🔸زانوهایش را در بغل گرفته و سر بر زانو نهاده بود و حتی به من نگاه نمی کرد... 🔹به او گفتم: حسین جان چرا ناراحتی؟ چرا قهر کردی؟ 🔸گفت: مادر! دیگر در مورد شهید مغفوری این گونه سخن نگو... 🔹از خواب بیدار شدم و با خود گفتم من که به شوخی این حرف را زده بودم! 🔸از آن به بعد بیش از پیش به زنده بودن شهداء و کرامت شهید مغفوری ایمان آوردم. 💢راوی مادر شهید حسین انجم شعاع... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ما را از رفتن جان مترسان! از جان عزیزتر داشتیم که رفت...🙂💔″
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
🔰 شهید در کلام شهید 💢 برادری داشتیم به نام «علے مــاهانے» خیلی آدم مقدسی بود. این آقای ماهانی، زخمی در دستش و شبیه آن در پایش داشت و همیشه آن را مخفی می کرد(اینها خیلی حرف هست برادران !..خیلی خودسازی میخواهد) 💢 آن وقت این فرد در والفجر۳، در میدان مین ماند(رفت روی مین) آمدند تا به مجروحین آب بدهند، اول رفتند به سمت علی ماهانی؛ اما نخورد! گفت "به فلانی بدهید"... دادند و باز که برگشتند، باز علی آقا آب نخورد و گفت "به فلانی بدهید"! به همه آب دادند و وقتی به سمت علی برگشتند ، شهید شده بود. 💢 آن وقت ما در موضوعات مادی و موضوعاتی که خیلی ارزشی ندارد، چه رقابت هایی میکنیم! در موضوعاتی که حیات ما به آن بستگی ندارد و ناجیِ جان ما نیست؛ در چیزهایی که ذره ای ما را بالا میبرد (از نظر رتبه یا درجه یا هر چیز دیگری)چه رقابت های می کنیم!! 👤سخن سردار سلیمانی درباره  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 📌به کانال بپویندید : 👇👇 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️فرار شیطان از خانه باخواندن قرآن سخنران :استادعالی🎤 __________________________ 〰〰〰
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani 🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین آسمانشینان دیارکریمان، وشهیدحاج قاسم سلیمانی 🍃🌹🍃🌹🍃 ⬅️ازسمت راست⬇️ 🌹 شهیدمحمدحسین یوسف الهی 🌹شهیداحمدامینی 🌹شهید حسینعلی عالی 🌹شهید مهدی پرنده غیبی 🌹شهید غلام امیری 🍃🌹🍃🌹🍃 100شاخه گل صلوات هدیه به محضرچهارده معصوم(ع) 🌹شهیدان و⤵️ 🌹شهید عارف یوسف الهی....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍کرامات شهدا ؛ و اما طبق قولی که داده بودم در نحوه ی آشنایی با علی اصغر کوچولو کودک شفا یافته شهدای گلزار مطهر شهدای کرمان... 🔹چهارشنبه چهاردهم تیرماه علی رغم خستگی بازگشت از زیارت امام حسین‌ علیه السلام و کربلای معلی تصمیم گرفتم برای رفتن به رسم هفتگی امون قرار عاشقی با شهیدان بعد از اتمام مراسم غبارروبی خواستم به سمت منزل برگردم 🔸ناخودآگاه و کاملا اتفاقی سمت مزار شهید علادراجی عراقی رفتم مشاهده نمودم کودکی روی مزار شهید علی جلالی نشسته ؛ آقای سلیمانی از خادمین غبارروبی گفتن این کودک شفا یافته شهداست. 🔹با پدر علی اصغر کوچولو صحبت نمودم نحوه ی شفای کودکشون را پرسیدم. 🔸پدر علی اصغر کوچولو آقای محمد تاجیک که پسر عموی شهید حسین تاجیک می باشد و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از شجاعت او یاد نموده... 🔹گفتن علی اصغر هشت ماهه به دنیا آمد و پزشکان دو بار او را عمل نمودند کودک سه ماه کامل بیهوش و درون محفظه شیشه ای بود... 🟢همگی ناامید شده بودیم اما در دلم او را نذر امام زمان عجل الله نمودم و به شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای کرمان متوسل شدم. 🔸در کمال ناباوری بعد از سه ماه از بیمارستان تماس گرفتن فرزند شما بهوش آمده و اکنون کودک دو ساله و کاملا سرحال می باشد. 💢برای سلامتی علی اصغر کوچولو و شادی روح مطهر و ملکوتی شهدا صلوات لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۶۸-۶۷ 🔻قسمت: ۳۲ هر وقت بی قرار بودم، صدای حسین، خیلی آرامم می کرد. آن روز، حال عجیبی داشتم. با زنگ تلفن به خود آمدم؛ حسین بود!صداش مثل یک پارچ آب سرد، دلهره هام را شست و برد. از دل تنگی، از بچّه ها، از دل خوری هایی که برام پیش آمده بود، گفتم. قبل از این که خداحافظی کند، گفت《طاهره، نه رفتار و نه گفتار آدم ها، خیلی خوشحالت کنه، نه خیلی ناراحتت کنه؛ چون همه موقت و زود گذرند.》. الهی بمیرم؛ چقدر خون دل خورده بود! چقدر اذیّت شده بود! چه روزهایی که با لبی پر از سکوت، نامردی ها را فریاد زده بود! نمی خواست پا جای پاش بگذارم. نمی خواست حرف های مردم اذیّتم کند. همین که خداحافظی کرد، دوباره به فکر فرو رفتم. به خودم گفتم: ببین! حسین داره باهات وداع می کنه! ببین داره بهت می گه کم کم آماده شو... سرم درد می کرد. گوشه ای از اتاق خوابم برد. خواب دیدم توی صحن حرم امام رضا علیهِ السّلام، من و حسین نشسته ایم. محو تماشای کبوترهایی شده بودیم که دور تا دور ضریح پرواز می کردند. یکی از کبوترها، از روی ضریح بلند شد، آمد روی شانه ی حسین نشست. گفتم《حسین، کبوتر!》 خندید و گفت《کاری بهش نداشته باش. بذار بشینه.》. از خواب بیدار شدم. می دانستم تعبیر خواب کبوتر، این است که خبری از راه دور بهم می رسه. دو سه روز گذشت؛ ولی کبوتر خوابم خوش خبر نبود؛ خبر شهادت حسین ام رو بهم . لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۶۹-۶۸ 🔻قسمت: ۳۳ عید امسال رفته بودیم سوریه . دلتنگ حسین بودم . حال و حوصله نداشتم . دوست داشتم کمی تنها باشم. از آن طرف هم دلم نمی‌آمد بچّه ها را ناراحت کنم . باهاشان رفتم بازار. داخل مغازه‌ای شدیم. مردی میانسال، پشت میز نشسته بود. با بچه‌ها داخل مغازه‌ شدیم . با هم که صحبت میکردیم . صاحب مغازه متوجه شد ما ایرانی هستیم. فارسی را دست و پا شکسته بلد بود . آمد سمت ما. سلام کرد. گفت « شما، ایرانی هستین؟». گفتیم «بله .» خلاصه، سر صحبت را باز کرد. از جنگ گفت و از شهامت ایرانی ها. روکرد به پسر جوانی که پشت میز بود و با مشتری حرف میزد. گفت «این، خواهر زادمه که در عملیات بصرالحریر بوده.». من و بچّه ها به هم نگاه کردیم. گفتیم «کدوم عملیات ؟!». گفت« بصرالحریر.». هروقت ، هرجایی اسم این عملیات می‌آمد، تمام بدنم می‌لرزید. کنجکاو شده بودیم که بیشتر از این عملیات حرف بزند. گفتم «لطف کنید به خواهرزاده‌تون بگین اگه وقت داره ، کمی از عملیات بصرالحریر برامون حرف بزنه.». صداش کرد. باهم آشنا شدیم. همگی مشتاق شنیدن بودیم. با دستپاچگی گفتم «آقا، فرمانده‌ی اون عملیات ، کی بود؟». گفت «حسین بادپا.». پرسیدم «چی ازش میدونی ؟». گفت: بسیار شجاع و نترس بود ! بسیار مهربون بود ! با همه صمیمی بود. شب بود. همه دور هم بودیم . فردا قرار بود عملیات بشه . حسین داشت نمازش رو می‌خوند . همین که نمازش تموم شد، رو کرد به بچّه ها، و گفت «اگه من شهید بشم ، دلتون برام تنگ میشه؟». اون حرف میزد و ما گریه میکردیم. بعد با تعجب گفت « مگه شما حسین بادپا رو می‌شناسین ؟!». گفتم «آره. من همسرش هستم. این‌ ها هم بچّه‌ هاشن .». انگار یک بار دیگر خود حسین را دیده باشد، اشک توی چشم‌هاش جمع شد. افسوس میخوردم که چرا حسین را نشناختم. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
وقتی... ذوالفقار حیدر باشی، تیغ نگاهت، دل دوستان می بَرد و سر دشمنان می بُرد... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷﷽🌷 📺 حتماً ببینید و بشنوید 📽 کلیپ سخنرانی 《پیش‌بینی سردار شهید "حاج قاسم سلیمانی" از نحوه‌ی آزادسازی قدس...》 🌷🍃🌸💠🌸🍃🌷 🌷نثار روح مطهر سردار دل‌ها شهید "حاج قاسم سلیمانی" صلوات🌷 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✍گر من به شوق دیدنت از خویش می روم از خویش می روم که تو با خود بیاری ام... 🔹سردار شهید محمد رضا کاظمی زاده پدرش خود از پاسداران و رزمندگان جبهه است حاج احمد را می گویم سه سال را در جبهه ها از حریم ایران و اسلام دفاع کرده از آن روزها با حسرت می گوید که زود تمام شده... 🔸به خودش که برسیم جز بهترین نیروهای لشکر بود اطلاعات عملیات علاوه بر آن معلم هم بود... 🔹مداح هم نبود اما با تمام وجود با سوز الهی عظم بلا و إِلهِي هذِهِ صَلاتِي صَلَّيْتُها لا لِحاجَةٍ مِنْكَ إِلَيْها وَلا رَغْبةٍ مِنْكَ فِيها إِلاّ تَعْظِيماً وَطاعَةً وَإِجابَةً لَكَ إِلى ما أَمَرْتَنِي بِهِ را می خواند... 🔸و آن تعقیبات با شور و حال را که هر کسی را از این دنیا جدا و به معبود خویش وصل می کرد. 🔹به مادرش الهام شده بود که پسر عزیزش مهر قبولی گرفته و مشتاقانه به دیدار خدای خویش می رود از نذر آخر بازماند... 💢هدیه به روح سردار شهید محمدرضا کاظمی زاده صلوات... لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🔷خاطره ای از ▫️یک شب خواب دیدم در مسیر کوچه ی خودمان عبور می کردم که یک فرد کلیدی انداخت کنار من مدت زیادی که این خواب را دیده بودم آنقدر روی من تاثیر گذاشته بود تعجب کردم که این کلید چیست؟ کلید را برداشتم و پشت سرم نگاه کردم دیدم آقای سید مجتبی است با یک روحیه عالی و خندان رو کرد به من و گفت که این کاری را که انجام می دهید اشتباه است و این کار را انجام ندهید و دور این کار را خط بکشید از خواب بیدار شدم و متوجه شدم این کاری را که می خواستم انجام بدهم اشتباه بود است خیلی برایم جالب بود که ایشان به فکر من بود و به خواب من آمد و مرا نصیحت کرد که وارد این کار نشوم. لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند عبدالمهدی یک عارف بود🌱 او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند😊 و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی  بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید 💔😥که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد.🌱 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani