eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
934 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.1هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* سخنان ماندگار و به یاد ماندنی سردار استاندار کرمان در ملاقاتی که با پدر بنده داشته به ایشان گفته بود : می دانید پسرتان چقدر مشهور است؟ پدرم گفته بود : من از شما متعجبم که چنین حرفی را می زنید! استاندار پرسیده بود چرا؟ پدرم گفته بود : پسر من یک سرباز ولایت است ، آنها از اسلام می ترسند نه از پسر من. حاج قاسم تنها یک نشانه از کشور اسلامی و شیعه است. مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
*﷽* برای بازدید از روند آموزش گردان ۴۱۰ به بندر عباس رفتم. شنا و غواصی در آب دریا بسیار سخت است. شدت امواج که گاهی ارتفاع آن به چهار متر می رسید. کار را مشکل می کرد. به ویژه این که بچه ها قبل از آن در آب های شیرین تمرین کرده بودند. در هر حال وقتی به محل تمرین رسیدم ، متوجه شدم قسمت های حساس بدن بچه ها تاول زده است. به قدری در جریان شدید جزر و مد دریا کار کرده بودند که بدنشان زخمی شده بود و آب شور دریا ، زخم ها را از درون زخم کرده بود. چشم های بعضی آسیب دیده بود. البته من همه این ها را دیدم ، اما هیچ یک حرفی نزدند و شکایتی نکردند. 📚 :حاج قاسم-۲ مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
💌شهیدی که خود خانواده اش را برای تشییع دعوت کرد. محمد با سپاه مشهد به جبهه اعزام شده بود و به ما گفت : شما برای زیارت به مشهد بیایید و من هم خودم رابه شما می‌رسانم ؛ هنگامیکه به زیارت امام رضا (ع)مشرف شدیم ، همزمان مراسم تشییع تعدادی از شهدا بود که ما هم درآن شرکت کردیم... بعد از تشییع از قم زنگ زدند و خبر شهادت محمد را دادند. و متوجه شدیم وی جزو یکی از همین شهدای مشهد بود که سر در بدن نداشت. شهید محمد جعفری نیا با آغاز جنگ در سال۵۹ عازم جبهه شد. او یکی از نیروهای دکتر مصطفی چمران بود پس از شهادت شهید چمران به تیپ۲۵ کربلا پیوست. وتا مرحله فرماندهی گردان پیش رفت. پس از یک مجروحیت شدید درحالیکه ۱۰روز از مراسم عروسی اش نگذشته بود درمهران به شهادت رسید. 🎤راوی: مادر ۳شهید احمد وعلی ومحمد جعفری نیا مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
*﷽* راه سردار ، کلام سردار🎤 افراد پاکدست و معتقد و خدمتگزار به ملّت به کارگیرید؛ نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند ، خاطره‌ی خان‌های سابق را تداعی می‌کنند.
*﷽* 💢بر سنــگ قــبرم اســم مــرا ننویســید و بجــاے آن حــدیث (ع) را که معلـــم‌ام به من آموخته، بدهیـــد بنویســـند: (ان کــان دین محمــد لم یســتقم الا بقـتلے فیــاسیــوف خذیـنے) 💢اگــر دین محمــد(ص) تــداوم نمـے‌یابــد مگــر با کشته شــدن من ، پس ای شمشــیر ها مــرا در برگیــرید. من هم به پیروی از او فریاد می‌زنم؛ 💢اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمی‌یابد ، مگــر با شـــدن من ، و اگر ولے‌عصــر(عج) نزدیک نمی‌شود مگــر با کشتــه شــدن مــن ، اے رگـبارهــا و اے خمپـــاره‌هـــا مـــرا کنیــد.
*﷽* بار آخری که می رفت ؛ مثل همیشه قرآن را آوردم. زیارت کرد و از زیر قرآن رد شد گفت : مادر جان! یادتان باشد که قرآن برای عمل کردن است نه فقط زیارت کردن!
*﷽* 🎤 سردار سلیمانی: ما هرگز فراموش نمی کنیم قرآن خواندن شهید مغفوری را در تابوت و اذان گفتنش را در قبر وقت دفن ایشان 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💞با بانو قرار گذاشته بودند در کنار تمام حرفهایشان قرآن هم حفظ کنند. این برنامه ی ساده ، حرف و گفت اضافه ی را از خانه برده بود و به جایش نور و محبت آورده بود. 💢تکرار سوره ها کرده بودشان دائم الذکر! 📚 : عبدالمهدی
*﷽* به بهشت زهرا(س) علاقه خاصی داشت. مرتب با بچه ها به آنجا می رفتیم از قطعه اموات شروع می کرد تا به قطعه شهدا برسیم. از قطعه اموات که رد می شدیم کمتر حرف می زد. می گفت : اینجا ترس عجیبی دارد. انسان یاد عقوبت اعمال و... می‌افتد. اما وقتی به قطعه شهدا می‌رسیدیم می خندید می گفت : اینجا آرامش است. شهید زنده است. مهمان خداست.بعد هم شروع به مداحی می‌کرد. 📚 : همسفر شهدا
*﷽* 💞 سر سفره عقد بودیم که برق رفت و آژیر زدند. شیخ صادقی را برای خواندن صیغه عقد آورده بودیم. وقتی برای بار اول صیغه را خواند ، گفتم : بله💞 علی خنده اش گرفت و گفت : اجازه ندادی خطبه را بخواند؛ چقدر عجولی تو! برای شب عروسیمان هم لباس سپاه را پوشیده بود. گفت : با لباس سپاه زندگی خواهم کرد و خواهم رفت. فردای عروسیمان از طرف عباس حسین زاده نامه ای آمد که به منطقه بیا، بی صبرانه منتظرت هستیم! وقتی رضایت مرا دید، از ذوق داشت پر در می آورد. یکبار که از منطقه آمد گفتم : چقدر نحیف شده ای؟ گفت : آن روز که بلافاصله بله را گفتی، به فکر امروز نبودی؟! گفتم : می بینی که سر پا هستم. عهد کردم دوش به دوشت بایستم💞 چهره اش باز شد و گفت: مرحبا به تو شیر زن!💞 📚 : تل آتشین
*﷽* برای گذراندن مقطع تحصیلی راهی دبیرستان شریعتی پابدانا شدیم. به خاطر مشکل رفت و آمد در منطقه کارگری طغرالجرد اتاقی کرایه کردیم. علی برای هم اتاق هایش دو شرط گذاشته بود. شرط اول این بود که هم اتاقی اش باید اهل نماز باشد و از آن غافل نشود. خودش در زمستان های سخت طغرالجرد که همه جا یخ بندان بود، صبح زودتر از من از خواب بیدار می شد، کتری آب جوش را روی شیر یخ زده می ریخت، یخ شیر آب که باز می شد، وضو می گرفت و نمازش را می خواند و بعد مرا بیدار می کرد. شرط دومش این بود که هم اتاقی اش نباید اهل استفاده از نوار موسیقی حرام و غیر مجاز باشد. راوی: علی سهرابی 📚: ره یافتگان کوی یار، ج 3
*﷽* در روز عروسی ما ضیاء عزیزی به شهادت رسید. سه روز بعد خبر شهادتش را به ما دادند. علی وقتی این خبر را شنید یک لحظه در خانه نماند. سراسیمه آمد و گفت: برویم خانه عزیزی. آنقدر متلاطم بود که حتی نمی دانست در خانه کجاست! شب دعای توسل خواند، آنقدر سوزناک خواند که همه از خود بی خود شدند. می خواند و او را صدا می زد که دستش را بگیرند.... امثال علی در زمین جای نمی گرفتند. دنیا پیش چشمانشان بی مقدار بود. مثل آب بینی بز که مولاعلی (ع) گفته بود. بعد از مراسم سوم شهید ضیاء گفت: می خواهم برگردم! جبهه خانه آنها بود. وقتی خبر به سردار سلیمانی رسید ایشان مانع شدند. وگرنه ساکش را می بست. ساک که نه! همان چند تا شلوار و پیراهن و...در آن می گذاشت. علی لباس اضافی نداشت تا ساک ببندد. می توانست لباس بخرد، ولی او کمک می کرد به محرومین. می گفت: وقتی همه دارا شدن من هم خوب می پوشم، هم خوب می خورم. 📚: همسفر شقایق