∞💎🌿∞
🌼آنها ...
🌿بارِ #سفر ،
🌼بستند و رفتند ...
.
🌸و ما #امّا
دل💓 بسته شدیم
به #مسافرخانه دنیا . . ..
نیازمند #نگاهتان هستیم😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#یاد_عزیزش_با_صلوات
در مکتب سردار سلیمانی
مدافعان حرم
یاران حاج قاسم
بازگشت ِپیکرِ «مصطفی» به «شهریار»، شور و هیجان بی سابقه ای در میان جوانانِ بسیجی این شهر برپا کرد و بیشتر از همه، رفیق بزرگ ترش «سجاد» بود که بیتابی می کرد. رفیق زرنگش، این بار هم جلو زده بود و «سجاد» آشفته و بی قرار، در لحظه به لحظهی تشییع او حضور داشت. بعد از آن، «سجاد» دو ماه هم طاقت نیاورد. تابوت او، درست 60 روز بعد از «مصطفی» روی دوش رفقای شهریاری قرار گرفت. درست شانه به شانهی «مصطفی» جای کوچکی در گلزار شهدا باقی بود، که آن را برای «سجاد» مهیا کردند و امروز، «مصطفی» و «سجاد» در کنار هم، انتظار ظهور مولایشان را می کشند
#شهید_سجاد_عفتی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
یاد عزیزشان با صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
اگر یڪ روز فڪرِ شهادت
از ذهنت دور شد
و آن را فراموش کردی ؛
حتما فردای آن روز
را روزه بگیر ...
+چقدررر روزه ی قضا دارم ...😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊♥️
یاد عزیزش با صلوات
#روایت_عشق
1⃣ سید ابراهیم میگفت دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من نخورد..
گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم..
آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم..
2⃣ دفعه دوم
که رفتم سوریه،باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد..
گفتم شاید وابستگی به خانواده و
بچه هاست که نمیذاره شهید بشم..
آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم..
3⃣ و برای بار سوم
که به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم
ولی شهید نشدم..
به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشكلم را پرسیدم..
ایشان گفتند:
"من كان لله كان الله له"
تو برای خدا به جبهه نمیروی
برای شهادت میروی..
نیتت را درست کن
خدا تو را قبول میکند..
پدرش میگفت :
این دفعه آخر مصطفی (سيدابراهيم)
عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینی نبود..
رفت
و به
آرزويش
رسيد..
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
#روایت_عشق 💌
پدر شهید مصطفی صدرزاده:
«مصطفی روز اولی که سر کلاس دانشگاه حاضر میشود، هر کسی بلند میشده و خود را معرفی میکرده. مثلا یکی کارمند بوده یکی دیگر معلم🙎♂ و... آن زمان مصطفی گاوداری داشت و وقتی بلند میشود میگوید: من مصطفی صدرزاده هستم گاودار و متاهل. استاد به او میگوید: بعید بدانم شغل تو گاوداری باشد❗️، حتما شغل دیگری داری که نمیخواهی رو کنی!
مادر شهید میگوید شاید به خاطر چهره خیلی مثبت مصطفی، استاد فکر کرده بوده یا اطلاعاتی است یا سپاهی👌
پدر میگوید: مصطفی خیلی خیلی شوخ طبع بود. یک بار در خانه ظرف میشست مادرش گفت: چرا ظرف میشویی؟ گفته بود خانه شهید ظرف شستن ثواب دارد😁
بعدها شنیدم که مادر شهید قاسمی دانا میگفت: مصطفی میآمد آشپزخانه شروع میکرد به شستن ظرفها میگفت: ثواب دارد.
آن موقعها همه این رفتارهای مصطفی را به شوخی میدیدیم، چون به قول همسرش اصلا معلوم نبود کی شوخی میکند کی جدی است🤷♂. اما در عین همه شوخی هایی که داشت خیلی جدی بود.»
#شهید_مصطفی_صدرزاده
یاد عزیزش با صلوات
#روایت_عشق 💌
مدافع حرم
#شهیدحسن_قاسمی_دانا🌷
👈تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور ، حسن غذا و وسائل مورد نیاز را به گروهش میرسوند .
ما هر وقت می خواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم .
🌌یه شب که با حسن می رفتیم غذا به بچه هاش برسونیم چراغ موتورش روشن می رفت .
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند . خندید . من عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم ما رو می زنند .
😁دوباره خندید و گفت : مگه خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روی خاک ریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتن: فرمانده بیا پایین تیر میخوری . در جواب میگفت: اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده .
😂👈حسن می خندید و می گفت: نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه ؛ هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد ، و بعد چه خوب به شهادت رسید ...
🎤راوی: #شهید_مصطفی_صدرزاده
مزار شهید حسن قاسمی دانا:مشهد الرضا، خواجه ربیع
♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆
دعوت نامه حاج قاسم برای عاشقان شهدا
همه را لطفا دعوت کنید
#روایت_حبیب🎤
#سیره_شهدا
#شهید_حسن_قاسمیدانا
👈شهدا با معرفت هستند
حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه و بلد نيستى.
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى میخواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو.
با این حرف حسن، من گراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش متوسل میشدم و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش مىکنم.
🎤راوی #شهید_مصطفی_صدرزاده فرمانده تیپ عمار لشکر فاطمیون
♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست
@maktabesardarsoleimani
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زمزمه ی دعای فرج توسط #شهید_مصطفی_صدرزاده
اللهم عجل لولیک الفرج💐
#صلوات
همه شهر پر از بوی خداست؛
عابرى گفت:
که این مطلق نادیده کجاست؟!
شاپرک پر زد و با رقص خود آهسته سرود..
چشم دل باز کن
این بسته به افکار شماست ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_بادپا🌷
#شهید_مصطفی_صدرزاده
یاد عزیزشان با صلوات
#شهیدانه🕊
#شهید_مصطفے_صدرزاده🌷
یک روز برای مسابقات کشتی بسیج با مجموعه ما اومده بود بهش گفتم مصطفے این رفيقت تهرانیه! دلم ميخواد روش رو کم کنی!
یک جوابی داد که صدتا پهلوان باید فکر میکرد تا جواب بده...
گفت: دایی جمال شاید خدا ظرفیت برد او را بیشتر داده باشه، خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره...
مصطفی از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت.
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
مدافعان حرم
#قسمتی_از_آییننامه 💌
_______________
بیبی زینب آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت دیگر به احدی اجازه نمیدهیم به شما و به سلاله حسین(ع) بیاحترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بیبیجان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم بیبی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن
و منالله توفیق مصطفی صدر زاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده♡
یاد عزیزش با صلوات
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
ارتباط با خادم کانال
@sardar_zakizadeh
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani