eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
996 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*﷽* عشــق است اینکه یک نـفر آغـاز می کند ، هـر روز صبـــح را به هـوای سـلام بـر شما شهیدان ...🕊
در مکتب شهادت در محضر شهدا 🌴 میخواستی یک قهرمان ملی باشی! طوری که همه ی ایران به خوبی یادت کنند. نمیدانستی با این غیرت و شجاعت مردانه ات در همان ، نه فقط اینجا روی زمین، که عرش خدا هم به تو میبالد 🌴 میبالیم به تویی که هیچ ادعا نبودی. کاری نداشتی چه کسی میاید چه کسی نمی آید. تو بودی و خودت که با موهای ژولیده میرفتی توی دل عراقیها، بهانه میاوردی برایشان که دنبال مادرت میگردی و کی فکرش را میکرد یک بچه ی لاغر و استخوانی و ریز جثه آمده باشد برای ! چه سر نترسی داشتی . چه مرد بودی تو! 🌴چقدر هوای شهر و دیارم این روزها مردهایی مثل تو را کم دارد. که توی وصیت نامه سه خطی شان بنویسند نمیدانم چه بگویم فقط آرزوی دارم. 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌷
قلب31.mp3
4.39M
♥️ 📖 قرآن... از يه فرمول مهم،برای رهایی قلب مون، ازغصه ها و اضطراب ها،پرده برداشته! 💓بشينيم پای درس خدا؛💞 این فرمول و یاد بگیریم
﷽ در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا موضوع: احترام پدر و مادر استاد مربوطه: از سپاه که به خانه بر می گشت ، اجازه نداشتم هیچ کاری انجام بدم. تا نزدیک مبل منو بدرقه می کرد و می خواست استراحت کنم خود به آشپزخانه می رفت و کارهای سفره رو انجام میداد بعد هم از من و پدرش میخواست برای صرف غذا بیاییم آخر سر هم سفره رو جمع می کرد و ظرف هارو میشست. وقتی بهش می گفتم : کمیل جان شما خسته ای برو استراحت کن جواب میداد : ( مادر جان این دنیا محل استراحت نیست! من جای دیگه باید استراحت کنم). 🎤 راوی : مادر شهید از شهدا درس بیاموزیم🕊
🦋🦋🦋🌸🦋🦋🦋 🌸﷽🌸 در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا موضوع: عشق به همسر استاد مربوطه: 🌷 همیشه عادتش بود وقتی از جبهه برمی گشت و میخواست بیاید خانه توی راه یک جعبه شیرینی برایم می خرید و با خودش می آورد. وارد کوچه که می شد با همه ی اهل محل و هرکسی که توی راه میدید سلام و احوال پرسی می کرد 🌷 و به آنها شیرینی تعارف می کرد. همه هم یک شیرینی از داخل جعبه بر می داشتند... تا بیاید خانه با پانزده بیست نفری سلام و علیک می کرد... به خانه که می رسید و می رفتم در را باز می کردم دیگر چند شیرینی بیشتر توی جعبه نمانده بود... مثلا شیرینی را برای من آورده بود..!😁 🌷 چادرم را می گرفتم جلوی دهانم و آرام می خندیدم... خودش هم از این صحنه خنده اش می گرفت.😁 همیشه لبخند بر لب داشت و با عشق و محبت و مهربانی سخن میگفت 🎤 راوی: همسر شهید 🦋🦋🦋🕊🦋🦋🦋
*﷽* جمعه ها که خانه بود ، تمام خرید یک هفته مان را می کرد. به خاطر روماتیسم مفصلی خیلی نمی‌توانستم کارهای شستشو را انجام بدم. خودش میوه‌ها را می‌شست ، خشک می‌کرد. خریدها را جابجا می‌کرد ، حتی ظرف ها را می شست تا کمتر اذیت شدم. وقتی مهمان داشتیم پا به پایم کمک می‌کرد. روای : همسر شهید 📚 : ماهنامه فکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به وقت حاج قاسم مکتب سردار سلیمانی 💢گذشت از مال و از جان به کسانی که در بیت المال دست درازی میکنند و به مردم و بیت المال ظلم میکنند وقتی نگاه به نظام اقتصادی شهید حاج قاسم سلیمانی کنند نیاز به محاکمه ندارند ، باید خودشان از خجالت و شرمساری بمیرند. لعنت خدا و شهدا بر آنان که بیت المال را مال البیت خود کرده اند و به راه و رسم شهیدان خیانت میکنند
*﷽* لحظه ی دفن نصراله خواستم برای آخرین بار او را ببینم. کنار تابوتش نشستم ، هنوز قیافه و چهره اش خندان بود. همین که دست زیر سرش بردم تا سرش را بالا بیاورم ، بدون این که من کوچکترین زحمتی به خود بدهم سر نصراله بالا آمد و چسبید در آغوشم. وقتی چنین معجزه ای از نصراله دیدم دلم آرام شد ، عینا دیدم شهدا زنده اند و نصراله هم زنده است. راوی : مادر شهید 📚 :حماسه 41
*﷽* 🎤 💢دست تقدیر این بود که من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم... شهید سلیمانی از موثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریق القدس در کانالی که کنده بودیم، شهید احمد سلیمانی هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمه شب به آن کانال رفتم او را دیدم و وقتی او مرا دید ، بلافاصله پشت بوته‌ها پنهان شد و بعداً من متوجه شدم که او بخاطر اینکه مبادا من او را از آنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود... با همه فرمانده‌ها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیات‌ها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتور سیکلت داشت که پیوسته خود را به آتش‌ها می‌رساند.
*﷽* اگر از برخوردی یا مطلبی عصبانی می شد ، بلافاصله وضو می گرفت. هر کدام از ما هم اگر از کسی یا چیزی عصبانی می شدیم ، می گفت : وضویی بگیر و بیا. وضویی می گرفتیم ، می آمدیم کنارش ، ما را می نشاند و حرف هایی که می زد آبی می شد روی آتش غضب و عصبانیتمان.