#عکس_و_مکث 📸
وای از پیچیدگی نفس انسان !
شیطان را از در میرانی ، از پنجره باز میآید و چه وسوسهها ڪه در انسان نمیڪند . میگوید :
برو با تقوای بیشتر خود را بساز ، ایمانت را قوی ڪن و بازگرد !
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#شرح_نفس
📚 ڪتاب گنجینهی آسمانی ، ص۲۱۲
#روایت_حبیب 🎤
#شهیدی که قرارش را دشت #کربلا گذاشت؛
تیر خورده بـود و با پیکری زخمـی بههمراه رفیقش سوار قایقی بودند، که دشمن قایقشان را هدف قرار داد و مجبور شدند به داخل آب بروند ،و آب خروشانِ ارونـد حجت الله را با خودش بُرد ....
دوستش که شهید نشد، نقل میکند:
که در آخریـن لحظات کـه آب داشت او را می بُرد ، دستش را بلند کـرد و فریاد زد: « دیدار ما دشت کـربلا »
پیکر مطهرش بعد از چند روز در حاشیه اروند پیدا و شناسایی شد و در گلزار ملامجدالدین شهر ساری به خاک سپرده شد...
رزمنده گردانمسلمبنعقیل(ع)
لشکر ویژه ۲۵ کربـلا
شهادت: ۲۳ بهمن ۱۳٦٤
عملیات والفجر هشت
#شهید_حجتالله_محسن_پور🌷
📸 تصاویر ماندگار و به یاد ماندنی از دفاع مقدس
شیشه شیر بچه وسطِ میدانجنگ !!
«صدام حسین هنوز باید شیر بخورد»
این رجزخوانی مرحوم حاج بخشی در
عملیات والفجر۱۰ برای صدامحسین بود
اسفند ماه ۱۳۶۶
منطقه دربند عراق
#پیرمردان
#دفاع_مقدس
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
داستان امام حسین(ع) و شیخ رجبعلی خیاط
شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید:
« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم.
وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ.
شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد.
وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد....
او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند:
شیخ رجبعلی!
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی.
مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟
📚کتاب طوبای کربلا …صفحه 141
بهشت، همیشہ نباید
درختانے داشته بـــــاشد ڪہ
رودهایے از پـــایینش جـــــریان دارند..!
گاهے بیــــابانیست ڪہ #خون_شهـدا
در آن جاریست...
#شهید_هادی_ثنایی_مقدم
یاد عزیزش با صلوات
#سخن_عشق 💌
حاجعمّاࢪمیگفت:
اگہدࢪخواستہهایٺ
حڪمتخداࢪا
دࢪنظࢪبگیࢪے!
هیچوقتناࢪاحٺ
نخواهےشد...👌🏼🌻
#شہیدمحمدحسینمحمدخانے✨
یاد عزیزش با صلوات
#روایت_عشق 💌
روایاتی از سرداردلها♥️سلیمانی عزیز
در ایام ماه مبارک رمضان یک شب برای سربازان برنامه افطاری داشتیم. تمام سربازان تشکیلات نیرو چه در داخل ستاد و چه در بیرون ستاد در این مراسم شرکت میکردند حاج قاسم تأکید میکردند که در این مهمانی هیچ کم و کسری نباشد. یک افطاری دیگری هم برای پرسنل داشتیم و در این مهمانی از راننده اتوبوس تا سرادارن حضور داشتند اگر امکانات فراهم بود خانوادههای پرسنل هم شرکت میکردند. همان غذای پادگان در مراسمات صرف میشد و اجازه نمی داد که غذای دیگری باشد
مرد خوب خدا
مرد بی ادعا
#علمدار_کمیل
هر چه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم. او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد. به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد! برخی از بچه ها از این کار ناراحت شدند اما ابراهیم گفت: آنها مهمان ما هستند.
#شبیه_ترین_به_علمدار_کربلا
#روایت_عشقّ 💌
♥️ حمزه شهدای مدافع حرم ♥️
از عراق برگشت، گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریه بروم!
گفتم: با چه خاطرجمعی چنین حرفی میزنی؟؟
گفـت: بابا به من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیره من در اعزام هستم.
میگفت: یک روز، بعد اذان صبح به حرم حضرت عـباس علیه السلام رفتم..
خیلی دور ضـریح خـلوت بود.
با قمر بنیهاشم علیه السلام عهد کردم.. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم.
مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم!
عاجزانه خواستم..
در حرم را بسته بودند..
ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفت.
پدر شهید مدافع حرم حمید قاسمپور گفت: ۱۳ فروردین ۹۵ که خانطومان سقوط کرد، حدود یک ساعت دشمن به خاکریز ما ورود کرده بود.
حرامیها بالای سر حمید رسیده بودند و در حرکت خبیثانهای جگرش را از بدنش بیرون کشیده بودند.
#شهید_حمید_قاسم_پور🌷
ولادت: ۱۳۷۲/۲/۱۶ ، آباده فارس
شهادت: ۱۳۹۵/۱/۱۳ ، سوریه
#روایت_عشق💌
می گفت خواهرم: دوست ندارم از وسایل خوشبو کننده استفاده کنم که بوی تندی، دارد، زیرا فکر می کنم استشمام بوی خوش از نامحرم گناه دارد. در واقع با این حرفش به گونه ای ما را نصیحت می کرد.
روزی روسری نازکی بر سر داشتم، وقتی مرا دید با خشمی که در صورتش احساس کردم دستش را بروی چشمانش گذاشت و گفت: کار بدی کرده ای و باید سریع حجابت را کامل کنی، چون بر بی حجاب نان خوردن حرام است.
نباید الگویتان حضرت زهرا(س) را فراموش کنید.
راوی: خواهر شهید
📚: فاتحان خرمشهر
#شهیدعبدالله_نجفی
#یادعزیزش_باصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_عشقّ 💌
🎤 راوی: رهبر معظم انقلاب
🎥 بعد از شهادت، موتورم را بفروشید، مبادا درس خواندنم ضربهای به بیتالمال زده باشد!
دختری که قول میدهد ...
یک روز حاج قاسم دختر ۴ساله ام را در آغوش گرفت و از او پرسید:
"میخواهی چه کاره شوی؟ "
گفت: دکتر.
سردار گفت: "دکتر خوبی بشو که به اسلام خدمت کنی."
حالا بعد از شهادت حاجی، دخترم می گوید من به حاج قاسم قول دادم. باید دکتر شوم.
اگر شهید نمیشد باید شک میکردیم!
شهادت، حق حاج قاسم بود.
🎤راوی: یکی از اهالی روستای قنات ملک
#روایت_عشقّ 💌
روایاتی از سرداردلها♥️سلیمانی عزیز
هر وقت هم بین گروههای مختلف مسلمان در عراق اختلافی رخ میداد به شهید سلیمانی رجوع میکردند. حرفی که سلیمانی میزد برای گروههای عراقی فصلالخطاب بود به عبارت دیگر حاج قاسم محور وحدت گروههای مسلمان در عراق بود شیعه و سنی حرف او را فصلالخطاب میدانستند سران گروههای مختلف نهضتی و دولتی عراقی همگی گوش به فرمان حاج قاسم بودند شهید ابومهدی المهندس با اینکه نفوذ زیادی در بین گروههای عراقی داشت ولی حرکتی را در عراق بدون مشورت با ایشان انجام نمیداد. مواقعی که ابومهدی در تهران بود هفتهای دو روز معمولا با سردار سلیمانی جلسه میگذاشت و یکی از کسانی که گروههای عراقی را نزد حاج قاسم میآورد تا اختلافشان حل شود همین شهید ابومهدی بود بعضا هم حاج قاسم با ابومهدی جهت حل اختلاف گروههای عراقی به عراق میرفتند. شهید سلیمانی احساس میکرد که اگر اختلافات بین گروههای عراقی عمیق شود موجب بهم ریختن اوضاع میشود. شهید ابومهدی و شهیدسلیمانی دو رکن اصلی پیروزی جبهه مقاومت در عراق بودند
🎤 راوی: سردار شجاعی
#روایت_عشق 💌
#شهیدقدرتاللهعبودی 🕊
شهید عبودی نمازهایش به موقع بود و به #نمازاولوقت خیلی اهمیت می دادی نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در #سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و #نمازشب می خواند.
همسرشان می گویند:
نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه #ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت #حضرتزینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد.
شادی روح مطهرش صلوات 🦋
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ🍃 مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
#روایت_حبیب
بعد از عملیات والفجر اکثریت بچه ها خسته بودند؛ چون آن عملیات 80 روز طول کشید.
بسیاری از بچه ها مجروح یا شهید شده بودند.
یک روز حاج قاسم با من تماس گرفت و دستور داد بچه ها را جلوتر ببرم تا در آن نقطه ای که حضور داشت بچه ها سنگر بسازند...
سنگر را برای حاج قاسم ساختیم، بچه ها را مرخص کرد و به من گفت خودت پیش من بمان.
آنجایی که سنگر ساختیم نزدیک سایت موشکی عراقی ها بود.
وقتی بچه ها رفتن حاج قاسم گفت برویم داخل خط.در مسیر حرکت از آسمان عین تگرگ گلوله می آمد...
در آن شرایط حاج قاسم به قدری خونسرد بود که من به عینه دیدم که ذره ای از مرگ نمی ترسد...
من کلاه آهنی بر سر نگذاشته بودم،
گفت: امام فتوا داده است موقع عملیات کلاه آهنی بگذارید روی سرتان تا آسیب نبینید...
دلش برای ما می سوخت. برای سربازانش.
همیشه به ما می گفت: برای حفظ جانتان ارزش قائل باشید.
🎤: امیر تیموری
📚: سردار دلها
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_حبیب 💌
💰عیدی هایی که اهدا شد..
*هرزمان سردار به قنات ملک می آمد، حداقل ۲۰۰ نامه و یادداشت از مردم به دستش میرسید.سردار وقت میگذاشت و ان ها را تک به تک میخواند و پاسخ میداد.*
*یک روز یک بچه مدرسه ای از اهالی قنات ملک، نامه ای به سردار داد*.
*۴۰۰۰ تومان عیدی جمع کرده و به عنوان هدیه به سردار داده بود و نوشته بود این، تمام عیدی امسال من است که به شما هدیه می دهم تا در راه اسلام خرج کنید.*
*🎤راوی: سبحان بروشان(از اعضای تیم حفاظت امنیت سردار سلیمانی)*
#روایت_عشق💌
#شهید_مدافع_حرم_محسن_الهی🕊
جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لبهای آقا دیده میشد میخندید و میگفت: جانم به فدایت. هیچگاه از نماز و قرآن به وقت خود نمیگذشت و آن را به تاخیر نمیانداخت و همیشه در مسجد محل اذان میگفت و قرآن میخواند.
صدایش بسیار دلنشین و دلگرم بود و هر چند وقت یکبار صدای خود را در اذان گفتن تغییر میداد و میگفت: عزیزم این سبک که اذان میگویم چگونه است.
قبل از رفتن به سوریه نیز در آخرین نماز جماعتی که با همکارانش برپا شد، اذان میگوید و به همکاران خود سفارش میکند که فیلم مرا گرفته و صدایم را ضبط کنید که این آخرین اذان و قرآنی است که برایتان میخوانم.
همرزم ایشان میگفت: وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب(س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد. تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام میدهد و در عصر جمعه به آرزویش که شهادت بود، رسید.
#یادعزیزش_باصلوات
#سخن_عشق💌
این ملت، ملت کم نظیری است. ملتی است که اگر در دوران غربت امیرالمومنین و فرزندان گرانقدرش امام مجتبی(ع) و حضرت سیدالشهدا(ع) بودند و در خدمت آن امامان بودند، امروز عالم اسلام چیز دیگری بود.
#یادعزیزش_باصلوات
شهدادلم تنگه.mp3
1.65M
🎵شهدا دلم تنگه
🥀یادشلمچه می کنم
🥀بازمی گم شهدا دلم تنگه....
🎤: کربلا مجتبی رمضانی
#دلتنگ_راهیان_نور
📝 روایت_دوران_دفاع_مقدس
🕌 کربلا رفتن بس ماجرا دارد
🌸 در آبان ماه سال_61 و درعملیات محرّم، چند نفر از بچهها اون طرف رودخانه دویرج مجروح شده بودند مصطفی مطلّبی خودش رو کنارشون رسونده بود و با بیسیم میگفت: بچههای مجروح امکان حرکت ندارند و محلّشون هم نا امنه باید فکری بکنیم و نگذاریم بمونند. گفتیم: باید تا تاریکی شب صبر کنند و چارهای نیست.
🍀 چند ساعتی گذشت، دیدم خود مصطفی چند تخته و تیوپ آورد و گفت: بیاید کمک کنید اینها رو به هم ببندیم. قایقی درست شد و رفتیم مجروحین رو به عقب انتقال دادیم.
تا جایی که میشد اطراف رو خوب گشتیم دیگه کسی رو پیدا نکردیم. دو سه شب بعد در نقطۀ رهایی بودیم که صدای نالهای شنیدیم اما نمیدانستیم از کجاست. هوا که روشن شد اطراف را گشتیم دو مجروح با فاصله از هم، روی خاک افتاده بودند.
🌼 یکی ترکش به چشمش خورده بود و نفر دیگر به علت برخورد تیر، پایش شکسته بود. برامون خیلی عجیب بود اینها با این وضعیت گرسنه و تشنه مسیر نزدیک به ۷ کیلومتر رو چطور طی کرده و از آب گذشتهاند. مجروح نابینا، مجروحی که پایش شکسته را به دوش گرفته بوده و با هدایت او به عقب برگشته بودند.
🌿 ازش پرسیدم: چه حالی داری؟ - گفت : کربُبلا رفتن بس ماجرا دارد !
┄──┄┄──┄──┄┄─
🌷 *مصطفی مُطلّبی در عملیات بعدی به شهادت رسید.*
*یاد عزیزش با صلوات*
#روایت_حبیب
#شهیدمراد_عباسی_فر🕊
پسرم در همه حال خوش قلب و مهربان بود، همیشه لبخند بر لب داشت و خوش اخلاقیش در فامیل زبانزد خاص و عام بود به همین دلیل همه دوستش داشتند و برایش احترام ویژه ای قائل بودند.
او اهل كمك به دیگران بود، محال بود نیازمندی را ببیند و به او كمك نكند، معمولا كمك هایش هم مخفیانه بود و چند مورد از آن ها را به صورت اتفاقی متوجه شدیم.
🎤: پدر شهید
#یادعزیزش_باصلوات