🔰رهبرمعظم انقلاب(مدظله العالی):
💢 نامگذاری هفتهی وحدت در جمهوری اسلامی یک نامگذاری محض نیست، یک تاکتیک سیاسی هم نیست،بلکه یک اعتقاد و ایمان قلبی است. جمهوری اسلامی به معنای واقعی، معتقد به لزوم #اتحاد_امت_اسلامی است.
وحدت، مراتبی دارد؛ پایینترین مرتبهاش این است که مذاهب و اقوام علیه هم دست به تعرض نزنند؛ مرتبهی بالاتر این است که در مقابل دشمن مشترک، دست به دست هم بدهند؛ از این بالاتر اینکه کشورهای اسلامی همافزایی کنند؛ و مرحلهی بالاتر اینکه همهی دنیای اسلام متحد شوند برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی.
اگر کشورهای اسلامی حتی پایینترین مراتب وحدت را هم رعایت میکردند، اینهمه مصیبت در دنیای اسلام وجود نداشت. قضیهی فلسطین، امروز بزرگترین مصیبت دنیای اسلام است. (۹۸/۸/۲۴)
#هفته_وحدت
2.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سردار حاجیزاده: قدرت نخست موشکی و پهپادی در منطقهایم
فرمانده نیروی هوافضای سپاه:
💢 در حوزه موشکی و پهپادی در منطقه قدرت اول و در جهان هم جزو قدرتهای برتر هستیم.
💢 برای دیگران این میزان توانمندی در کشوری که در همه زمینهها تحریم است، چشمگیر است.
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
ارتباط با خادم کانال
@sardar_zakizadeh
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
*روایت عشق* 📝
عاشقانه های شهدا
همسران همرزم وفادار
👈 عشق یعنی با هم بودن تا لحظه آخر
بعد از ازدواج همسرشو به همسفری تو جاده جنگ فراخوند!!.
مرضیه هم لبیک گفت و باهاش به پادگان شهید بهشتی اهواز رفت.
ابراهیم طی نامه ای به مرضیه،به فلسفه این کار اشاره کردو نوشت :
دلم میخواست تو در کنارم باشی وقتی به خدای تبارک و تعالی سلام عرض میکردم .
ای مولای من،
من برای خدمت به تو عیالم را به منطقه آوردم..
تا شاهد تلاش بیشتر من باشی
من جهادم را گسترش دادم
جهاد با نفس و جهاد با شرک کفر..!'
و سرانجام اردیبهشت ۱۳۶۲
حین ماموریت
به همراه همسفر وفادارش شربت شیرین شهادت را نوشیدند و به بارگاه کبریایی حضرت حق پر کشیدند.
و بر بال ملائک سفر آسمانی خود را
آغاز نمودند تا در بهشت رضوان الهی
زندگی جدید خود را آغاز کنند
🌷 شهید محمد ابراهیم موسی پسندی🌷
🌷 شهیده مرضیه عاملی🌷
روحشان شاد و یادشان تا ابد آکنده از عطر گل های بهشتی باد
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
برای پیوستن به کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز این پیوند را دنبال کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
ارتباط با خادم کانال
@sardar_zakizadeh
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
در مکتب شهادت
در محضر مادران شهدا
شهیدان محسن ، اصغر ، رضا و جواد بارفروش
روایت عشق📝
مادر آمده بود عمره. یک روز که از مسجدالنبی(ص)، خسته به هتل بازگشت، دلش گرفت. چشمان معصوم اصغر، محسن، جواد و رضا را مدام مقابل چشمانش میدید و بغض میکرد. سالها از شهادت آنان میگذشت، ولی آن شب مادر بدجور هوایی شده بود. کمی اشک ریخت و خوابش برد.
ناگهان دید که در باز شد و بچهها یکی، یکی وارد اتاق شدند. هر چهار نفر، شانه به شانه ایستادند، مادر سلام کرد و گفت: خوش اومدین مادر به فداتون
کجا بودین؟ رضا لبخندی زد و گفت: سلام مامان جون! اومدیم تبریک بگیم.
مادر گفت : تبریک چرا؟
بچهها گفتند: شما یادت رفته، ولی ما یادمون مونده که فردا روز مادره، هر چهار نفر قرار گذاشتیم بیاییم، دستت رو ببوسیم و روزت رو تبریک بگیم. بچهها دست مادر را بوسیدند و مادر روی ماهشان را.
همان لحظه از خواب پرید، رو کرد به مسجدالنبی و گفت: قربان میهمان نوازیات یا رسولالله..
👈 ادامه دارد........
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
در مکتب شهادت در محضر مادران شهدا شهیدان محسن ، اصغر ، رضا و جواد بارفروش روایت عشق📝 مادر آمده بو
روایت عشق🎤
#روایت_اول_ فرزند_اول* 1⃣
مادر شهید محسن بارفروش🌷
محسن یک دست و یک پایش را در جبهه از دست داده بود؛ یک روز مادر به او گفت: پسرم تو دیگر تکلیف نداری. فعلا برای مدتی قید جبهه را بزن. محسن جواب داد: درست که نمیتوانم مثل قدیم بجنگم، اما کارهای تدارکاتی را که میتوانم انجام بدهم. از مادر اصرار و از محسن انکار. در نهایت حاج خانم خندید و گفت: تو میخواهی کار خودت را بکنی، فقط مراقب خودت باش. محسن 23 ساله به مادر قول داد مراقب خودش باشد، اما زیر قولش زد. در عملیات کربلای 5 ، زیر آتش سنگین دشمن در شلمچه کربلایی شد. وقتی به حاج خانم خبر دادند، زیر لب «یا حسین» را زمزمه کرد و خطاب به محسن گفت: میدانستم برای خودت نقشهها کشیده بودی، شهادتت مبارک محسنم.
👈 #ادامه دارد.........
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
در مکتب شهادت در محضر مادران شهدا شهیدان محسن ، اصغر ، رضا و جواد بارفروش روایت عشق📝 مادر آمده بو
روایت عشق🎤
*روایت دوم_ فرزند دوم* 2⃣
مادر شهید جواد بارفروش🌷
همه مردم آمده بودند تا رزمندگان را بدرقه کنند. تازه یک هفته از شهادت محسن گذشته بود. مادر آمده بود تا جواد را بدرقه کند. رفت سراغ فرمانده و گفت: من تازه داغ دیده ام؛ هنوز جگرم از شهادت محسن میسوزد؛ مراقب آقا جواد باشید. جواد 22 ساله دست مادر را بوسید راه افتاد، اما حس مادرانه دروغ نمیگوید. یک روز که از خواب بیدار شد، سراسیمه سراغ رادیو رفت و شنید که رزمندگان، عملیات داشتهاند و چند نفری شهید شده اند. همان موقع رو به همسرش کرد و گفت: میدانم جوادم هم شهید شد. چند روز بعد، همان آقای فرمانده سراغ مادر آمد و گفت: شرمندهام مادر، باید زودتر به شما خبر میدادم، جواد چند روز پیش شهید شد، اما به خواب من آمد و گفت مادرم تازه داغ دیده، چند روز بعد خبرش کن. مادر گفت: همان روز خودم فهمیدم؛شهادتت مبارک جوادم. چند روز بعد، مراسم هفت جواد و چهلم محسن را همزمان در یک مسجد برگزار کردند.
👈 #ادامه دارد.......
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
در مکتب شهادت در محضر مادران شهدا شهیدان محسن ، اصغر ، رضا و جواد بارفروش روایت عشق📝 مادر آمده بو
#روایت_عشق🎤
روایت سوم ، فرزند سوم 3⃣
مادر شهید اصغر بارفروش🌷
اصغر، پاورچین پاورچین به سمت حمام رفت. در را بست تا وضو بگیرد، میخواست کسی از خواب بیدار نشود. ناگهان مادر در حمام را باز کرد و گفت: بیا بیرون عزیزم، برو آشپزخانه راحت وضو بگیر. هر شب که تو نماز شب میخوانی من بیدارم. نترس! اگر من بدانم ریا نمیشود. چند روز بعد، اصغر 16 ساله از مادر اجازه گرفت و راهی جبهه شد. مادر دو داغ دیده بود، اما نمیتوانست سد راه سعادتمندی فرزندانش بشود. قرار بود اصغر یک ماه بعد بازگردد، اما حدود 9 ماه از او خبری نشد. مادر هر شب تا صبح دعا میخواند و گریه میکرد: خدایا بلایی سر اصغر کوچکم نیاید! اما پس از 9 ماه، یکی از جبهه آمد و گفت: از اصغر برایتان خبر آوردم. مادر گفت: میدانم! پیکرش را پیدا کردید؟ گفت: بله، همان شب اولی که به جبهه رسید، شهید شد. مادر گفت: شهادتت مبارک اصغرم.
#ادامه دارد......
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
در مکتب شهادت در محضر مادران شهدا شهیدان محسن ، اصغر ، رضا و جواد بارفروش روایت عشق📝 مادر آمده بو
#روایت عشق🎤
روایت چهارم و پایانی 4⃣
🎤مادر شهید رضا بارفروش 🌷
رضا پسر فعال و پر جنب و جوشی بود. مادر انگار یک جورهایی دیگری دوستش داشت. به قول قدیمیها، گل سر سبد بچهها بود. رضا، در یکی از عملیاتها مجروح شده بود و دیگر نمیتواست به جبهه برود. عضو رسمی سپاه شده بود و مدام برای پیش برد امور جنگ به ماموریت میرفت. حاج خانم میگوید: پس از همه بچهها، دلم خوش بود به رضا. اصلا قیافهاش را که میدیدم کیف میکردم. مادر با هزار و یک آرزو، دامادش کرد اما مدتی بعد، درست روز عید فطر، رضا هم حین ماموریت آسمانی شد و رفت به ملاقات برادرانش. حاج خانم وقتی خبر را شنید، گفت: رضا خیلی زرنگ بود، میدانستم که از قافله جا نمیماند. شهادتت مبارک جان مادر!
#پایان حکایت فرزندان فاطمه
👋👋👋👋👋
#روایت_عشق 📝
حکایت فرزندان فاطمه
مردان خدایی
مردانی از جنس نور
سردار شهید محمد گرامی 🌷
اومدخونمون برای خواستگاری. ازشرایطش برامگفت.
دلش می خواست زندگیمون از زندگی حضرت علی وفاطمه(ع)الگوبگیره.
گرم صحبت بودیم اماهمین که صدای اذان راشنید،ازجابلندشد《ببخشید،من بایدنمازم رو اول وقت بخونم والا تاآخرشب حالم گرفتس.》
کسی که دل در گرو خدا داشته باشه
زندگی و مرگش هم خدایی میشه
با خودم گفتم این مرد خداست
و همان لحظه قبولش کردم
🎤 راوی: همسر شهید